برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒
ا.ت رو دیدم که از روی تخت پایین افتاده سرش زخمی شده بود داشت خون میومد
سریع به سمتش رفتم و توی بغلم گرفتمش و شروع کردم به آروم کردنش
لیا:شیشش آروم باش کوچولـــ...ناگهان جیغ بلندی کشید که باعث شد از ترس بلرزم
لیا : چیزی نیست آروم آروم
دیگه کم کم خودم هم داشت اشکم در میومد وبه خودم لعنت فرستادم که این فرشته رو اینجا تنها گذاشتم
بیشتر به بغلم فشردمش و با گریه گفتم
لیا: بـــ..بخشید .هق..معذرت میخوام...هق...همش تقصير منه..
باگریه کردن من دادو بیدادهاش بیشتر شد. خیلی سریع و با دستهای لرزونم اشک هام رو پاک کردم و شروع کردم به راه رفتن داخل و به پشتش زدن تا یکمی ارومشه اما انگار که نه انگار..
با صدای باز شدن در و صدای قدم های چند نفر به داخل اتاق برگشتم و رومو به در دادم
جیا ، اجوما ، خانم جئون ، پسرشون جونگکوک و پرستار جونگکوک..همه شون اومده بودن اینجا
خانم جئون با نگرانی جلو آمد و ا.ت رو گرفت و سعی کرد وبا تکون دادنش آرومش کنه اما نشد جیا و پرستار جونگکوک هم هر کاری کردن نتونستن
اجوما امد و ا.ت رو توی بغلش گرفت و بخاطر زانو دردش نشست روی تخت و سعی کرد با زمزمه های مادرانهاش ا.ت رو آروم کنه جونگکوک با جغجغه توی دستش امد رو تخت و کنار اجوما نشست و نزدیک سر ا.ت شد و جغجغه رو تکون داد با شنیدن صدای جغجغه ا.ت یهو ساکت موند ....جونگکوک با صدای بچهگونهاش گفت..
جونگکوک: گریه...نکن
جونگکوک وقتی صدای گریه ا.ت رو دیگه نشنید شروع کرد به خندیدن....
با صدای خنده ی کوک ا.ت سرشو بالا آورد...
اولش از دیدن کوک کمی تعجب کرد ولی بعدش اونم همراه جونگکوک شروع کرد به خندیدن...
وقتی خیالم راحت شد که دیگه گریه نمیکنه نفس آسوده ای کشیدم و روی زانو هام فرود امدم
جیا سریع به سمتم امد و دستشو روی پشتم گذاشت و از دستم گرفت بلندم کردم و روی تخت منو نشوند
اجوما و مادر کوک و پرستارش از اتاق بیرون رفتند
با دیدن جونگکوک که داشت دستشو روی سر ا.ت میکشید و ات با قیافه خیلی متعجب و کیوت داشت بهش نگاه میکرد لبخندی زدم
اما یهو با دیدن خونی که روی سرش خشک شده بود لبخندم محو شد به پا تختی که گوشهی اون خون ا.ت بود نگاه کردم
در کشو رو باز کردم و همونطور که سر ا.ت رو پای کوک بود شروع به پانسمان سرش کردم با اینکه کمی دردش امد اما جیا و کوک سعی کردند با جغجغه حواسش رو پرت کنن
بعد از تموم شدن کارم به همراه جیا و کوک و ا.ت به سمت آشپزخونه رفتیم و داشتیم برای ا.ت چیزی آماده میکردیم که بخوره
جونگکوک هم داشت توی سالن ا.ت رو سرگرم میکرد تا غذا آماده شه
با به یاد اوردن چند دقیقه پیش شروع کردم به خندیدن
جیا با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت: چرا میخندی تا چند دقیقه پیش که داشتی گریه میکردی؟
لیا: .....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒
ا.ت رو دیدم که از روی تخت پایین افتاده سرش زخمی شده بود داشت خون میومد
سریع به سمتش رفتم و توی بغلم گرفتمش و شروع کردم به آروم کردنش
لیا:شیشش آروم باش کوچولـــ...ناگهان جیغ بلندی کشید که باعث شد از ترس بلرزم
لیا : چیزی نیست آروم آروم
دیگه کم کم خودم هم داشت اشکم در میومد وبه خودم لعنت فرستادم که این فرشته رو اینجا تنها گذاشتم
بیشتر به بغلم فشردمش و با گریه گفتم
لیا: بـــ..بخشید .هق..معذرت میخوام...هق...همش تقصير منه..
باگریه کردن من دادو بیدادهاش بیشتر شد. خیلی سریع و با دستهای لرزونم اشک هام رو پاک کردم و شروع کردم به راه رفتن داخل و به پشتش زدن تا یکمی ارومشه اما انگار که نه انگار..
با صدای باز شدن در و صدای قدم های چند نفر به داخل اتاق برگشتم و رومو به در دادم
جیا ، اجوما ، خانم جئون ، پسرشون جونگکوک و پرستار جونگکوک..همه شون اومده بودن اینجا
خانم جئون با نگرانی جلو آمد و ا.ت رو گرفت و سعی کرد وبا تکون دادنش آرومش کنه اما نشد جیا و پرستار جونگکوک هم هر کاری کردن نتونستن
اجوما امد و ا.ت رو توی بغلش گرفت و بخاطر زانو دردش نشست روی تخت و سعی کرد با زمزمه های مادرانهاش ا.ت رو آروم کنه جونگکوک با جغجغه توی دستش امد رو تخت و کنار اجوما نشست و نزدیک سر ا.ت شد و جغجغه رو تکون داد با شنیدن صدای جغجغه ا.ت یهو ساکت موند ....جونگکوک با صدای بچهگونهاش گفت..
جونگکوک: گریه...نکن
جونگکوک وقتی صدای گریه ا.ت رو دیگه نشنید شروع کرد به خندیدن....
با صدای خنده ی کوک ا.ت سرشو بالا آورد...
اولش از دیدن کوک کمی تعجب کرد ولی بعدش اونم همراه جونگکوک شروع کرد به خندیدن...
وقتی خیالم راحت شد که دیگه گریه نمیکنه نفس آسوده ای کشیدم و روی زانو هام فرود امدم
جیا سریع به سمتم امد و دستشو روی پشتم گذاشت و از دستم گرفت بلندم کردم و روی تخت منو نشوند
اجوما و مادر کوک و پرستارش از اتاق بیرون رفتند
با دیدن جونگکوک که داشت دستشو روی سر ا.ت میکشید و ات با قیافه خیلی متعجب و کیوت داشت بهش نگاه میکرد لبخندی زدم
اما یهو با دیدن خونی که روی سرش خشک شده بود لبخندم محو شد به پا تختی که گوشهی اون خون ا.ت بود نگاه کردم
در کشو رو باز کردم و همونطور که سر ا.ت رو پای کوک بود شروع به پانسمان سرش کردم با اینکه کمی دردش امد اما جیا و کوک سعی کردند با جغجغه حواسش رو پرت کنن
بعد از تموم شدن کارم به همراه جیا و کوک و ا.ت به سمت آشپزخونه رفتیم و داشتیم برای ا.ت چیزی آماده میکردیم که بخوره
جونگکوک هم داشت توی سالن ا.ت رو سرگرم میکرد تا غذا آماده شه
با به یاد اوردن چند دقیقه پیش شروع کردم به خندیدن
جیا با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت: چرا میخندی تا چند دقیقه پیش که داشتی گریه میکردی؟
لیا: .....
- ۳۴.۹k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط