Part 14
Part 14
deep wound = زخم عمیق
تو شُک بودی که یهو جونگکوک دستاشو محکم تر دورت حلقه کرد و انداختت رو تخت و روت خیمه زد و به بوسیدنت ادامه داد هنوز از این کار جونگکوک تو شُک بودی و همراهیش نمیکردی ولی یهو به خودت اومدی و پسش زدی و از رو تخت بلند شدی
+بیا بگرد لباسا رو پیدا کنیم
_به نظر من بدون لباس قشنگ تری بیب (با حالت خمار)
+من کی نظر تورو خواستم
جونگکوک چیزی نگفت و مشغول گشتن شد توهم داشتی اینور و اونور اتاق رو میگشتی
+ باید صحنه هارو مرور کنیم تا یادمون بیاد کجا گذاشتیم
اولش تو لباسارو بهم دادی و بعد چون لباسم سنگین بود تو لباسمو...
این کلمه رو که گفتی تازه به خودت اومدی که چی داری میگی و سکوت کردی
_و بعد چون لباست سنگین بود من لباستو در آوردم بعدش دیگه لباسا نبود و ما شروع کردیم به گشتن که اتفاقی همو بوسیدیم و من داشتم ادامه میدادم که تو...
+اهممم باشه دیگه نمیخاد بگی
پریدی وسط حرفش و دیگه نزاشتی ادامه بده
جونگکوک داشت نگاهت میکرد و تو با چهره ی نگران دنبال لباسا میگشتی
دیگه سردت شده بود چون هم سوتینت خیس بود هم شرتکت
داشتی میلرزیدی که جونگکوک متوجه شد
نگاهت به جونگکوک افتاد که دیدی داره لباسشو درمیاره و به سمتت میاد
چشمات از تعجب دوتا شده بودن و با هر قدم جونگکوک یه بار قلبت می ایستاد
دیگه فاصله ای بینتون نمونده بود که......
deep wound = زخم عمیق
تو شُک بودی که یهو جونگکوک دستاشو محکم تر دورت حلقه کرد و انداختت رو تخت و روت خیمه زد و به بوسیدنت ادامه داد هنوز از این کار جونگکوک تو شُک بودی و همراهیش نمیکردی ولی یهو به خودت اومدی و پسش زدی و از رو تخت بلند شدی
+بیا بگرد لباسا رو پیدا کنیم
_به نظر من بدون لباس قشنگ تری بیب (با حالت خمار)
+من کی نظر تورو خواستم
جونگکوک چیزی نگفت و مشغول گشتن شد توهم داشتی اینور و اونور اتاق رو میگشتی
+ باید صحنه هارو مرور کنیم تا یادمون بیاد کجا گذاشتیم
اولش تو لباسارو بهم دادی و بعد چون لباسم سنگین بود تو لباسمو...
این کلمه رو که گفتی تازه به خودت اومدی که چی داری میگی و سکوت کردی
_و بعد چون لباست سنگین بود من لباستو در آوردم بعدش دیگه لباسا نبود و ما شروع کردیم به گشتن که اتفاقی همو بوسیدیم و من داشتم ادامه میدادم که تو...
+اهممم باشه دیگه نمیخاد بگی
پریدی وسط حرفش و دیگه نزاشتی ادامه بده
جونگکوک داشت نگاهت میکرد و تو با چهره ی نگران دنبال لباسا میگشتی
دیگه سردت شده بود چون هم سوتینت خیس بود هم شرتکت
داشتی میلرزیدی که جونگکوک متوجه شد
نگاهت به جونگکوک افتاد که دیدی داره لباسشو درمیاره و به سمتت میاد
چشمات از تعجب دوتا شده بودن و با هر قدم جونگکوک یه بار قلبت می ایستاد
دیگه فاصله ای بینتون نمونده بود که......
۴۸.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.