qart 17
qart 17
قدرت عشق
آرا:پدرت همه سهامشو به بابای من فروخته اگه با من ازدواج نکنی کاری میکنم مادر و پدرت تو کوچه ها بخوابن
تهیونگ:چ...چ...چی گفتی؟
آرا:همین که شنیدی
دیگه تصمیم با خونه اگه منو انتخاب کنی و از زنت جدا شی پدر مادرت مثل قبلا زندگی میکنن ولی اگه غیر این باشه باید تو کوچه ها بخوابن فقط ۴ رو فرصت داری تصمیم بگیری حالا دیگ همچی به خودت بستگی داره
بعد اینکه اینکه آرا این حرفو زد بدون اینکه چیزی بگم اومدم بیرون آخه چطور میتونم بین پدر/مادرم و زنم یکیو انتخاب کنم من هر سه تاشون دوس دارم الان باید چیکار کنم واقعا دیگ مخم نمیکشه
ویو جه یی
(بعد اینکه با هوانا کلی خوش گذروندیم اون رفت خونش منم نشستم ادامه داستانمو نوشتم که صدای در اومد رفتم درو باز کردم و دیدم)
جهیون:سلام خبی؟
جه یی:سلام ممنون تو اینجا چیکار میکنی
جهیون:اومدم حالتو بپرسم بهتری؟
جه یی:ممنونم بیا تو
رفتیم تو خونه جهیون نشست منم رفتم براش قهوه بیارم قهوه رو آوردم و نشستم کلی باهم حرف زدیم که یهو تهیونگ اومد
تهیونگ:سلام(با تعجب)
جه یی:سلام عزیزم
جهیون:سلام
تهیونگ:سلام ببخشید شما نشناختم فک کنم از بستگان جه یی باشی
جه یی:عزیزم ایشون همون اقاییه که وقتی من حالم بد شده بود کمکم کرد و منو برد بیمارستان بعد گفتن این حرف من تهیونگ اومد سمت جهیون و باهاش دست داد
تهیونگ:واقعا خیلی ازتون ممنونم
جهیون:خواهش میکنم کاری نکردم هرکی جای من بود همین کارو میکرد
بعد نشستیم و یکم حرف زدیم
جهیون:خب نظرتون چیه یکم جرعت حقیقت بازی کنیم
تهیونگ:منکه موافقم
جه یی:منم همین طور
نشستیم پایین میز عسلی و یه بطری آوردم تا باهاش بازی کنیم اول جهیون بطری چرخوند و افتاد به تهیونگ
جهیون:خوب میپرسم، تا به امروز بخاطر اینکه با جه یی ازدواج کردی پشیمون شدی و آیا هنوزم عین روز اول دوسش داری
که تهیونگ دستمو گرفت و گفت
تهیونگ:هیچوقت، اون زندگی منو عوض کرد
من با این حرف تهیونگ دستشو محکم فشار دادمو لبخندی بهش زدم
بعد اینبار بطری من چرخوندم و افتاد به جهیون
جه یی:خوب نوبت منه، ترسناک ترین اتفاق زندگیت
جهیون یکم صبر کرد و گفت
جهیون:از دست دادن پدر/مادرم(با بغض)
جه یی:واقعا ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
جهیون:نه بابا اشکال نداره نمیشه که واقعیت رو انکار کرد
بلاخره بعد کلی بازی کردن جهیون رفت و منو تهیونگم رفتیم طبقه بالا تو اتاق مشترکمون و بعد از انجام کار های لازم تو آغوش هم خوابیدیم
[پرش زمانی به ۴ روز بعد]
ویو تهیونگ
(بلاخره امروز وقت انتخابه من باید بین پدر و مادرو و جه یی یکیو انتخاب کنم برای همین حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه آرا )
تهیونگ:دینگ دینگ (صدای زنگ در)
آرا:سلام، بیا تو، خوب تصمیمتو گرفتی
تهیونگ:آره
آرا:خب بگو میشنوم
تهیونگ.............
کپی ممنوع❌️❌️
قدرت عشق
آرا:پدرت همه سهامشو به بابای من فروخته اگه با من ازدواج نکنی کاری میکنم مادر و پدرت تو کوچه ها بخوابن
تهیونگ:چ...چ...چی گفتی؟
آرا:همین که شنیدی
دیگه تصمیم با خونه اگه منو انتخاب کنی و از زنت جدا شی پدر مادرت مثل قبلا زندگی میکنن ولی اگه غیر این باشه باید تو کوچه ها بخوابن فقط ۴ رو فرصت داری تصمیم بگیری حالا دیگ همچی به خودت بستگی داره
بعد اینکه اینکه آرا این حرفو زد بدون اینکه چیزی بگم اومدم بیرون آخه چطور میتونم بین پدر/مادرم و زنم یکیو انتخاب کنم من هر سه تاشون دوس دارم الان باید چیکار کنم واقعا دیگ مخم نمیکشه
ویو جه یی
(بعد اینکه با هوانا کلی خوش گذروندیم اون رفت خونش منم نشستم ادامه داستانمو نوشتم که صدای در اومد رفتم درو باز کردم و دیدم)
جهیون:سلام خبی؟
جه یی:سلام ممنون تو اینجا چیکار میکنی
جهیون:اومدم حالتو بپرسم بهتری؟
جه یی:ممنونم بیا تو
رفتیم تو خونه جهیون نشست منم رفتم براش قهوه بیارم قهوه رو آوردم و نشستم کلی باهم حرف زدیم که یهو تهیونگ اومد
تهیونگ:سلام(با تعجب)
جه یی:سلام عزیزم
جهیون:سلام
تهیونگ:سلام ببخشید شما نشناختم فک کنم از بستگان جه یی باشی
جه یی:عزیزم ایشون همون اقاییه که وقتی من حالم بد شده بود کمکم کرد و منو برد بیمارستان بعد گفتن این حرف من تهیونگ اومد سمت جهیون و باهاش دست داد
تهیونگ:واقعا خیلی ازتون ممنونم
جهیون:خواهش میکنم کاری نکردم هرکی جای من بود همین کارو میکرد
بعد نشستیم و یکم حرف زدیم
جهیون:خب نظرتون چیه یکم جرعت حقیقت بازی کنیم
تهیونگ:منکه موافقم
جه یی:منم همین طور
نشستیم پایین میز عسلی و یه بطری آوردم تا باهاش بازی کنیم اول جهیون بطری چرخوند و افتاد به تهیونگ
جهیون:خوب میپرسم، تا به امروز بخاطر اینکه با جه یی ازدواج کردی پشیمون شدی و آیا هنوزم عین روز اول دوسش داری
که تهیونگ دستمو گرفت و گفت
تهیونگ:هیچوقت، اون زندگی منو عوض کرد
من با این حرف تهیونگ دستشو محکم فشار دادمو لبخندی بهش زدم
بعد اینبار بطری من چرخوندم و افتاد به جهیون
جه یی:خوب نوبت منه، ترسناک ترین اتفاق زندگیت
جهیون یکم صبر کرد و گفت
جهیون:از دست دادن پدر/مادرم(با بغض)
جه یی:واقعا ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
جهیون:نه بابا اشکال نداره نمیشه که واقعیت رو انکار کرد
بلاخره بعد کلی بازی کردن جهیون رفت و منو تهیونگم رفتیم طبقه بالا تو اتاق مشترکمون و بعد از انجام کار های لازم تو آغوش هم خوابیدیم
[پرش زمانی به ۴ روز بعد]
ویو تهیونگ
(بلاخره امروز وقت انتخابه من باید بین پدر و مادرو و جه یی یکیو انتخاب کنم برای همین حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه آرا )
تهیونگ:دینگ دینگ (صدای زنگ در)
آرا:سلام، بیا تو، خوب تصمیمتو گرفتی
تهیونگ:آره
آرا:خب بگو میشنوم
تهیونگ.............
کپی ممنوع❌️❌️
۱۹.۶k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.