ᴘᴀʀᴛ ۲۲
ᴘᴀʀᴛ ۲۲
بعد از چند دقیقه چند تا مرد دیگه که جونگکوکم بینشون بود اومدن داخل....
§الان که همه اینجایید میخوام نقشمونو بگم....نقشه ی ساده ایه برای همین احتمال افتادنش تو تله زیادتره....
+درمورد کی حرف میزنی؟؟؟!!
§اون پلیس حرومزاده!!!
+پ....پلیس؟!کی؟
§بابای بچت.....همونی که دو سال پیش جلوی ما وایستاد تا متوقفمون کنه!!.....
همونی که باعث شد برادرم توی زندان اعدام شه!!
+مگه کارتون چیه که میوفتید زندان؟
§فعلا لازم نیست تو چیزی بدونی....هر وقت به هدفم نزدیکتر شدم همشو میگم....
+خب نقشت چیه؟......
§نقشم اینه که............
____________صبح
دیشب بعد از مدت ها تونستم بخوابم...اوضاع خوبی نداشتم و عضله هام گرفته بود ولی چی بهتر از اینکه از دخترم خبر داشته باشم.....
با حس چیزی روی گونم چشمامو باز کردم و سریع نشستم....
+چیکار میکنی؟؟!!
_دلم واسه قیافه ی غرق درخوابت تنگ شده بود.....
+(پوزخند)مگه تو دل داری که دلت تنگ بشه؟
_دیشب تو خواب ناله میکردی!.....درد داری؟
+نداشته باشم؟یک شبانه روز دست و پام بسته بوده....
سرشو انداخت پایین و لبخند تلخی زد....
+از کجا میدونی دیشب تو خواب چیکار میکردم؟تمام شب منو دید میزدی؟
_الان خجالت کشیدی من تو خواب دیدمت؟
+یکم احساس ناامنی میکنم....
_ولی من چیزی که باید میدیدمو قبلاً هم دیده بودم...
+یااااا برو بیرون!!!!
لبخندی زد و از اتاق خارج شد....چند ساعتی از خوردن یه چیز کوچولو به عنوان صبحونه گذشت و منتظر بودم بیان بگن بریم برای اجرای برناممون....
بیکار نشسته بودم که در باز شد و مرد هیکلی ای اومد تو...
؟بلندشو.....
بچههاادامشبدمیاولشکنم؟
بعد از چند دقیقه چند تا مرد دیگه که جونگکوکم بینشون بود اومدن داخل....
§الان که همه اینجایید میخوام نقشمونو بگم....نقشه ی ساده ایه برای همین احتمال افتادنش تو تله زیادتره....
+درمورد کی حرف میزنی؟؟؟!!
§اون پلیس حرومزاده!!!
+پ....پلیس؟!کی؟
§بابای بچت.....همونی که دو سال پیش جلوی ما وایستاد تا متوقفمون کنه!!.....
همونی که باعث شد برادرم توی زندان اعدام شه!!
+مگه کارتون چیه که میوفتید زندان؟
§فعلا لازم نیست تو چیزی بدونی....هر وقت به هدفم نزدیکتر شدم همشو میگم....
+خب نقشت چیه؟......
§نقشم اینه که............
____________صبح
دیشب بعد از مدت ها تونستم بخوابم...اوضاع خوبی نداشتم و عضله هام گرفته بود ولی چی بهتر از اینکه از دخترم خبر داشته باشم.....
با حس چیزی روی گونم چشمامو باز کردم و سریع نشستم....
+چیکار میکنی؟؟!!
_دلم واسه قیافه ی غرق درخوابت تنگ شده بود.....
+(پوزخند)مگه تو دل داری که دلت تنگ بشه؟
_دیشب تو خواب ناله میکردی!.....درد داری؟
+نداشته باشم؟یک شبانه روز دست و پام بسته بوده....
سرشو انداخت پایین و لبخند تلخی زد....
+از کجا میدونی دیشب تو خواب چیکار میکردم؟تمام شب منو دید میزدی؟
_الان خجالت کشیدی من تو خواب دیدمت؟
+یکم احساس ناامنی میکنم....
_ولی من چیزی که باید میدیدمو قبلاً هم دیده بودم...
+یااااا برو بیرون!!!!
لبخندی زد و از اتاق خارج شد....چند ساعتی از خوردن یه چیز کوچولو به عنوان صبحونه گذشت و منتظر بودم بیان بگن بریم برای اجرای برناممون....
بیکار نشسته بودم که در باز شد و مرد هیکلی ای اومد تو...
؟بلندشو.....
بچههاادامشبدمیاولشکنم؟
۳.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.