عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟖
•──────────────•
دستام میلرزیدن
ب کیفی ای ک جلو پام انداختع بود چشم دوختم
دستمو مشت کردم و سعی کردم قوی باشم
خم شدم و برش داشتم
مادر کوک:..بهترع قبولش کنی...چندبرابر چیزی ک ت دستته رو بهت میدم
ا.ت:فک کردی بخاطر پول اینجا..؟!
من ب اجبار ب اینجا اوردع شدم..
نیازیم ب پول بیشتر ندارم
چشامو رو هم گذاشتم و نفسمو فوت کردم
یعنی راهع دیگه�ای نداشتم..
سرمو برگردوندم سمتش
ا.ت:برو بیرون میخام لباسامو عوض کنم
کاغذی رو سمتم گرفت
مادر کوک:اینو به اونی بدع که جلو عمارت وایسادع
کاغذو از دستش گرفتم که از اتاق رفت بیرون
بعد از جمع کردن لباسام..اروم از عمارت رفتم بیرون
برگشتم و برای اخرین بار اون عمارتو دید زدم
امیدوارم به ارزوت برسی ارباب جئون..
از حیاط عمارت بیرون رفتم و با چشم دنبال ماشینی میگشتم که مادر کوک گفتع بود
به سمت تنها ماشینی حرکت کردم که اونجا بود به شیشه ماشین تقی زدم که شیشه ماشینو داد پایین
راننده:چی میخای
کاغذو دادم دستش بعد از خوندنش به عقب ماشین اشارع ای کرد و گفت ''سوار شو''
سوار شدم که ماشینو روشن کرد و راه افتاد
حتا نمیدونستم که قرارع کجا برم
بعد چندمین ماشینو نگه داشت
با تعجب بهش نگاه کردم...به سمت داشبورد ماشین خم شدو چیزی رو برداشت
ترسیدع به دور و بر نگاهی کردم که چیزی رو جلوم گرفت
راننده:پیدا شو
ا.ت:اینجا
راننده:ارع
ا.ت:ولی اخه چرا منو اوردی فرودگااه
راننده:دستور خانمه
راننده:بلیط رو بگیر و پیدا شو
ناچار چیزی که جلوم گرفته بود رو گرفتم و پیادع شدم
•───────────────•
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟖
•──────────────•
دستام میلرزیدن
ب کیفی ای ک جلو پام انداختع بود چشم دوختم
دستمو مشت کردم و سعی کردم قوی باشم
خم شدم و برش داشتم
مادر کوک:..بهترع قبولش کنی...چندبرابر چیزی ک ت دستته رو بهت میدم
ا.ت:فک کردی بخاطر پول اینجا..؟!
من ب اجبار ب اینجا اوردع شدم..
نیازیم ب پول بیشتر ندارم
چشامو رو هم گذاشتم و نفسمو فوت کردم
یعنی راهع دیگه�ای نداشتم..
سرمو برگردوندم سمتش
ا.ت:برو بیرون میخام لباسامو عوض کنم
کاغذی رو سمتم گرفت
مادر کوک:اینو به اونی بدع که جلو عمارت وایسادع
کاغذو از دستش گرفتم که از اتاق رفت بیرون
بعد از جمع کردن لباسام..اروم از عمارت رفتم بیرون
برگشتم و برای اخرین بار اون عمارتو دید زدم
امیدوارم به ارزوت برسی ارباب جئون..
از حیاط عمارت بیرون رفتم و با چشم دنبال ماشینی میگشتم که مادر کوک گفتع بود
به سمت تنها ماشینی حرکت کردم که اونجا بود به شیشه ماشین تقی زدم که شیشه ماشینو داد پایین
راننده:چی میخای
کاغذو دادم دستش بعد از خوندنش به عقب ماشین اشارع ای کرد و گفت ''سوار شو''
سوار شدم که ماشینو روشن کرد و راه افتاد
حتا نمیدونستم که قرارع کجا برم
بعد چندمین ماشینو نگه داشت
با تعجب بهش نگاه کردم...به سمت داشبورد ماشین خم شدو چیزی رو برداشت
ترسیدع به دور و بر نگاهی کردم که چیزی رو جلوم گرفت
راننده:پیدا شو
ا.ت:اینجا
راننده:ارع
ا.ت:ولی اخه چرا منو اوردی فرودگااه
راننده:دستور خانمه
راننده:بلیط رو بگیر و پیدا شو
ناچار چیزی که جلوم گرفته بود رو گرفتم و پیادع شدم
•───────────────•
۸.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.