هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت172
وقتی کارش تمام شد کنارم زیر پتو خزید
دست دوره تنش انداختم و به خودم نزدیکترش کردم
آهسته کنار گوشش لب زدم
نظرت چیه امشب شوهر تو سیراب کنی؟
کمی از من فاصله گرفت و به سمتم چرخید نگاهی به صورتم انداخت و گفت
_نه اصلا حس و حالش نیست نمی خوام
فقط میخوام بخوابم
نمی خواستم زیاد بهش اصرار کنم نمیخواستم خودشو مثل عروسک توی دستای من ببینه پس بهش فرصت دادم باید این فرصت به خودم به اون به زندگیمون می دادم اگر ازش رابطه میخواستم فقط برای بچه بود
بچه ای که باید می بود تا من با دیدنش با حضورش دل از همه چیز بکنم به زندگی جدیدم عادت کنم و یه خانواده واقعی بسازم
تار موهای سمجی رو از روی صورتش کنار زدم و گفتم
خیلی زود عازم میشیم
سعی کن کنار بیای و به کسی حرفی نزنی نمیخوام مخالفتتو ببینم اگر واقعا عاشق منی باید تو هر شرایطی و هر جای این کره خاکی که باشم منو کنارت بخوای نه اینکه وقتی اسم سفر و مسافرت بیاد فراری بشی و عصبی بشی و بری جار بزنی...
دوباره اخماش تو هم رفت
بهم پشت کرد و گفت
_امشب واقعا خستم نمیخوام راجع به این چیزا حرف بزنیم
سکوت کردم با دستم پوست کمرشو به بازی گرفتم بیصدا به خواب رفت توی بغلم دختری بود که توی زیبایی چیزی کم نداشت و من فکرم درگیر بود
میترسیوم از پس این کار برنیام میترسیدم کم بیارمو نتونم جمع و جورش کنم
وهمین حالم و خراب میکرد
تا نزدیکای صبح فکر کردم فکر کردم در حالی که مهتاب درست کنارم تویی آرامش خوابیده بود
آفتاب داشت بالا می آمد که بلاخره چشمام گرم شد و به خواب رفتم
🌹🍁@romankhanzadehh
🍁
#پارت172
وقتی کارش تمام شد کنارم زیر پتو خزید
دست دوره تنش انداختم و به خودم نزدیکترش کردم
آهسته کنار گوشش لب زدم
نظرت چیه امشب شوهر تو سیراب کنی؟
کمی از من فاصله گرفت و به سمتم چرخید نگاهی به صورتم انداخت و گفت
_نه اصلا حس و حالش نیست نمی خوام
فقط میخوام بخوابم
نمی خواستم زیاد بهش اصرار کنم نمیخواستم خودشو مثل عروسک توی دستای من ببینه پس بهش فرصت دادم باید این فرصت به خودم به اون به زندگیمون می دادم اگر ازش رابطه میخواستم فقط برای بچه بود
بچه ای که باید می بود تا من با دیدنش با حضورش دل از همه چیز بکنم به زندگی جدیدم عادت کنم و یه خانواده واقعی بسازم
تار موهای سمجی رو از روی صورتش کنار زدم و گفتم
خیلی زود عازم میشیم
سعی کن کنار بیای و به کسی حرفی نزنی نمیخوام مخالفتتو ببینم اگر واقعا عاشق منی باید تو هر شرایطی و هر جای این کره خاکی که باشم منو کنارت بخوای نه اینکه وقتی اسم سفر و مسافرت بیاد فراری بشی و عصبی بشی و بری جار بزنی...
دوباره اخماش تو هم رفت
بهم پشت کرد و گفت
_امشب واقعا خستم نمیخوام راجع به این چیزا حرف بزنیم
سکوت کردم با دستم پوست کمرشو به بازی گرفتم بیصدا به خواب رفت توی بغلم دختری بود که توی زیبایی چیزی کم نداشت و من فکرم درگیر بود
میترسیوم از پس این کار برنیام میترسیدم کم بیارمو نتونم جمع و جورش کنم
وهمین حالم و خراب میکرد
تا نزدیکای صبح فکر کردم فکر کردم در حالی که مهتاب درست کنارم تویی آرامش خوابیده بود
آفتاب داشت بالا می آمد که بلاخره چشمام گرم شد و به خواب رفتم
🌹🍁@romankhanzadehh
🍁
۵.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.