"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۲۸
"ویو نادیا"
نادیا: با طعمش میتونی به بهشت پرواز کنی..نه؟
کوک: اهومم..
وقتی خواستم برگردم برم انگار یادم نبود رو پلم
دست جونگکوک دورم حلقه شدو بعد از اینکه کمی از شوک بیرون امدم که داشتم رو هوا قدم میزاشتم
جونگکوک کنار گوشم گفت:
_ انگار واقعا داشتی پرواز میکردی...
کیکه پرید گلوم و سلفه کردم ...
از پشت خودشو بمچسبوند
که در خونه باز شد
تهیونگ پشت در بود
وقتی چشمش به ما خورد گفت:...چیشده؟
جونگکوک ازم جدا شد و دستاشو داخل جیبش برد و با لحنی که انگار داره داره بچه دست میندازه با خنده جواب داد:
_ داشتم از رفتن فرشته به بهشت جلو گیری میکردم
ته: هان؟
نادیا: الکی میگهههه...
ته: حالا هر چی...جونگکوک
کوک: هوم؟
وقتی تهیونگ مییزی نگفت انگار که جونگکوک متوجعه چییزی شده باشه..خندش جمع شد . و از پله ها پایین رفت، با تهیونگ از خونه خارج شدن
بعد از خوردن کیک به اشپز خونه رفتم و برایه اماده کردن شام، به اجوما کمک کردم.
و میزو چیدم ولی خبری از تهکوک نبود.
از خونه خارج شدم .
که با دیدن جونگکوک تنها کنار استخر در خال سیگار کشیدن، متعجب شدم..تهیونگ؟
اروم تا پشت سرش رفت
نادیا: مگه تهیونگ نبود؟
برگشت سمتم بعد بیرون دادن دود
گفت:
_ کارش و گفت و رفت..سرش شلوغه...
نادیا: باشه....
امدم برم که تازه یادم افتاد
نادیا: اها....شام امادست
کوک: بریم..
وارد خونه شدیم
غذارو شروع کردیم
وقتی سیر شدم عقب کشیدم
نادیا: خب.
کوک: خب؟؟
نادیا: خب
کوک: مشکلت چیه!؟
نادیا: هیچی...
.....
کوک : نادیا..
نادیا : هوم؟
کوک: یه موضوعی هست..
نادیا: چی؟
کوک: بیا ازدواج کنیم
نادیا : چی؟؟؟
کوک: میدونم برات سخته، ولی من نمیتونم تو این دنیا الکی نگهت دارم...نمیتونم از محافظت کنمم.
نادیا: این دنیا؟؟...پس هر کس برایه نفع خودش...
یه دفعه داد زد:
_ نه!!!
نادیا: پس چی؟؟؟
کوک: اگه برایه خودم بود نگهت نمیداشتم که به ازدواج برسههه...زندگیه من اینطورییهه..اگه بقیه بفهمن یکیو همینطوری نگه داشتم...اگه بخواطر تو با هر کسی هر کاری بکنم بازم مجازات با منه...باید با ازدواج حداقل به عنوان شوهرت یه کاری بکنم
نفسو بیرون فرستاد و ادامه داد:
_ نادیا هنوزم برات سختهه ..نمیتونی بام کنار بیای..علاقه ایی نداریی....ولی من نمیخوام تو از پیشم بری، بخواطر اینکه پیشم بمونی و به قولم عمل کنم...هر کاری میکنم..چه بخوای چه نه..، هوم؟
نادیا: اگه بخوام چی؟
کوک: ها؟
نادیا: اگه بگم منم دوست دارم چی؟ اینکه مخالف ازدواج نیستم ؟....
part: ۲۸
"ویو نادیا"
نادیا: با طعمش میتونی به بهشت پرواز کنی..نه؟
کوک: اهومم..
وقتی خواستم برگردم برم انگار یادم نبود رو پلم
دست جونگکوک دورم حلقه شدو بعد از اینکه کمی از شوک بیرون امدم که داشتم رو هوا قدم میزاشتم
جونگکوک کنار گوشم گفت:
_ انگار واقعا داشتی پرواز میکردی...
کیکه پرید گلوم و سلفه کردم ...
از پشت خودشو بمچسبوند
که در خونه باز شد
تهیونگ پشت در بود
وقتی چشمش به ما خورد گفت:...چیشده؟
جونگکوک ازم جدا شد و دستاشو داخل جیبش برد و با لحنی که انگار داره داره بچه دست میندازه با خنده جواب داد:
_ داشتم از رفتن فرشته به بهشت جلو گیری میکردم
ته: هان؟
نادیا: الکی میگهههه...
ته: حالا هر چی...جونگکوک
کوک: هوم؟
وقتی تهیونگ مییزی نگفت انگار که جونگکوک متوجعه چییزی شده باشه..خندش جمع شد . و از پله ها پایین رفت، با تهیونگ از خونه خارج شدن
بعد از خوردن کیک به اشپز خونه رفتم و برایه اماده کردن شام، به اجوما کمک کردم.
و میزو چیدم ولی خبری از تهکوک نبود.
از خونه خارج شدم .
که با دیدن جونگکوک تنها کنار استخر در خال سیگار کشیدن، متعجب شدم..تهیونگ؟
اروم تا پشت سرش رفت
نادیا: مگه تهیونگ نبود؟
برگشت سمتم بعد بیرون دادن دود
گفت:
_ کارش و گفت و رفت..سرش شلوغه...
نادیا: باشه....
امدم برم که تازه یادم افتاد
نادیا: اها....شام امادست
کوک: بریم..
وارد خونه شدیم
غذارو شروع کردیم
وقتی سیر شدم عقب کشیدم
نادیا: خب.
کوک: خب؟؟
نادیا: خب
کوک: مشکلت چیه!؟
نادیا: هیچی...
.....
کوک : نادیا..
نادیا : هوم؟
کوک: یه موضوعی هست..
نادیا: چی؟
کوک: بیا ازدواج کنیم
نادیا : چی؟؟؟
کوک: میدونم برات سخته، ولی من نمیتونم تو این دنیا الکی نگهت دارم...نمیتونم از محافظت کنمم.
نادیا: این دنیا؟؟...پس هر کس برایه نفع خودش...
یه دفعه داد زد:
_ نه!!!
نادیا: پس چی؟؟؟
کوک: اگه برایه خودم بود نگهت نمیداشتم که به ازدواج برسههه...زندگیه من اینطورییهه..اگه بقیه بفهمن یکیو همینطوری نگه داشتم...اگه بخواطر تو با هر کسی هر کاری بکنم بازم مجازات با منه...باید با ازدواج حداقل به عنوان شوهرت یه کاری بکنم
نفسو بیرون فرستاد و ادامه داد:
_ نادیا هنوزم برات سختهه ..نمیتونی بام کنار بیای..علاقه ایی نداریی....ولی من نمیخوام تو از پیشم بری، بخواطر اینکه پیشم بمونی و به قولم عمل کنم...هر کاری میکنم..چه بخوای چه نه..، هوم؟
نادیا: اگه بخوام چی؟
کوک: ها؟
نادیا: اگه بگم منم دوست دارم چی؟ اینکه مخالف ازدواج نیستم ؟....
۶۰.۸k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.