پارت⁴⁷
پارت⁴⁷
یاد نوجوونیام افتادم که به زنا پول میدادم که اینکارارو برای منو کوک انجام بدن
واییییی متنفرم از اون موقعا
همینکارارو کردم که کوک این اتفاقای بد براش اتفاق افتاد
فلش بک به ¹⁶سالگی تهیونگ،جونگکوک
(قابل توجه شما که تهیونگو جونگکوک همسنن)
ته+این زنارو نگاه کن
کوک-وای خدایا چرا اینکارارو میکنن
پدر کوک=نگاه نکنید تا اماده شید بعد
+اماده چی
=عه گفدم نگاه نکنید دیگه(دست کوک و گرفت و بردش تو یه اتاق)
(بابا کوک بعد گذاشتن کوک اومد بیرونو روبه تهیونگ)
=بیا بریم اون طرف
+کجا؟!؟!؟
=بیا حرف نزن
ویو ته
یه اهنگ گذاشته بودند که به کاراشون میومد،نمیدونم کوک و چیکار کرد
وای یعنی اینی که فک میکنم باید باشه،نه این پدرشه برای چی پسرشو به فساد بکشه،نه شاید همینکارو باهاش کرد
=برو داخل اتاق و روی صندلی نرم روبه روی تخت بشین
+قراره چی بشه
=گفدم انقد سوال نپرس
+چشم پدرخوانده(اروم گفتو رفت داخل اتاق)
نشسته بودم که یه دختری بود که لباساش مناسب نبود،خیلی بد بود،اگه لباس نمیپوشید بهتر میشد
اومدو روی پاهام نشستو بالا پایین میپرید
...............
(فقط بعضیا که گفتن من اصمات نمیخونم اصماتش نکردم وگرنه اینجا خوب اسمات میشد)
ویو کوک
نشستم روی صندلی و بعد چند ساعت پدر و تهیونگ اومدن دنبالم،انگار تهیونگ و زدن بودن انقد حالش بد بود،نزدیکم شدو در گوشم گف
+فقط منو ببر خونه
و بیهوش شد
نمیدونم چرا ولی فقط بغلش کردمو بردمش داخل ماشین خودم و از پدر خدافظی کردمو رفتم
رفتیم به کوهی که منو تهیونگ عاشقشیم(قابل توجه شما که جونگکوک به همین کوه رفتو خدشو به پایین پرت کرد)
تا تهیونگ بیدار شد
-چیشد؟
+مهم نیس
-با توعم
.......+
بهتون گفتم دیگ شرط نمیزارم ولی حمایتاتون فراموش نشه =)
یاد نوجوونیام افتادم که به زنا پول میدادم که اینکارارو برای منو کوک انجام بدن
واییییی متنفرم از اون موقعا
همینکارارو کردم که کوک این اتفاقای بد براش اتفاق افتاد
فلش بک به ¹⁶سالگی تهیونگ،جونگکوک
(قابل توجه شما که تهیونگو جونگکوک همسنن)
ته+این زنارو نگاه کن
کوک-وای خدایا چرا اینکارارو میکنن
پدر کوک=نگاه نکنید تا اماده شید بعد
+اماده چی
=عه گفدم نگاه نکنید دیگه(دست کوک و گرفت و بردش تو یه اتاق)
(بابا کوک بعد گذاشتن کوک اومد بیرونو روبه تهیونگ)
=بیا بریم اون طرف
+کجا؟!؟!؟
=بیا حرف نزن
ویو ته
یه اهنگ گذاشته بودند که به کاراشون میومد،نمیدونم کوک و چیکار کرد
وای یعنی اینی که فک میکنم باید باشه،نه این پدرشه برای چی پسرشو به فساد بکشه،نه شاید همینکارو باهاش کرد
=برو داخل اتاق و روی صندلی نرم روبه روی تخت بشین
+قراره چی بشه
=گفدم انقد سوال نپرس
+چشم پدرخوانده(اروم گفتو رفت داخل اتاق)
نشسته بودم که یه دختری بود که لباساش مناسب نبود،خیلی بد بود،اگه لباس نمیپوشید بهتر میشد
اومدو روی پاهام نشستو بالا پایین میپرید
...............
(فقط بعضیا که گفتن من اصمات نمیخونم اصماتش نکردم وگرنه اینجا خوب اسمات میشد)
ویو کوک
نشستم روی صندلی و بعد چند ساعت پدر و تهیونگ اومدن دنبالم،انگار تهیونگ و زدن بودن انقد حالش بد بود،نزدیکم شدو در گوشم گف
+فقط منو ببر خونه
و بیهوش شد
نمیدونم چرا ولی فقط بغلش کردمو بردمش داخل ماشین خودم و از پدر خدافظی کردمو رفتم
رفتیم به کوهی که منو تهیونگ عاشقشیم(قابل توجه شما که جونگکوک به همین کوه رفتو خدشو به پایین پرت کرد)
تا تهیونگ بیدار شد
-چیشد؟
+مهم نیس
-با توعم
.......+
بهتون گفتم دیگ شرط نمیزارم ولی حمایتاتون فراموش نشه =)
۶.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.