فیک جداناپذیر پارت ۵۷
فیک جداناپذیر پارت ۵۷
از زبان ات
آنجلا رو گرفتم تو بغلم بازی کردن باهاش باعث میشد یکم از افکاراتم خارج شم و حواس پرتی بگیرم نمی دونم چقدر وقت داشتم باهاش بازی می کرد
یک ماه بود که ندیده بودمش خیلی دلم برای بالای نرم و ظریف و شکنندش تنگ شده بود از عشقی که بهش داشتم دلم می خواست انقدر تو بغلم محکم بغلش کنم که ناخواسته لهش کنم▼・ᴥ・▼
یدفه صدای باز شدن در سالن اومد با ذوق رفتم تا ببینم جونگ کوک برگشته اما تا دیدم سونگمینه بدجوری خورد تو ذوقم
با لبخند اومد کنارم وجودش یه حس خوبی داشت شخصیت آروم و مهربونی داشت فکر نکنم تا به حال حتی آزارش به مورچه هم رسیده باشه
سونگمین: منتظر جونگ کوک بودی؟ راستشو بخوای یکم ناراحت شدم که منتظر من نبودی
ات: چی معلومه که نه فقط می خواستم ببینم کیه
سونگمین: اون وقت با این همه هیجان و لبخند و ذوق میای ببینی تا کیه؟
ات: عهههه خب آره فکر کردم جونگ کوکه
سونگمین نفس کلافه ای کشید و گفت: اشکالی نداره که منتظر من نبودی
واییی این چرا اینجوری حرف میزنه انگار سال هاست که عاشق و معشوق همیم یا نکنه می خواد خودشو تو دلم جا کنه؟ صاحب خونه ی دل من که یه نفر دیگست متاسفانه دیگه قلبم جایی برای کس دیگه ای نداشت قلبم فقط جای جونگ کوک بود
نباید امید وارش می کردم چون عاشق جونگ کوکم
ات: برای چی اومدی اینجا؟
سونگمین: جونگ کوک بهم گفت که دختر عمت حالش خوب نیست بخاطر همین سریع خودمو رسوندم
اوففف چرا جونگ کوک به فکر میناست؟ نکنه با هم رابطه داشتن که انقدر سریع بخاطر یه سر درد ساده گفته سونگمین بیاد
منم قهر می کنم باهاش دیگه باهاش حرف نمی زنم
سونگمین و مینا خیلی خوب سریع با هم ارتباط برقرار کردن حتی سونگمین شمارشو داد بهش و وانمود کرد که برای این شمارشو داده که اگه خدایی نکرده اتفاقی بیوفته بهش زنگ بزنه
مینا هم همش خودشو ناز می کرد این حتی از چشماش هم کاملا واضح بود
از زبان ات
آنجلا رو گرفتم تو بغلم بازی کردن باهاش باعث میشد یکم از افکاراتم خارج شم و حواس پرتی بگیرم نمی دونم چقدر وقت داشتم باهاش بازی می کرد
یک ماه بود که ندیده بودمش خیلی دلم برای بالای نرم و ظریف و شکنندش تنگ شده بود از عشقی که بهش داشتم دلم می خواست انقدر تو بغلم محکم بغلش کنم که ناخواسته لهش کنم▼・ᴥ・▼
یدفه صدای باز شدن در سالن اومد با ذوق رفتم تا ببینم جونگ کوک برگشته اما تا دیدم سونگمینه بدجوری خورد تو ذوقم
با لبخند اومد کنارم وجودش یه حس خوبی داشت شخصیت آروم و مهربونی داشت فکر نکنم تا به حال حتی آزارش به مورچه هم رسیده باشه
سونگمین: منتظر جونگ کوک بودی؟ راستشو بخوای یکم ناراحت شدم که منتظر من نبودی
ات: چی معلومه که نه فقط می خواستم ببینم کیه
سونگمین: اون وقت با این همه هیجان و لبخند و ذوق میای ببینی تا کیه؟
ات: عهههه خب آره فکر کردم جونگ کوکه
سونگمین نفس کلافه ای کشید و گفت: اشکالی نداره که منتظر من نبودی
واییی این چرا اینجوری حرف میزنه انگار سال هاست که عاشق و معشوق همیم یا نکنه می خواد خودشو تو دلم جا کنه؟ صاحب خونه ی دل من که یه نفر دیگست متاسفانه دیگه قلبم جایی برای کس دیگه ای نداشت قلبم فقط جای جونگ کوک بود
نباید امید وارش می کردم چون عاشق جونگ کوکم
ات: برای چی اومدی اینجا؟
سونگمین: جونگ کوک بهم گفت که دختر عمت حالش خوب نیست بخاطر همین سریع خودمو رسوندم
اوففف چرا جونگ کوک به فکر میناست؟ نکنه با هم رابطه داشتن که انقدر سریع بخاطر یه سر درد ساده گفته سونگمین بیاد
منم قهر می کنم باهاش دیگه باهاش حرف نمی زنم
سونگمین و مینا خیلی خوب سریع با هم ارتباط برقرار کردن حتی سونگمین شمارشو داد بهش و وانمود کرد که برای این شمارشو داده که اگه خدایی نکرده اتفاقی بیوفته بهش زنگ بزنه
مینا هم همش خودشو ناز می کرد این حتی از چشماش هم کاملا واضح بود
۲۶.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.