رمان ماهک پارت 128
#رمان_ماهک #پارت_128
پوزخندی زدم و گفتم اره نامرد نیستی فقط یه دختربچه رو مجبور کردی که یکسال به عقدت دراد اره نامرد نیستی.
عصبی دستی توی موهاش کشید و گفت بهتره ادامه ندیم.
از ماشین پیاده شدیم و باهم دیگه به سمت مغازه ی لباس مجلسی رفتیم.
لباسی که چشممو گرفت یه لباس یشمی رنگ بلند بود که یکم هم باز بود. به آرش نشونش دادم که سری به نشونه ی منفی تکون داد و گفت نه زیادی بازه عروسی مختلطه.
با اخم گفتم اما من ازین خوشم میاد ارش دستمو گرفت و به داخل مغازه بردم.
فروشنده لباسو اورد و به سمت اتاق پرو رفتم واقعا بهم میومد ارش در اتاق پرو رو زد مونده بودم چکار کنم در روباز کنم یا نه قاعدتا باید اون هم توی تنم میدید اما از طرفی خجالت میکشیدم اخه لباسه خیلی باز بود حتی ازون چیزی که فکرشو میکردم هم باز تر بود...
بالاخره در پرو رو باز کردم به خاطر اینکه توی مغازه شلوغ بود و ممکن بود کسی ببینه ارش اومد توی اتاق و در رو بست.
نگاهی به لباس توی تنم انداخت ضربان قلبم بالا رفته بود و صورتم سرخ شده بود سرمو پایین انداختم که گفت بهت میاد و وقتی میخواست بره بیرون از اتاق گفت: وقتی خجالت میکشی با این لباس بیای جلوی من چطور حاضری با همین سر و وضع جلوی اون همه غریبه ظاهر شی هه.
پوزخندی زد و از اتاق بیرون رفت عصبی لباس رو از تنم دراوردم. البته از خودم عصبی بودم که نتونستم چند دقیقه اون خجالتمو کنترلش کنم.
وقتی رفتم پیشش دیدم پول لباس رو حساب کرده و می خواست به سمت مغازه کفش و صندل بره که گفتم نیازی نیست ارش کفش مناسبشو دارم تو خونه.
+ مطمعنی؟
_ اره
دستمو گرفت و به سمت مغازه لباسی دیگه ای بردم که گفتم ارش لباسمو که خریدم فشار دستشو بیشتر کرد و گفت اون لباس رو واسه خودت خریدیم لباس مناسب عروسی رو هنوز نگرفتیم.
از بین لباسا یه لباس یاسی رنگ نظرمو جلب کردم که یقه ی مربعی شکل داشت و استینای حریر زیبایی داشت لباس بلند بود و یه میزان کمی دنباله داشت و بنظر خیلی شیک میومد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
پوزخندی زدم و گفتم اره نامرد نیستی فقط یه دختربچه رو مجبور کردی که یکسال به عقدت دراد اره نامرد نیستی.
عصبی دستی توی موهاش کشید و گفت بهتره ادامه ندیم.
از ماشین پیاده شدیم و باهم دیگه به سمت مغازه ی لباس مجلسی رفتیم.
لباسی که چشممو گرفت یه لباس یشمی رنگ بلند بود که یکم هم باز بود. به آرش نشونش دادم که سری به نشونه ی منفی تکون داد و گفت نه زیادی بازه عروسی مختلطه.
با اخم گفتم اما من ازین خوشم میاد ارش دستمو گرفت و به داخل مغازه بردم.
فروشنده لباسو اورد و به سمت اتاق پرو رفتم واقعا بهم میومد ارش در اتاق پرو رو زد مونده بودم چکار کنم در روباز کنم یا نه قاعدتا باید اون هم توی تنم میدید اما از طرفی خجالت میکشیدم اخه لباسه خیلی باز بود حتی ازون چیزی که فکرشو میکردم هم باز تر بود...
بالاخره در پرو رو باز کردم به خاطر اینکه توی مغازه شلوغ بود و ممکن بود کسی ببینه ارش اومد توی اتاق و در رو بست.
نگاهی به لباس توی تنم انداخت ضربان قلبم بالا رفته بود و صورتم سرخ شده بود سرمو پایین انداختم که گفت بهت میاد و وقتی میخواست بره بیرون از اتاق گفت: وقتی خجالت میکشی با این لباس بیای جلوی من چطور حاضری با همین سر و وضع جلوی اون همه غریبه ظاهر شی هه.
پوزخندی زد و از اتاق بیرون رفت عصبی لباس رو از تنم دراوردم. البته از خودم عصبی بودم که نتونستم چند دقیقه اون خجالتمو کنترلش کنم.
وقتی رفتم پیشش دیدم پول لباس رو حساب کرده و می خواست به سمت مغازه کفش و صندل بره که گفتم نیازی نیست ارش کفش مناسبشو دارم تو خونه.
+ مطمعنی؟
_ اره
دستمو گرفت و به سمت مغازه لباسی دیگه ای بردم که گفتم ارش لباسمو که خریدم فشار دستشو بیشتر کرد و گفت اون لباس رو واسه خودت خریدیم لباس مناسب عروسی رو هنوز نگرفتیم.
از بین لباسا یه لباس یاسی رنگ نظرمو جلب کردم که یقه ی مربعی شکل داشت و استینای حریر زیبایی داشت لباس بلند بود و یه میزان کمی دنباله داشت و بنظر خیلی شیک میومد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۸۳.۵k
۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.