پارت۱۰
#پارت۱۰
+یوری(اعصبانی)
_ها؟ چیه چت شده؟ چرا اونجوری میای تو؟؟
+چرا اون لباس رو پوشیدی
_کدوم؟ ها این(لباس تنش رو نشون میده)
+بلع بعدشم با اون لباس جلوشون راه رفتی(اعصبانی)(الان میگیره یوری رو جرر میده)
_خب چیکار کنم
+اون همه لباس راحتی برداشتی بازترینشو پوشیدی
_خب هوا خنک بود
+عه باشه الان که تنبیهت کردم میفهمی
_غلط کردم
+دیگه دیره
[همین که جونگکوک میره میچسبونتش روی دیوار یوری از زیر دستش فرار میکنه میره پیش اجوما]
_اجوما کمکم کن اجوما
✓چیشده دخترم
+اجوما یوری رو بده به من
✓خب باهاش چیکار داری
+بده به من
_بتوچه نمیخاد من همینجا میمونم
+دختره پرو بیا اینجا ببینم
_نموخام
✓باشه جونگکوک بیا(دست یوری رو میزاره توی دست جونگکوک)
_اجوما
✓اشکال نداره باهات کاری نداره
_اما اخه......
+بسه بیا بریم من باهات کار دارم
_اگه بگم اشتباه بزرگی کردم قبول میکنی
+نوچ دیگه خیلی دیر شده
_خدایا خودت کمکم کن(ارم زیر لب)
ویو کوک
رفتم از پایین یوری رو از اجوما گرفتم واقعا اعصبانیم کرده بود ولی چون دوسش داشتم نمیتونستم بزنمش اخه کدوم خری تو این سرما همچین لباسایی رو میپوشه بردمش توی اتاق خودم درم قفل کردم چسبوندمش به دیوار دستامو دورش حسار کردم که نتونه فرار کنه
توی چشماش نگاه کردم که سرشو انداخت پایین گفتم بهش سرشو بیاره بالا حرفمو گوش کرد میخاست چیزی بگه که لبامو کوبیدم به لباش
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه عجیب بود اونم همراهیم میکرد
ویو یوری
جونگکوک اومد پایین اجوما دست منو قشنگ گذاشت تو دستش منو کشید سمت خودش من بودم با اون همه بدبختی که منو کشید برد توی اتاق خودش درو قفل کرد منو چسبوند به دیوار سرمو انداختم پایین که گفت بگیر بالا گرفتم بالا که میخاستم یه حرفی بزنم لباشو کوبید رو لبام نمیدونم چرا داشتم همراهیش میکردم خیس میبوسید انقدر محکم میمکید که مطمئن بودم کبود شده درد میکرد دیگه نتونستم تحمل کنم یه ناله ریزی کردم که متوجه دردم شد توی دهنم طمع خون رو حس میکردم ازم جدا شد و توی چشمام نگاه کرد
منم توی چشماش زل زدم واقعا قشنگ بود انگار توی دریای سیاه داری نگاه میکنی برگشت گفت
+چیشده از حالا به بعد اگه اینجور لباسایی رو بپوشی و جلو بادیگاردا بری از اینم بدتر تنبیهت میکنم
_چجوری
+چیز خواسی نیس کاری میکنم تا سه ماه نتونی راه بری...... از این به بعد فقط جلوی من از این لباسا میپوشی
_باشه(میره جلو اینه)(یادش میوفته از خجالت سرخ شده)
+میخنده) چیه داری به کبودی لبت نگاه میکنی اشکال نداره خجالت نکش حالا روی گردنت نذاشتم چون فردا مدرسه داریم
_فردا مدرسه داریم لبامو اینجوری کردی(بغض)
+ارع حالا چرا بغض کردی
_چون....
دیشب داشتم میزاشتم که خوابم برد
ادامش شب میزارم
+یوری(اعصبانی)
_ها؟ چیه چت شده؟ چرا اونجوری میای تو؟؟
+چرا اون لباس رو پوشیدی
_کدوم؟ ها این(لباس تنش رو نشون میده)
+بلع بعدشم با اون لباس جلوشون راه رفتی(اعصبانی)(الان میگیره یوری رو جرر میده)
_خب چیکار کنم
+اون همه لباس راحتی برداشتی بازترینشو پوشیدی
_خب هوا خنک بود
+عه باشه الان که تنبیهت کردم میفهمی
_غلط کردم
+دیگه دیره
[همین که جونگکوک میره میچسبونتش روی دیوار یوری از زیر دستش فرار میکنه میره پیش اجوما]
_اجوما کمکم کن اجوما
✓چیشده دخترم
+اجوما یوری رو بده به من
✓خب باهاش چیکار داری
+بده به من
_بتوچه نمیخاد من همینجا میمونم
+دختره پرو بیا اینجا ببینم
_نموخام
✓باشه جونگکوک بیا(دست یوری رو میزاره توی دست جونگکوک)
_اجوما
✓اشکال نداره باهات کاری نداره
_اما اخه......
+بسه بیا بریم من باهات کار دارم
_اگه بگم اشتباه بزرگی کردم قبول میکنی
+نوچ دیگه خیلی دیر شده
_خدایا خودت کمکم کن(ارم زیر لب)
ویو کوک
رفتم از پایین یوری رو از اجوما گرفتم واقعا اعصبانیم کرده بود ولی چون دوسش داشتم نمیتونستم بزنمش اخه کدوم خری تو این سرما همچین لباسایی رو میپوشه بردمش توی اتاق خودم درم قفل کردم چسبوندمش به دیوار دستامو دورش حسار کردم که نتونه فرار کنه
توی چشماش نگاه کردم که سرشو انداخت پایین گفتم بهش سرشو بیاره بالا حرفمو گوش کرد میخاست چیزی بگه که لبامو کوبیدم به لباش
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه عجیب بود اونم همراهیم میکرد
ویو یوری
جونگکوک اومد پایین اجوما دست منو قشنگ گذاشت تو دستش منو کشید سمت خودش من بودم با اون همه بدبختی که منو کشید برد توی اتاق خودش درو قفل کرد منو چسبوند به دیوار سرمو انداختم پایین که گفت بگیر بالا گرفتم بالا که میخاستم یه حرفی بزنم لباشو کوبید رو لبام نمیدونم چرا داشتم همراهیش میکردم خیس میبوسید انقدر محکم میمکید که مطمئن بودم کبود شده درد میکرد دیگه نتونستم تحمل کنم یه ناله ریزی کردم که متوجه دردم شد توی دهنم طمع خون رو حس میکردم ازم جدا شد و توی چشمام نگاه کرد
منم توی چشماش زل زدم واقعا قشنگ بود انگار توی دریای سیاه داری نگاه میکنی برگشت گفت
+چیشده از حالا به بعد اگه اینجور لباسایی رو بپوشی و جلو بادیگاردا بری از اینم بدتر تنبیهت میکنم
_چجوری
+چیز خواسی نیس کاری میکنم تا سه ماه نتونی راه بری...... از این به بعد فقط جلوی من از این لباسا میپوشی
_باشه(میره جلو اینه)(یادش میوفته از خجالت سرخ شده)
+میخنده) چیه داری به کبودی لبت نگاه میکنی اشکال نداره خجالت نکش حالا روی گردنت نذاشتم چون فردا مدرسه داریم
_فردا مدرسه داریم لبامو اینجوری کردی(بغض)
+ارع حالا چرا بغض کردی
_چون....
دیشب داشتم میزاشتم که خوابم برد
ادامش شب میزارم
۷.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.