(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p47
(هوسوک)
داشتم از ورودی اقامت گاهم ا/ت خارج میشدم که یهو محافظش دیدم وارد شد به سمتش قدم برداشتم
هوسوک:تا الان کجا بودی مگه نمیدونی باید
مراقب شاهزاده خانم باشی
مین_هو:ببخشید ولی شاهزاده خانم نبودن
هوسوک:الان که دیگه هستش مراقب اینجا باش اتفاقی بیوفته زنده نمیمونی
مین_هو:بله ارباب جوان.
دیگه حرفی زده نشد خواست بره که دستش گرفتم
مین_هو:بله
هوسوک:تو یونگی رو میشناسی
مین_هو:خب راستش ما باهم دوستیم
هوسوک:اونی که کمکش میکنه بیاد اینجا تویی
مین_هو:ب....بله
هوسوک:بهتره مراقب رفتارتون باشید
.
.
هوسوک:ورودم به امپراطور اعلام کنید
=من اینجام پسر
به طرفش برگشتم و ادای احترام کردم
=بیا بریم توی آلاچیق هوای امشب خیلی خوبه
باهم به سمت آلاچیق رفتیم
وقتی اونجا نشستیم به سمتش برگشتم و گفتم
هوسوک:گفتیدبعد برگشتمون بیام اینجا با
من کاری داشتید
=حتما راجب شایعات قرار یونگی با ا/ت شنیدی
میخوام فردا یه مراسم اعلام نامزدی شما دوتا رو اعلام کنم
و اخر همین ماه باهم ازدواج میکنید
هوسوک:ا/ت خبر داره
=نه به وقتش بانو چوی بهش میگه
متعجب نگاهش میکردم وقتش کی بود دیگه وقتی فردا قراره یه جشن برقرار بشه
هوسوک:ولی مراسم فرداست کی بهش میگه دیگه
=تو دیگه کار به این چیزا نداشته باش
خودم همه چیز رو درست میکنم
هوسوک:بله امپراطور
=دیگه میتونی بری
.
.
تمام مدت تو راه داشتم به حرف های امپراطور
فکر میکردیعنی ا/ت گناهش چیه گیر کرده
وسط خواسته های پدرش چرا من باید به خواسته های
نابجا امپراطور نمیتونم نه بگم
شاید بهتره خودم دست به کار بشم دیگه فایده نداره
اجازه نمیدم زندگی ا/ت به خاطر خواسته های نابجا پدرش
خراب بشه
#p48
(ا/ت)
با صدای غر غر های یکی از خواب بیدار شدم
وای باز این بانو چوی چش بود اول صبح
عصبی از سرجام بلند شدم و شروع کردم داد زدن
+بانو چوی چی از جونم میخوای بزار بخوابم
:ولی بانوی من...
+ولی چی پدرمو در اوردی هروز با غر زدن تو بیدار میشم
:بانوی من
+چیه بگو
:امروز توی قصر جشنه
+خب من چرا باید از صبح بیدار بشم
:بانوی من جشن نامزدی شما و ارباب جوان هست
با حرفی که زد برق از سرم پرید
اخه چطور ممکن بود چرا کسی بهم چیزی نگفته بود
غرور شکستمو احساس میکردم
بغض گلوم داشت خفم میکرد
+چرا کسی بهم چیزی نگفت
از سر جام بلند شدم و سریع شروع کردم به لباس پوشیدن
بعد از اینکه اماده شدم سریع از
اقامتگاهم بیرون اومدم حتی منتظر بانو چوی نشدم
:بانوی من صبر کنید
به حرفش اهمیتی ندادم و به سمت اقامت گاه پدرم قدم برداشتم
.
.
عصبی روبه خواجه اعظم لب زدم
+پدرم کجاست
×ایشون داخل اقامت گاه شون هستن
میخواستم برم داخل که جلومو گرفتن عصبی لب زدم
+چیکار میکنید
×ایشون ملاقات شما رو نمیپذیرن
+چی ولی من میخوام باهاشون صحبت کنم
عصبی کنارشون زدم که باز جلومو گرفتن
شروع کردم داد و بیداد که یهو صدای پدرم شنیدم
=اینجا چه خبره چرا صدات انداختی تو سرت
+چرا اینکار کردین بدون اینکه بهم بگید
=فکر نمیکنم قرارمون یادت رفته باشه
الانم بهتره بری
از کنارم رد شد و داشت میرفت که عصبی به سمتش
قدم برداشتم
+هدفت چیه یه بار محبت میکنی یه بار اینجوری عذابم میدی
=گفتم که بهتره بری(داد)
+من دنبال جوابم(داد)
لایک40+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
(هوسوک)
داشتم از ورودی اقامت گاهم ا/ت خارج میشدم که یهو محافظش دیدم وارد شد به سمتش قدم برداشتم
هوسوک:تا الان کجا بودی مگه نمیدونی باید
مراقب شاهزاده خانم باشی
مین_هو:ببخشید ولی شاهزاده خانم نبودن
هوسوک:الان که دیگه هستش مراقب اینجا باش اتفاقی بیوفته زنده نمیمونی
مین_هو:بله ارباب جوان.
دیگه حرفی زده نشد خواست بره که دستش گرفتم
مین_هو:بله
هوسوک:تو یونگی رو میشناسی
مین_هو:خب راستش ما باهم دوستیم
هوسوک:اونی که کمکش میکنه بیاد اینجا تویی
مین_هو:ب....بله
هوسوک:بهتره مراقب رفتارتون باشید
.
.
هوسوک:ورودم به امپراطور اعلام کنید
=من اینجام پسر
به طرفش برگشتم و ادای احترام کردم
=بیا بریم توی آلاچیق هوای امشب خیلی خوبه
باهم به سمت آلاچیق رفتیم
وقتی اونجا نشستیم به سمتش برگشتم و گفتم
هوسوک:گفتیدبعد برگشتمون بیام اینجا با
من کاری داشتید
=حتما راجب شایعات قرار یونگی با ا/ت شنیدی
میخوام فردا یه مراسم اعلام نامزدی شما دوتا رو اعلام کنم
و اخر همین ماه باهم ازدواج میکنید
هوسوک:ا/ت خبر داره
=نه به وقتش بانو چوی بهش میگه
متعجب نگاهش میکردم وقتش کی بود دیگه وقتی فردا قراره یه جشن برقرار بشه
هوسوک:ولی مراسم فرداست کی بهش میگه دیگه
=تو دیگه کار به این چیزا نداشته باش
خودم همه چیز رو درست میکنم
هوسوک:بله امپراطور
=دیگه میتونی بری
.
.
تمام مدت تو راه داشتم به حرف های امپراطور
فکر میکردیعنی ا/ت گناهش چیه گیر کرده
وسط خواسته های پدرش چرا من باید به خواسته های
نابجا امپراطور نمیتونم نه بگم
شاید بهتره خودم دست به کار بشم دیگه فایده نداره
اجازه نمیدم زندگی ا/ت به خاطر خواسته های نابجا پدرش
خراب بشه
#p48
(ا/ت)
با صدای غر غر های یکی از خواب بیدار شدم
وای باز این بانو چوی چش بود اول صبح
عصبی از سرجام بلند شدم و شروع کردم داد زدن
+بانو چوی چی از جونم میخوای بزار بخوابم
:ولی بانوی من...
+ولی چی پدرمو در اوردی هروز با غر زدن تو بیدار میشم
:بانوی من
+چیه بگو
:امروز توی قصر جشنه
+خب من چرا باید از صبح بیدار بشم
:بانوی من جشن نامزدی شما و ارباب جوان هست
با حرفی که زد برق از سرم پرید
اخه چطور ممکن بود چرا کسی بهم چیزی نگفته بود
غرور شکستمو احساس میکردم
بغض گلوم داشت خفم میکرد
+چرا کسی بهم چیزی نگفت
از سر جام بلند شدم و سریع شروع کردم به لباس پوشیدن
بعد از اینکه اماده شدم سریع از
اقامتگاهم بیرون اومدم حتی منتظر بانو چوی نشدم
:بانوی من صبر کنید
به حرفش اهمیتی ندادم و به سمت اقامت گاه پدرم قدم برداشتم
.
.
عصبی روبه خواجه اعظم لب زدم
+پدرم کجاست
×ایشون داخل اقامت گاه شون هستن
میخواستم برم داخل که جلومو گرفتن عصبی لب زدم
+چیکار میکنید
×ایشون ملاقات شما رو نمیپذیرن
+چی ولی من میخوام باهاشون صحبت کنم
عصبی کنارشون زدم که باز جلومو گرفتن
شروع کردم داد و بیداد که یهو صدای پدرم شنیدم
=اینجا چه خبره چرا صدات انداختی تو سرت
+چرا اینکار کردین بدون اینکه بهم بگید
=فکر نمیکنم قرارمون یادت رفته باشه
الانم بهتره بری
از کنارم رد شد و داشت میرفت که عصبی به سمتش
قدم برداشتم
+هدفت چیه یه بار محبت میکنی یه بار اینجوری عذابم میدی
=گفتم که بهتره بری(داد)
+من دنبال جوابم(داد)
لایک40+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۶.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.