فیک(سرنوشت )پارت ۸۶
فیک(سرنوشت )پارت ۸۶
آلیس ویو
دوباره وارد جاده خاکی شدم..اما الان بیشتر با خون پوشیده شده بود..همه جا جاده پُر از جسد و خون بود...
.
.
از حرفایی اون پسره ترسیدم..فک میکردم دنبالم میاد..هر قدم که جلو میذاشتم عقبم رو نگاه میکردم..
نگاهی به مین جون که آروم تو آغوشم خوابیده بود انداختم..خیلی آروم بود..شبیه جونگ کوک..شبیه باباش..
مدتی زیادی رو تو راه بودم..که بلاخره به خونه رسیدم.. در خونه نیمه باز بود..با دستم در رو هُل دادم تا بیشتر باز بشه..
وارد خونه شدم که مامان می سون رو روی کاناپه دیدم..سرش رو بین دستاش گرفته بود و آنگار ناراحته..آروم به سمتش قدم برداشتم..زمانیکه بهش رسیدم دستم رو روی شونش گذاشتم و با صدای نگرانم گفتم
آلیس: مامان...!
تا صدام رو شنید سریع سرش رو بلند کرد تا منو بالا سرش دید..لبخندی روی لبش اومد..بلند شدو بغلم کرد..
داشت گریه میکرد..شاید واسه اینه که من این دو روز رو کجا بودم مطمئنم خیلی نگرانم شده..
می سون: آلیسم کجا بودی..؟نگرانت بودم..
ازم کمی دور شد..دستش رو نوازش وار روی سر مین جون میکشید و باهام حرف میزد..
می سون: ترسیدم..خیلی ترسیدم..فک کردم.. تورو هم از دست دادم...کجا بودی این دو روز رو..
آلیس: صبر کنین میگم..
روی کاناپه نشستم کنارم نشست منم همهی داستان رو واسش تعریف کردم..بعد از شنیدن قضیه اون پسر تاجر دستش رو روی شونم گذاشت و گفت
می سون: بهت گفتم..اونا با ظاهر مهربون و درون وحشین فریب ظاهر مهربونشون رو نخور..اونا فقط منتظر یه فرصت خوبه..بهت گفتم نیاز نیس کار کنی..من همهی سعیم رو میکنم..پس نیاز نیس..
آلیس: اما..شما..
می سون: سنم زیاد شده پیر شدم..آره همه بهم میگه آجوما..اما تا من هستم نمیزارم تو کار کنی..
آلیس: منظورم این نبود..خب نمیشه من هیچ کاری نکنم
می سون: چرا میشه..توهم کارای داری..باید از مین جون مواظبت کنی..مگه نه..
آلیس: مامان ..
می سون: لطفا به حرفم گوش کن..نمیتونم بزارم کار کنی..تو الانم یه پرنسسِ..باشه..پس نمیتونم ببینم کار کنی..اونم نظافت یه خونه...شستن ظرف..تمیز کردن پله ها..شستن لباس..و هزار جور کار دیگه
آلیس: اما منم نمیتونم ببینم تو کار کنی..بدنت ضعیف شده..
می سون: آلیس..لطفا فقط اگه یبارم شده به حرفم گوش کن.
آلیس:ا...
می سون: هیس فقط یبار..هرموقع خسته شدم..قول میدم بهت بگم..تا بری کار پیدا کنی..
آلیس: باشه.. اما واقعا نمیتونم تو خونه بشینم...
می سون: نگران هیچی و هیچکی نباش..فقط حواست به خودت و مین جون باشه..
آلیس: اما نگران جونگ کوکم.
می سون: میخای برگردی
آلیس: نمیدونم راستش مطمئن نیستم..شاید به زمان بیشتری نیاز دارم.
می سون: اما جونگ کوک الان بهت نیاز داره..
آلیس: من کنارشم..فقط باید چشماش رو ببنده..کنار پنجره..روبرو ستاره های آسمون تاریک شب..من گوشهی از وجودشم همیشه کنارشم..
می سون: اما اینکه جسمت کنارش باشه..بهتر از اینه که فقط تو خیالات اش کنارش باشی..اگه کنارش بودی الان میتونست..بغلت کنه..باهات حرف بزنه..میتونستی با دست کشیدن روی سرش آرومش کنی..اینکه بیتونه از وجودت در کنارش حس آرومش کنه..
آلیس: من آماده نیستم..شاید الان بهتره تا فقط تو خیالات اش کنارش باشم..جسمم آماده نیس..
می سون: دیر نکن..چون نمیدونی فردا چی خواهد شد..شاید یکی بود یکی نبود.
آلیس:میدونم..منم نمیخام فقط تو خیالات اش دنبالم باشه..کاش میتونستم اما انگار الان وقتش نیس..شاید باید راه بیشتری رو برم..شايد به ایستگاه که اون توش وایستاده نرسیدم..
می سون: امیدوارم نخای بیشتر از این زیر یه آسمون بارونی منتظرش بزاری..چون انتظار باعث میشه..ازش دست بکشی..میدونی که زندگی درد قشنگیه که در جریانه هی میاد و هی میره اما نه تنها میاد و نه تنها میره
آلیس: میدونم ..و اینم میدونم که زندگی درد قشنگیه بجز شب هاش..چون بدترین کابوس هارو میبینی که با دیدنش نفست میبره..انگار وقت رفتنت رسیده..
می سون: به خودت قول بده که تنهاش نمیزاری نه به اون..چون اگه سر قول که به خود دادی نمونی نمیتونی سر قول که به اون دادی بمونی.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
نظرتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آلیس ویو
دوباره وارد جاده خاکی شدم..اما الان بیشتر با خون پوشیده شده بود..همه جا جاده پُر از جسد و خون بود...
.
.
از حرفایی اون پسره ترسیدم..فک میکردم دنبالم میاد..هر قدم که جلو میذاشتم عقبم رو نگاه میکردم..
نگاهی به مین جون که آروم تو آغوشم خوابیده بود انداختم..خیلی آروم بود..شبیه جونگ کوک..شبیه باباش..
مدتی زیادی رو تو راه بودم..که بلاخره به خونه رسیدم.. در خونه نیمه باز بود..با دستم در رو هُل دادم تا بیشتر باز بشه..
وارد خونه شدم که مامان می سون رو روی کاناپه دیدم..سرش رو بین دستاش گرفته بود و آنگار ناراحته..آروم به سمتش قدم برداشتم..زمانیکه بهش رسیدم دستم رو روی شونش گذاشتم و با صدای نگرانم گفتم
آلیس: مامان...!
تا صدام رو شنید سریع سرش رو بلند کرد تا منو بالا سرش دید..لبخندی روی لبش اومد..بلند شدو بغلم کرد..
داشت گریه میکرد..شاید واسه اینه که من این دو روز رو کجا بودم مطمئنم خیلی نگرانم شده..
می سون: آلیسم کجا بودی..؟نگرانت بودم..
ازم کمی دور شد..دستش رو نوازش وار روی سر مین جون میکشید و باهام حرف میزد..
می سون: ترسیدم..خیلی ترسیدم..فک کردم.. تورو هم از دست دادم...کجا بودی این دو روز رو..
آلیس: صبر کنین میگم..
روی کاناپه نشستم کنارم نشست منم همهی داستان رو واسش تعریف کردم..بعد از شنیدن قضیه اون پسر تاجر دستش رو روی شونم گذاشت و گفت
می سون: بهت گفتم..اونا با ظاهر مهربون و درون وحشین فریب ظاهر مهربونشون رو نخور..اونا فقط منتظر یه فرصت خوبه..بهت گفتم نیاز نیس کار کنی..من همهی سعیم رو میکنم..پس نیاز نیس..
آلیس: اما..شما..
می سون: سنم زیاد شده پیر شدم..آره همه بهم میگه آجوما..اما تا من هستم نمیزارم تو کار کنی..
آلیس: منظورم این نبود..خب نمیشه من هیچ کاری نکنم
می سون: چرا میشه..توهم کارای داری..باید از مین جون مواظبت کنی..مگه نه..
آلیس: مامان ..
می سون: لطفا به حرفم گوش کن..نمیتونم بزارم کار کنی..تو الانم یه پرنسسِ..باشه..پس نمیتونم ببینم کار کنی..اونم نظافت یه خونه...شستن ظرف..تمیز کردن پله ها..شستن لباس..و هزار جور کار دیگه
آلیس: اما منم نمیتونم ببینم تو کار کنی..بدنت ضعیف شده..
می سون: آلیس..لطفا فقط اگه یبارم شده به حرفم گوش کن.
آلیس:ا...
می سون: هیس فقط یبار..هرموقع خسته شدم..قول میدم بهت بگم..تا بری کار پیدا کنی..
آلیس: باشه.. اما واقعا نمیتونم تو خونه بشینم...
می سون: نگران هیچی و هیچکی نباش..فقط حواست به خودت و مین جون باشه..
آلیس: اما نگران جونگ کوکم.
می سون: میخای برگردی
آلیس: نمیدونم راستش مطمئن نیستم..شاید به زمان بیشتری نیاز دارم.
می سون: اما جونگ کوک الان بهت نیاز داره..
آلیس: من کنارشم..فقط باید چشماش رو ببنده..کنار پنجره..روبرو ستاره های آسمون تاریک شب..من گوشهی از وجودشم همیشه کنارشم..
می سون: اما اینکه جسمت کنارش باشه..بهتر از اینه که فقط تو خیالات اش کنارش باشی..اگه کنارش بودی الان میتونست..بغلت کنه..باهات حرف بزنه..میتونستی با دست کشیدن روی سرش آرومش کنی..اینکه بیتونه از وجودت در کنارش حس آرومش کنه..
آلیس: من آماده نیستم..شاید الان بهتره تا فقط تو خیالات اش کنارش باشم..جسمم آماده نیس..
می سون: دیر نکن..چون نمیدونی فردا چی خواهد شد..شاید یکی بود یکی نبود.
آلیس:میدونم..منم نمیخام فقط تو خیالات اش دنبالم باشه..کاش میتونستم اما انگار الان وقتش نیس..شاید باید راه بیشتری رو برم..شايد به ایستگاه که اون توش وایستاده نرسیدم..
می سون: امیدوارم نخای بیشتر از این زیر یه آسمون بارونی منتظرش بزاری..چون انتظار باعث میشه..ازش دست بکشی..میدونی که زندگی درد قشنگیه که در جریانه هی میاد و هی میره اما نه تنها میاد و نه تنها میره
آلیس: میدونم ..و اینم میدونم که زندگی درد قشنگیه بجز شب هاش..چون بدترین کابوس هارو میبینی که با دیدنش نفست میبره..انگار وقت رفتنت رسیده..
می سون: به خودت قول بده که تنهاش نمیزاری نه به اون..چون اگه سر قول که به خود دادی نمونی نمیتونی سر قول که به اون دادی بمونی.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
نظرتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲۷.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.