من تنم را حس نمیکنم

من تنم را حس نمی‌کنم ،
من نمی‌دانم زندگی‌ام از کجا شروع می‌شود
و به کجا ختم می‌شود ...
بسیار اتفاق افتاده است که مرا صدا کرده‌اند
و من جواب نداده‌ام ...
بس که تعجب کرده‌ام که من هم اسمی دارم ...
ولی من در تنِ همه‌ی مردم رنج می‌کشم ،
من روی همه‌ی گونه‌ها سیلی می‌خورم ،
من با مرگِ همه می‌میرم ...


#ژان_پل_سارتر
#شیطان_و_خدا
ترجمه : #ابوالحسن_نجفی
دیدگاه ها (۱)

بزرگ بود و از اهالی امروزو با تمام افق‌های باز نسبت داشتو لح...

پدرم الکلی بود ،و در سن چهل سالگی مرد ...چند هفته قبل از مرگ...

یک افسانه‌ی صحرایی ، از مردی می‌گوید که می‌خواست به واحه‌ی د...

صبر کردیم و صبر کردیم ،همه‌‌ی‌مان ... آیا دکتر نمی‌دانست یکی...

💠دل نبستن به ظواهر دنیا🔘حضرت فاطمه علیها السّلام فرمودند:🔰یا...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

My lovely neighbor part : 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط