عشق درسایه سلطنت پارت95
چند روز که گذشت فهمیدم آرامش توی قصر برام بی معنی
ترین چیز ممکنه مهمانی عادی شبانه بود که همه وزرا و اشرافیان و درباریان بودن که جارچی حضور شخصی رو اعلام کرد که همه با تعجب و مشتاقانه به سمت در ورودی برگشتم...
جارچی : کندیس بانو از هندوستان وارد میشوند..
منم متعجب منتظر بودم ببینم این دخترکیه همه مشتاقانه
منتظر ورودشن دختری وارد شد با چشمای فوق العاده زیبا که واقعا آدم رو خیره میکرد و با لباس نیمه تنه و شلوار و یه پارچه حریر زرد رنگ هم به پشت موهاش بسته بود و پارچه پشتش اویزون بود...
خیلی بد لباس پوشیده بود و باعث شد اخم کنم و نگاهم رو روی تهیونگ بکشم که ببینم نگاهش میکنه یا نه که یخ زدم. تهیونگ به دختره خیره بود...
هه ... مگه میشد مردی بهش خیره نشه؟ دختره جلو اومد و تعظیمی جانانه به تهیونگ کرد و گفت
کندیس: پادشاه انگلستان به سلامت باشند..
ويكتوريا جلو رفت و با لبخند گفت
ویکتوریا : پادشاهم... احتمالا کندیس رو به یاد دارین بزرگترین بانوی شمشیر زنیه که دیدم و میتونه با شمشیر زیباترین حرکات نمایشی رو انجام بده..
تهیونگ: بله. چیزهایی ازشون به یاد دارم. خوش اومدین
بانو کندیس...
کندیس لبخند دلفریبی زد و چشمای خوش حالتش رو
برای تهیونگ به طرز عشوه گرانه ای چرخوند و گفت
کندیس: اول به سلطنت رسیدنتون رو از صمیم قلب تبریک میگم.. دوم برای مبارزه اومدم سرورم..
تهیونگ: مبارزه؟
کندیس : تصمیم دارم به همه ممالک سر شناس برم و
بانوهاش رو به چالش دعوت کنم. چالش مبارزه با شمشیر..
تهیونگ: و ؟؟
کندیس لبخند عشوه گرانه ای زد و گفت
کندیس : شما همیشه باهوش بودین سرورم... شنیدم روی تخت پادشاهی نگاه کردن به بقیه جور دیگه ایه. گستاخی من رو ببخشین ولی اگر تونستم بانوی داوطلب قصر شما رو ببرم میخوام اندکی کنار شما روی تخت بشینم...
همه شوکه نگاهش کردن و گفت و گوهای زیر لبی بالا گرفت.
این بی ادبی محض بود... با غیض دندونام رو روی هم فشار دادم نگاه همه مردهای جمع بهش خیره بود.. چشمای واقعا
افسونگری داشت. نتونستم ساکت بمونم و گفتم
مری: این خواسته ات عکس العمل خواهد داشت... اگر تو تونستی اون بانو رو ببری چند دقیقه ای رو در کنار پادشاه مینشینی و اگر اون بانو تونست شکستت بده برای یک هفته باید پهن اسب های پادشاه رو تمیز کنی...
همه ریز خندیدن کندیس نگاهش رو بهم دوخت و سرتا پام رو بررسی کرد. ویکتوریا خشن گفت
ویکتوریا : بانو مری مثل اینکه عادت کردین تو هرکاری دخالت کنین.. شما حق اظهار نظر در این باره رو ندارین...
ترین چیز ممکنه مهمانی عادی شبانه بود که همه وزرا و اشرافیان و درباریان بودن که جارچی حضور شخصی رو اعلام کرد که همه با تعجب و مشتاقانه به سمت در ورودی برگشتم...
جارچی : کندیس بانو از هندوستان وارد میشوند..
منم متعجب منتظر بودم ببینم این دخترکیه همه مشتاقانه
منتظر ورودشن دختری وارد شد با چشمای فوق العاده زیبا که واقعا آدم رو خیره میکرد و با لباس نیمه تنه و شلوار و یه پارچه حریر زرد رنگ هم به پشت موهاش بسته بود و پارچه پشتش اویزون بود...
خیلی بد لباس پوشیده بود و باعث شد اخم کنم و نگاهم رو روی تهیونگ بکشم که ببینم نگاهش میکنه یا نه که یخ زدم. تهیونگ به دختره خیره بود...
هه ... مگه میشد مردی بهش خیره نشه؟ دختره جلو اومد و تعظیمی جانانه به تهیونگ کرد و گفت
کندیس: پادشاه انگلستان به سلامت باشند..
ويكتوريا جلو رفت و با لبخند گفت
ویکتوریا : پادشاهم... احتمالا کندیس رو به یاد دارین بزرگترین بانوی شمشیر زنیه که دیدم و میتونه با شمشیر زیباترین حرکات نمایشی رو انجام بده..
تهیونگ: بله. چیزهایی ازشون به یاد دارم. خوش اومدین
بانو کندیس...
کندیس لبخند دلفریبی زد و چشمای خوش حالتش رو
برای تهیونگ به طرز عشوه گرانه ای چرخوند و گفت
کندیس: اول به سلطنت رسیدنتون رو از صمیم قلب تبریک میگم.. دوم برای مبارزه اومدم سرورم..
تهیونگ: مبارزه؟
کندیس : تصمیم دارم به همه ممالک سر شناس برم و
بانوهاش رو به چالش دعوت کنم. چالش مبارزه با شمشیر..
تهیونگ: و ؟؟
کندیس لبخند عشوه گرانه ای زد و گفت
کندیس : شما همیشه باهوش بودین سرورم... شنیدم روی تخت پادشاهی نگاه کردن به بقیه جور دیگه ایه. گستاخی من رو ببخشین ولی اگر تونستم بانوی داوطلب قصر شما رو ببرم میخوام اندکی کنار شما روی تخت بشینم...
همه شوکه نگاهش کردن و گفت و گوهای زیر لبی بالا گرفت.
این بی ادبی محض بود... با غیض دندونام رو روی هم فشار دادم نگاه همه مردهای جمع بهش خیره بود.. چشمای واقعا
افسونگری داشت. نتونستم ساکت بمونم و گفتم
مری: این خواسته ات عکس العمل خواهد داشت... اگر تو تونستی اون بانو رو ببری چند دقیقه ای رو در کنار پادشاه مینشینی و اگر اون بانو تونست شکستت بده برای یک هفته باید پهن اسب های پادشاه رو تمیز کنی...
همه ریز خندیدن کندیس نگاهش رو بهم دوخت و سرتا پام رو بررسی کرد. ویکتوریا خشن گفت
ویکتوریا : بانو مری مثل اینکه عادت کردین تو هرکاری دخالت کنین.. شما حق اظهار نظر در این باره رو ندارین...
۴.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.