بزرگ بود و از اهالی امروز

بزرگ بود و از اهالی امروز
و با تمام افق‌های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید.

صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک‌هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست‌هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.

به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوه‌ی باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می‌شد.
همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد.
همیشه رشته‌ی صحبت را
به چفت آب گره می‌زد.
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه‌ی بشارت رفت.

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم ...

#ژنرال
دیدگاه ها (۱)

پدرم الکلی بود ،و در سن چهل سالگی مرد ...چند هفته قبل از مرگ...

زن چهل‌وچهارساله‌ای که پزشک مسئول و با وجدانی بود ، یک روز ب...

من تنم را حس نمی‌کنم ، من نمی‌دانم زندگی‌ام از کجا شروع می‌ش...

یک افسانه‌ی صحرایی ، از مردی می‌گوید که می‌خواست به واحه‌ی د...

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط