part⁷⁵
part⁷⁵
جئون دستش رو به سمت پاتختی دراز کرد و تلفنش رو برداشت و به شخصی زنگ زد؛
_تمومه...ببرش تو اتاقش؛ پرستار اومده* با خنده و حال خوش
بعد از اتمام جمله اش گوشی رو قطع کرد و نگاهش رو به ات داد
_ تو این موقعیت خیلی جذاب تری!*با پوزخند
دختر با درد و نفرت به جئون نگاه کرد و لب زد:+بابام راست میگفت، تو یک عوضی هستی و نباید بهت دل میباختم* خیلی اروم
_پس اشتباه از خودت بوده! به حرف های بابات توجهی نکردی* با چشمک
+تو یک روانی دو قطبی ای * کمی بلند و با گرفتگی
_اما هردو قطبم جذب تو شدن!
_ در هر شرایطی و هر مشکلی بازم ما پیش هم خواهیم بود! به مثبت و منفی ها کاری نداشت باش* با حال خوش و کمی خمار
جئون اروم به ات نزدیک شد و سرش رو در گودی گردن ات فرو برد و شروع به بوییدن ات کرد
A day later ⁰⁸:⁰³_ ویو ات
به صفحه تلویزیون که جونگ کوک رو نشون میداد چشم دوخته بودم. تاسفی بر خودم خوردم جونگ کوک بعد از یک روز رفته سرکار ولی تو اینجا نشستی و از درد داری میمیری!حقوق زن یعنی همین؟ کنترل تلویزیون رو برداشتم و شبکه رو عوض کردم.کمی بعد با چرخیدن کلید در قفل و باز شدن در خدمتکار اومد تو
خدمتکار: خانم ، آقا گفتن آماده باشید تا ده دقیقه دیگه میان دنبالتون
+کجا؟* بی حس
خدمتکار: مزار پدرتون!
با شنیدن این دو کلمه تنم مور شد و احساس بدی بهم دست داد
+باشه...میشه در رو نبندی؟* بی حس
خدمتکار: ببخشید خانم آقا دستور دادن
+خواهشا* ملایم
خدمتکار متاسفمی گفت و از اتاق خارج شد و سپس در رو قفل کرد
اتمام ویو ات_¹⁰minutes later
بعد از خوردن قرص مسکن روی تخت نشست و از اینه رو به روی تخت به خودش خیره شد؛ صحنات دیشب از جلوی چشم هاش گذشت. دوباره به یاد این افتاد که پدرش چندین بار گوشزد کرد که <عاشقش نشو> اما اون گوش نداد؛ غرق در افکار و حال پریشان پوست دستش رو میکند،شاید راهی برای کمی اروم گرفتن بود، اما کافی نبود در وایع هیچ چیز کافی نبود
در عرض چند ثانیه صدای باز شدن قفل در سکوت اتاق رو شکست؛ ات نگاهش رو به در داد و بعد بلند شد
(یکفکتداستاننفرتیاعشقبراساسچنداهنگازجمله closer to youعه)
(راستیببخشید.بابتبدقولی🗿🚭)
جئون دستش رو به سمت پاتختی دراز کرد و تلفنش رو برداشت و به شخصی زنگ زد؛
_تمومه...ببرش تو اتاقش؛ پرستار اومده* با خنده و حال خوش
بعد از اتمام جمله اش گوشی رو قطع کرد و نگاهش رو به ات داد
_ تو این موقعیت خیلی جذاب تری!*با پوزخند
دختر با درد و نفرت به جئون نگاه کرد و لب زد:+بابام راست میگفت، تو یک عوضی هستی و نباید بهت دل میباختم* خیلی اروم
_پس اشتباه از خودت بوده! به حرف های بابات توجهی نکردی* با چشمک
+تو یک روانی دو قطبی ای * کمی بلند و با گرفتگی
_اما هردو قطبم جذب تو شدن!
_ در هر شرایطی و هر مشکلی بازم ما پیش هم خواهیم بود! به مثبت و منفی ها کاری نداشت باش* با حال خوش و کمی خمار
جئون اروم به ات نزدیک شد و سرش رو در گودی گردن ات فرو برد و شروع به بوییدن ات کرد
A day later ⁰⁸:⁰³_ ویو ات
به صفحه تلویزیون که جونگ کوک رو نشون میداد چشم دوخته بودم. تاسفی بر خودم خوردم جونگ کوک بعد از یک روز رفته سرکار ولی تو اینجا نشستی و از درد داری میمیری!حقوق زن یعنی همین؟ کنترل تلویزیون رو برداشتم و شبکه رو عوض کردم.کمی بعد با چرخیدن کلید در قفل و باز شدن در خدمتکار اومد تو
خدمتکار: خانم ، آقا گفتن آماده باشید تا ده دقیقه دیگه میان دنبالتون
+کجا؟* بی حس
خدمتکار: مزار پدرتون!
با شنیدن این دو کلمه تنم مور شد و احساس بدی بهم دست داد
+باشه...میشه در رو نبندی؟* بی حس
خدمتکار: ببخشید خانم آقا دستور دادن
+خواهشا* ملایم
خدمتکار متاسفمی گفت و از اتاق خارج شد و سپس در رو قفل کرد
اتمام ویو ات_¹⁰minutes later
بعد از خوردن قرص مسکن روی تخت نشست و از اینه رو به روی تخت به خودش خیره شد؛ صحنات دیشب از جلوی چشم هاش گذشت. دوباره به یاد این افتاد که پدرش چندین بار گوشزد کرد که <عاشقش نشو> اما اون گوش نداد؛ غرق در افکار و حال پریشان پوست دستش رو میکند،شاید راهی برای کمی اروم گرفتن بود، اما کافی نبود در وایع هیچ چیز کافی نبود
در عرض چند ثانیه صدای باز شدن قفل در سکوت اتاق رو شکست؛ ات نگاهش رو به در داد و بعد بلند شد
(یکفکتداستاننفرتیاعشقبراساسچنداهنگازجمله closer to youعه)
(راستیببخشید.بابتبدقولی🗿🚭)
۲۴.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.