ادامه ی تک پارتی تهیونگ
ادامه ی تک پارتی تهیونگ
سرمو با ترس اوردم بالا که یه پسر خوشگل دیدم با پوست سفید و لب های خیلی سرخ
ات: تو... تو دیگه که هستی
تهیونگ: من اوممم چیزه من هچی نیستم فقط اینجا زندگی میکنم همین
ات: تو این جنگلو بلدی؟ ( بغض)
تهیونگ: من این جنگلو مثل کف دستم بلدم
ات اشکشو با خوشحالی پاک کرد و گفت
ات: واقعااا
تهیونگ: اره، ولی الان شبه و تاریکه برای تو خطر ناکه امشب بیا خونه ی من نترس فردا تا هوا روشن شه میبرمت
ات: باشه
ویو تهیونگ :
داشتم میرفتیم من خیلی وقته دیگه به انسانا اسیب نمیزنم ولی یکی دوساعت بود بوی خوبی میومد منم وسوسه شدم و رفتم تو جنگل و هر لحظه بوش بیشتر میشود
(دست ات تو راه تو ماشین یکم برید ولی خوب خون ات دیر بندمیاد) یهو چشمم به خون روی دستش خورد ولی جلوی خودمو گرفتم و به جلو نگا کردم
ویو ات
رسیدیم به خونه اون پسره خدایی جذاب بود ولی برام سوال بود اونجا چیکار میکرد
ات: اینجا تنهایی؟ اسمت چیه؟ چرا تو شهر زندگی نمیکنی واییی خدا چقد خوشگلی پوستت مثل برف سفیده و لبهات خیلی سرخه ن. ن. نکنه که ت. تو ی خون اشامی
تهیونگ : اروم باش من صدمه ایی بهت نمیزنم و با انسان ها کاری ندارم ولی برو خون دستتو بشور تا بهت ی پارچه ای چیزی بدم ببندیش.
ات: پشمام خوب الان دندوناتو نمیکنی تو گردن من و خونمو بخوری
تهیونگ: 🤦🏻♂نه البته اگ بخوام شاید ( نیشخند)
که با واکنشی که دیدم خندم گرفت
یقهی لباسشو کشید بالا و گفت
ات: الان دیگه وسوسه نمیشی(ترسیده و کیوت)
تهیونگ ویو
خواستم یکم بترسونمش رفتم جلوش سرمو نزدیک گردنش کردم
ات: یا جد خون اشاما تروخدا نکن اییییییی
مردم خدافظ مامان خدافظ بابا اخه دختره ی گیس بریده تو خونه کونت گزاشته بودن اومدی این خراب شده اییییی
خندم گرفته بود نتونستم جلوی خودمو
بگیرم و خندم ترکید
تهیونگ: درحال پاره شدن
ات: به چی میخندی( گریه)
تهیونگ: به تو 😂
ات: خنده داره( پاک کردن اشکاش)
خلاصه که اینا خوابیدن ات رو کاناپه خوابش برد و تهیونگ رفت تو اتاقش
یک سال بعد
ویو تهیونگ
یک سال از اون روز میگذره اون انسان کیوت و تو دل برو دیگه نیست من فردای اون روز اون رو به کلبشون بردم یک هفته بعدش دلم براش تنگ شد به اون کلبه رفتم ولی اون رفته بود
میدونم بد شد 🙂
ولی لایک کن داشم🤝🥲
سرمو با ترس اوردم بالا که یه پسر خوشگل دیدم با پوست سفید و لب های خیلی سرخ
ات: تو... تو دیگه که هستی
تهیونگ: من اوممم چیزه من هچی نیستم فقط اینجا زندگی میکنم همین
ات: تو این جنگلو بلدی؟ ( بغض)
تهیونگ: من این جنگلو مثل کف دستم بلدم
ات اشکشو با خوشحالی پاک کرد و گفت
ات: واقعااا
تهیونگ: اره، ولی الان شبه و تاریکه برای تو خطر ناکه امشب بیا خونه ی من نترس فردا تا هوا روشن شه میبرمت
ات: باشه
ویو تهیونگ :
داشتم میرفتیم من خیلی وقته دیگه به انسانا اسیب نمیزنم ولی یکی دوساعت بود بوی خوبی میومد منم وسوسه شدم و رفتم تو جنگل و هر لحظه بوش بیشتر میشود
(دست ات تو راه تو ماشین یکم برید ولی خوب خون ات دیر بندمیاد) یهو چشمم به خون روی دستش خورد ولی جلوی خودمو گرفتم و به جلو نگا کردم
ویو ات
رسیدیم به خونه اون پسره خدایی جذاب بود ولی برام سوال بود اونجا چیکار میکرد
ات: اینجا تنهایی؟ اسمت چیه؟ چرا تو شهر زندگی نمیکنی واییی خدا چقد خوشگلی پوستت مثل برف سفیده و لبهات خیلی سرخه ن. ن. نکنه که ت. تو ی خون اشامی
تهیونگ : اروم باش من صدمه ایی بهت نمیزنم و با انسان ها کاری ندارم ولی برو خون دستتو بشور تا بهت ی پارچه ای چیزی بدم ببندیش.
ات: پشمام خوب الان دندوناتو نمیکنی تو گردن من و خونمو بخوری
تهیونگ: 🤦🏻♂نه البته اگ بخوام شاید ( نیشخند)
که با واکنشی که دیدم خندم گرفت
یقهی لباسشو کشید بالا و گفت
ات: الان دیگه وسوسه نمیشی(ترسیده و کیوت)
تهیونگ ویو
خواستم یکم بترسونمش رفتم جلوش سرمو نزدیک گردنش کردم
ات: یا جد خون اشاما تروخدا نکن اییییییی
مردم خدافظ مامان خدافظ بابا اخه دختره ی گیس بریده تو خونه کونت گزاشته بودن اومدی این خراب شده اییییی
خندم گرفته بود نتونستم جلوی خودمو
بگیرم و خندم ترکید
تهیونگ: درحال پاره شدن
ات: به چی میخندی( گریه)
تهیونگ: به تو 😂
ات: خنده داره( پاک کردن اشکاش)
خلاصه که اینا خوابیدن ات رو کاناپه خوابش برد و تهیونگ رفت تو اتاقش
یک سال بعد
ویو تهیونگ
یک سال از اون روز میگذره اون انسان کیوت و تو دل برو دیگه نیست من فردای اون روز اون رو به کلبشون بردم یک هفته بعدش دلم براش تنگ شد به اون کلبه رفتم ولی اون رفته بود
میدونم بد شد 🙂
ولی لایک کن داشم🤝🥲
۱۱.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.