p:³⁸
وقتی وایساد گفتم:این چه کاری بود...
تهیونگ خیلی ریلکس گفت:هرچیزی ک جلوت میگیرن و ک نباید بخوری
ا/ت:اون فقط شراب بود
تهیونگ: شراب بود....علاوه بر اون پودری ک داخلش ریخته بودن.....میخواستن مسمومت کنن....تا اون بچه رو از بین ببرن
با اخم به چهره تهیونگ نگاه میکردم و منتظر بودم این چرت و پرت هایی ک میگه تموم بشه...
ا/ت:میفهمی چی میگی...واسه باید یه بچه بی گناه و بکشن...
وقتی عصبانیت من و دیدم صداش پر حرص شد اما باعث نمیشد ک بالا بره ...اروم گفت:واسه اینکه من و از بین ببرن چند بار بگم...متوجه حرفای هیون نمیشدم ...از یه طرف میگفت چی داده بهت از طرفی دیگ میگه شاید یه چیزه خصوصی بین من و اون باشه ....بین من و کی....نکنه به من شک کردن ...اینکه با اونام و میخوان منم بفرستن قبرستون....
قبل از اینکه چیزی از حسام و به زبون بیارم هیون گفت:بیاید بالا....اتاق تهیونگ مناسب تره...
مناسب واسه چی ....واسه کشتن من؟!....ن...امکان نداره ..یه ادم و انقد راحت بکشن ...چرا نمی تونن خیلیم راحت میتونن...مثل پیاز قیمه قیمم میکنن..البته اون گوشته...قلبم از فکرایی ک کرده بودم داشت وایمیستاد ....هیون خیلی وقت بود ک رفته بود و تهیونگ رو به من گفت:برو بالا....
انگار یادم رفته بود....ک چقد ادم کمین کردن برای نابودیش...و تنها سلاحشون این بچه و به خیالی باطن من ! ...گره اخمم باز شد ...تمام فکرم قفل شد ...چرا این بچه بی گناه ..دلم واسه بچه ام میسوخت ک هنوز به دنیا نیومده نقشه قتلشو میکشن ...وقتی از قتل میگفتم تمام تنم یخ کرد ...دستام میلرزید و صدام بیشتر ...
ا/ت :م..ن...من...نمیخ..وام
هیون:ا/ت لطفا اروم باش....خطر از بیخ گوشت گذشت اما نباید خودت و ببازی ...اون مرد....اون مرد چی بهت داد؟
بهت زده بهش خیره شدم اون دید ...دید ک یکی اومد طرف چرا ...کاری نکرد ..
اروم گفتم:تو ...تو دیدی....چرا هیچ .. کاری نکردی...
هیون نفسشو کلافه داد بیرون و گفت: بحث ما این نیست ا/ت ....اره دیدیم...
گیج گفتم : دیدین؟
هیون ک میدونست نمیتونه توجیهم کنه درست و شمرده از اول گفت:من و تهیونگ اینجا بودیم ...داشتیم راجب یه سری چیز حرف میزدیم ک متوجع حضور تو وسط سالن و بعد اون مرد ک پشت تو بود....صورتش قابل تشخیص نبود
تهیونگ خواست بیاد سمتت ولی من نزاشتم ...چون مشخص بود نمیخواد بهت صدمه بزنه و فقط واسه انجام کاری نزدیکت شده ک حتی نزاشته برگردی سمتش ....تنها کاری ک میتونه داشته باشه دادن چیزی به توئه...
با گذاشتن اون چیز توی دستت حواست و از نوشیدنی پرت کرد ...توهم بی حواس داشتی میخوردیش که تهیونگ سر رسید ...درسته؟!...
وقتی متوجه حرفاش شدم اروم سرم و تکون دادم و یادی چیزی افتادم ک توی دستم گذاشته بود ...نگاهی بهش کردم ک هنوز مشت بود ...نگاه هیونم بهش افتاد .. خواستم بازش کنم ک سریع گفت:ن....بازش نکن... انگار این یه چیزه خصوصی بین تو و صاحاب اون چیزه
تهیونگ خیلی ریلکس گفت:هرچیزی ک جلوت میگیرن و ک نباید بخوری
ا/ت:اون فقط شراب بود
تهیونگ: شراب بود....علاوه بر اون پودری ک داخلش ریخته بودن.....میخواستن مسمومت کنن....تا اون بچه رو از بین ببرن
با اخم به چهره تهیونگ نگاه میکردم و منتظر بودم این چرت و پرت هایی ک میگه تموم بشه...
ا/ت:میفهمی چی میگی...واسه باید یه بچه بی گناه و بکشن...
وقتی عصبانیت من و دیدم صداش پر حرص شد اما باعث نمیشد ک بالا بره ...اروم گفت:واسه اینکه من و از بین ببرن چند بار بگم...متوجه حرفای هیون نمیشدم ...از یه طرف میگفت چی داده بهت از طرفی دیگ میگه شاید یه چیزه خصوصی بین من و اون باشه ....بین من و کی....نکنه به من شک کردن ...اینکه با اونام و میخوان منم بفرستن قبرستون....
قبل از اینکه چیزی از حسام و به زبون بیارم هیون گفت:بیاید بالا....اتاق تهیونگ مناسب تره...
مناسب واسه چی ....واسه کشتن من؟!....ن...امکان نداره ..یه ادم و انقد راحت بکشن ...چرا نمی تونن خیلیم راحت میتونن...مثل پیاز قیمه قیمم میکنن..البته اون گوشته...قلبم از فکرایی ک کرده بودم داشت وایمیستاد ....هیون خیلی وقت بود ک رفته بود و تهیونگ رو به من گفت:برو بالا....
انگار یادم رفته بود....ک چقد ادم کمین کردن برای نابودیش...و تنها سلاحشون این بچه و به خیالی باطن من ! ...گره اخمم باز شد ...تمام فکرم قفل شد ...چرا این بچه بی گناه ..دلم واسه بچه ام میسوخت ک هنوز به دنیا نیومده نقشه قتلشو میکشن ...وقتی از قتل میگفتم تمام تنم یخ کرد ...دستام میلرزید و صدام بیشتر ...
ا/ت :م..ن...من...نمیخ..وام
هیون:ا/ت لطفا اروم باش....خطر از بیخ گوشت گذشت اما نباید خودت و ببازی ...اون مرد....اون مرد چی بهت داد؟
بهت زده بهش خیره شدم اون دید ...دید ک یکی اومد طرف چرا ...کاری نکرد ..
اروم گفتم:تو ...تو دیدی....چرا هیچ .. کاری نکردی...
هیون نفسشو کلافه داد بیرون و گفت: بحث ما این نیست ا/ت ....اره دیدیم...
گیج گفتم : دیدین؟
هیون ک میدونست نمیتونه توجیهم کنه درست و شمرده از اول گفت:من و تهیونگ اینجا بودیم ...داشتیم راجب یه سری چیز حرف میزدیم ک متوجع حضور تو وسط سالن و بعد اون مرد ک پشت تو بود....صورتش قابل تشخیص نبود
تهیونگ خواست بیاد سمتت ولی من نزاشتم ...چون مشخص بود نمیخواد بهت صدمه بزنه و فقط واسه انجام کاری نزدیکت شده ک حتی نزاشته برگردی سمتش ....تنها کاری ک میتونه داشته باشه دادن چیزی به توئه...
با گذاشتن اون چیز توی دستت حواست و از نوشیدنی پرت کرد ...توهم بی حواس داشتی میخوردیش که تهیونگ سر رسید ...درسته؟!...
وقتی متوجه حرفاش شدم اروم سرم و تکون دادم و یادی چیزی افتادم ک توی دستم گذاشته بود ...نگاهی بهش کردم ک هنوز مشت بود ...نگاه هیونم بهش افتاد .. خواستم بازش کنم ک سریع گفت:ن....بازش نکن... انگار این یه چیزه خصوصی بین تو و صاحاب اون چیزه
۱۷۱.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.