وقتی رئیست تبدیل به دد.یت میشه
وقتی رئیست تبدیل به دد.یت میشه
part_12
تهیونگ: واقعا متاسفم که اینجوری شد شاید از اول....بیخیال اصلا مهم نیست
ویو ات
حرفی که میخواست بگه رو نگفت و از اتاق رفت بیرون
واقعا حالم خوب نبود شاید نباید اون حرف ها رو میزدم ولی وقتی تهیونگ رو میبینم بیشتر اذیت میشم
صبح
ویو ات
بلند شدمو رفتم دست و صورتم رو شستم لباسام رو پوشیدم ی صبحونه خوردم و تاکسی گرفتم رفتم شرکت
وقتی رفتم نگاه کردم دیدم که
رئیس توی اتاقش رفتم در زدم با صدای بیا تو رفتم داخل
ات: رئیس
جونگکوک: درو ببند بیا داخل
درو بستم رفتم سمتش
جونگکوک: چی شده
ویو جونگکوک
نزدیکم شد دستا،،،شو دو طرف صندلی گذاشت لبا،،،شو روی لبا،،،ی من گذاشت منم همر،ا،هیش کردم
بعد چند مین ازش جدا شدم
ات: رئیس من... دوست دارم
جونگکوک: یهو عا،،،شق من شدی
ات: من از اول عا،،،شقت بودم فقط نمیتونستم چطوری بهت بگم
ویو ات
از صندلیش بلند شد اومد نزدیکم منو به سمت دیوار برد
دستاشو دو طرفم گذاشت
جونگکوک: از اینکه اینکارو کردی ترسی نداری
ات: برای چی
آروم بهش گفتم
جونگکوک: چون کسی جرعت اینکارو نداره عواقب بدی در انتظارت کوچولو
ات: مشکلی ندارم منم دوست دارم ببینم چی میشه
جونگکوک: واقعا
ات: اره
جونگکوک: برای این کار خیلی کوچولویی
ات: من کوچولو نیستم
جونگکوک: پس ثابت کن
ات: چطوری میخوای ثابت کنم همین جا میخوای انجام بدیم
جونگکوک: نه بابا طوری شده که جئون جونگکوک و تحر،،،یک میکنی
ات: دیدی من کوچولو نیستم خیلی راحت میتونم تحر،،،یک کنم
ویو ات
داشتم میرفتم که...
#جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
#رمان #فیک #سناریو
🤗🍫
part_12
تهیونگ: واقعا متاسفم که اینجوری شد شاید از اول....بیخیال اصلا مهم نیست
ویو ات
حرفی که میخواست بگه رو نگفت و از اتاق رفت بیرون
واقعا حالم خوب نبود شاید نباید اون حرف ها رو میزدم ولی وقتی تهیونگ رو میبینم بیشتر اذیت میشم
صبح
ویو ات
بلند شدمو رفتم دست و صورتم رو شستم لباسام رو پوشیدم ی صبحونه خوردم و تاکسی گرفتم رفتم شرکت
وقتی رفتم نگاه کردم دیدم که
رئیس توی اتاقش رفتم در زدم با صدای بیا تو رفتم داخل
ات: رئیس
جونگکوک: درو ببند بیا داخل
درو بستم رفتم سمتش
جونگکوک: چی شده
ویو جونگکوک
نزدیکم شد دستا،،،شو دو طرف صندلی گذاشت لبا،،،شو روی لبا،،،ی من گذاشت منم همر،ا،هیش کردم
بعد چند مین ازش جدا شدم
ات: رئیس من... دوست دارم
جونگکوک: یهو عا،،،شق من شدی
ات: من از اول عا،،،شقت بودم فقط نمیتونستم چطوری بهت بگم
ویو ات
از صندلیش بلند شد اومد نزدیکم منو به سمت دیوار برد
دستاشو دو طرفم گذاشت
جونگکوک: از اینکه اینکارو کردی ترسی نداری
ات: برای چی
آروم بهش گفتم
جونگکوک: چون کسی جرعت اینکارو نداره عواقب بدی در انتظارت کوچولو
ات: مشکلی ندارم منم دوست دارم ببینم چی میشه
جونگکوک: واقعا
ات: اره
جونگکوک: برای این کار خیلی کوچولویی
ات: من کوچولو نیستم
جونگکوک: پس ثابت کن
ات: چطوری میخوای ثابت کنم همین جا میخوای انجام بدیم
جونگکوک: نه بابا طوری شده که جئون جونگکوک و تحر،،،یک میکنی
ات: دیدی من کوچولو نیستم خیلی راحت میتونم تحر،،،یک کنم
ویو ات
داشتم میرفتم که...
#جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
#رمان #فیک #سناریو
🤗🍫
۱.۴k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.