پارت ۱ اسمشو شما بگید نمیدونم *(به خاطر غلط دیکته معذرت)
نام: پلویا ( باران لاتین)
تو داستان مادر امه و سانزو و تاکئومی و سنجو لاتین و اینا خواهر برادرن
قیافه: کپیه سانزو عه فقط دختره و ی چشمش آبیه که روی اونو با موهاش میپوشونه یکیش طوسی و هم قد سانزو کلا یکم از ران کوتاه تره و تتو داره دو تا یکی ی اژدهای سفید که دورش خط سیاهه و اون یکی ی تتو ی اژدهای سیاه که دورش خط های سفیده که این دوتا دور هم پیش میخورن و روی قفسه سینش و تا گردنش میرن و ی گل ارکیده مانند رو کمرشه
اخلاق : نداره سگه
بقیش رو تو داستان می فهمید
شروع *
از زبان پلویا*
تو خونه نشسته بودم دیگه حوصلم سر رفت بلند شدم ی نوشیدنی باز کردم ی لیوان واسه خودم ریختم بعد دیدم نه ی لیوان کار نیست اونو گذاشتم کنار و بطری رو کشیدم سرم و رفتم نشستم ... ی یغه اسکی مشکی با شلوار لی مشکی تنم بود و موهامو بسته بودم نوشیدنی رو گذاشتم رو میز
پلویا: کجایی سانزو ... گفتی میرم دنبال زنم با رفیقام ولی الان کدوم قبرستونیی
یهو در باز شد نوشیدنی رو ورداشتم و دوباره ی سر کشیدم
پلویل: به ولا که حلال زاده ای پشمک
صدای جیغ ی دختر اومد نگاهش کردم دیدم ی دختر تو لباس عروسه و داری جیغ جیغ میکنه
سانزو: آبجی جونم ... به زنم سلام کن ...
اینو با ی لحن شادی و شهوت گفت
پلویا: هوا برت نداره سانزو ... از کی کار بونتن شده عروس دزدیدن
سانزو: تو کاریت نباشه من اونو عاشق خودم میکنم
پلویا: منم اپولو هوا میکنم
سانزو رفت اون دخترو گذاشت تو اتاق و در اتاقو قفل کرد و اومد پایین یهو با دوتا دوستش اومدن ولو شدن رو مبل ...
پلویا: زخمی شدین ...
رفتم جعبه کمک های اولیه آوردم و نشستم که سانزو اومد لباسشو داد بالا
پلویا: کنار پهلوت یکم خراش داره ...
زد عفونیش کردم و چسب زدم
سانزو: رفتم ی زن بدزدم ... ببینم ی روز یکی میاد تورو بدزده ... نه زیادی سگی
پلویا: من تا آخرش تو این خونه میمونم تو خواب ببینی ... بادمجون که حرمت داره ولش... انگور ... اونم حرمت داره ... پاستیل بنفشا شما چیزیتون شده ؟
ریندو: نه من خوبم و ران ... ران ...
اون پاستیل دراز لپاش گل انداخته بود
پلویا: مستر پاستیل دراز هایتانی خوبی ؟
ران: اره ... اره منم خوبم ...
پلویا: اره معلومه... من برم به اون وزه سر بزنم
سانزو: هر کاری میکنی لطفا نزار حالش بد باشه و احساس بدی بهم داشته باشه
پلویا: بنده خدا میترسه بگیری مورد عنایت قرارش بدی وگرنه به جز اون شبیه دلقک متحرکی
بعد رفتم بالا که دیدم سانزو میخواست نوشیدنیم رو ورداره
پلویا: دست نزن ... مست بشی من یکی. جمعت نمیکنم ...
راستی حتما میگید چرا مست نیستم ... من ی سر درد خیلی بدی دارم و وقتی شر درد میگیرم قلبم هم تیر میکشه واسه همین انواع قرص های آرامبخش و نوشیدنی رو امتحان کردم و انقدر امتحان کردم که بی حس شدم دیگه روم اثر نداره
#ران
تو داستان مادر امه و سانزو و تاکئومی و سنجو لاتین و اینا خواهر برادرن
قیافه: کپیه سانزو عه فقط دختره و ی چشمش آبیه که روی اونو با موهاش میپوشونه یکیش طوسی و هم قد سانزو کلا یکم از ران کوتاه تره و تتو داره دو تا یکی ی اژدهای سفید که دورش خط سیاهه و اون یکی ی تتو ی اژدهای سیاه که دورش خط های سفیده که این دوتا دور هم پیش میخورن و روی قفسه سینش و تا گردنش میرن و ی گل ارکیده مانند رو کمرشه
اخلاق : نداره سگه
بقیش رو تو داستان می فهمید
شروع *
از زبان پلویا*
تو خونه نشسته بودم دیگه حوصلم سر رفت بلند شدم ی نوشیدنی باز کردم ی لیوان واسه خودم ریختم بعد دیدم نه ی لیوان کار نیست اونو گذاشتم کنار و بطری رو کشیدم سرم و رفتم نشستم ... ی یغه اسکی مشکی با شلوار لی مشکی تنم بود و موهامو بسته بودم نوشیدنی رو گذاشتم رو میز
پلویا: کجایی سانزو ... گفتی میرم دنبال زنم با رفیقام ولی الان کدوم قبرستونیی
یهو در باز شد نوشیدنی رو ورداشتم و دوباره ی سر کشیدم
پلویل: به ولا که حلال زاده ای پشمک
صدای جیغ ی دختر اومد نگاهش کردم دیدم ی دختر تو لباس عروسه و داری جیغ جیغ میکنه
سانزو: آبجی جونم ... به زنم سلام کن ...
اینو با ی لحن شادی و شهوت گفت
پلویا: هوا برت نداره سانزو ... از کی کار بونتن شده عروس دزدیدن
سانزو: تو کاریت نباشه من اونو عاشق خودم میکنم
پلویا: منم اپولو هوا میکنم
سانزو رفت اون دخترو گذاشت تو اتاق و در اتاقو قفل کرد و اومد پایین یهو با دوتا دوستش اومدن ولو شدن رو مبل ...
پلویا: زخمی شدین ...
رفتم جعبه کمک های اولیه آوردم و نشستم که سانزو اومد لباسشو داد بالا
پلویا: کنار پهلوت یکم خراش داره ...
زد عفونیش کردم و چسب زدم
سانزو: رفتم ی زن بدزدم ... ببینم ی روز یکی میاد تورو بدزده ... نه زیادی سگی
پلویا: من تا آخرش تو این خونه میمونم تو خواب ببینی ... بادمجون که حرمت داره ولش... انگور ... اونم حرمت داره ... پاستیل بنفشا شما چیزیتون شده ؟
ریندو: نه من خوبم و ران ... ران ...
اون پاستیل دراز لپاش گل انداخته بود
پلویا: مستر پاستیل دراز هایتانی خوبی ؟
ران: اره ... اره منم خوبم ...
پلویا: اره معلومه... من برم به اون وزه سر بزنم
سانزو: هر کاری میکنی لطفا نزار حالش بد باشه و احساس بدی بهم داشته باشه
پلویا: بنده خدا میترسه بگیری مورد عنایت قرارش بدی وگرنه به جز اون شبیه دلقک متحرکی
بعد رفتم بالا که دیدم سانزو میخواست نوشیدنیم رو ورداره
پلویا: دست نزن ... مست بشی من یکی. جمعت نمیکنم ...
راستی حتما میگید چرا مست نیستم ... من ی سر درد خیلی بدی دارم و وقتی شر درد میگیرم قلبم هم تیر میکشه واسه همین انواع قرص های آرامبخش و نوشیدنی رو امتحان کردم و انقدر امتحان کردم که بی حس شدم دیگه روم اثر نداره
#ران
۳۷۷
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.