میراث ابدی 💜پـارت⁵💜 ڪپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ تو میدونستیو منو فرستادی اینجا؟
مینهو: لیلی بانو دختر خوبیه و هر کی باهاش باشه خوشبخته و عاشقش میشه. از طرف دیگه ای تو و لیلی بانو خیلی به هم میایین. راستش یه چیز دیگه هم هست من عاشق دختر دیگه ای هستم.
ــ چیکار باید بکنم من برای نگه داشتن لیلی کنار خودم هر کاری میکنم.
مینهو: تو این سنت اول سال جدید عروسیو میگیرن پس یه ماه فرست داری با لیلی بانو برگردی شیلا و به پدر بگی.
ــ باشه. تو چطوری اومدی اینجا؟
مینهو: به پدر گفتم که میام لیلی بانو را ببینم.
ــ آهان.
مینهو: من زود تر از شما میرم.
بلند شد. اومد و بغلم کرد. رفت. پس باید برگردم شیلا....
لیلی: باید چیکار کنیم؟
ــ باید زود برگردیم عمارت پدرت تو برو آماده شو من با پدرت حرف میزنم.
لیلی: مشکوک نمیشن از اینکه من از سنت خبر دارم؟
ــ نه
()()()()()()()()()()()()()()()
تا دو روز دیگه به شیلا میرسیم. بزور تونستم پدر لیلیو راضی کنم. لیلی تو کجابه خوابیده بود. تو این چند ماه هر دومون عاشق هم بودیم و اصلا به رومون نیاوردیم. دوست داشتم به نحو احسنت بهش اعتراف کنم ولی مینهو همه رو خراب کرد. این دختر خیلی خوبه. بعد از اینکه فرنگیز به جای اون کشته شد خیلی زجر کشید اونجا بود که فهمیدم خیلی به فرنگیز وابسته بود و همدیگرو خیلی دوست داشتن. اون موقع نتونستم کمکش کنم عذاب وجدان گرفتم. از برادرم و عشقش ممنونم که این دخترو انداختن تو زندگیم. (از ایران تا شیلا حدود یک هفته با اسب طول میکشه.)
()()()()(هفت سال بعد)()()()()
چهار روز از مرگ پادشاه میگذره. فردا مراسم تاجگذاری برادرمه. منو لیلی تصمیم گرفتیم بعد از مراسم تاجگذاری با پسر و دخترمون به ایران بریم و اونجا زندگی کنیم. اینجوری بهتره چون با موندمون تو شیلا دشمنای برادرم سعی خواهند کرد منو از برادرم دور کنن. بعد از مرگ پدرم تمامی وفادارانش استفا دادن و مقامشونو به پسرشون دادن. به این دلیل که حکومت یازدهمین پادشاه شیلا جوانانه و پرانرژی باشه......
+ پدرجان؟
برگشتم سمت صدا. پسر بزرگم تهیونگ بود.....
ــ جانم؟
تهیونگ: من نمیخوام برم ایران دوست دارما ولی نمیخوام دوستانمو تنها بزارم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک #کامنت یادتون نره😍💜
#میراث_ابدی
ــ تو میدونستیو منو فرستادی اینجا؟
مینهو: لیلی بانو دختر خوبیه و هر کی باهاش باشه خوشبخته و عاشقش میشه. از طرف دیگه ای تو و لیلی بانو خیلی به هم میایین. راستش یه چیز دیگه هم هست من عاشق دختر دیگه ای هستم.
ــ چیکار باید بکنم من برای نگه داشتن لیلی کنار خودم هر کاری میکنم.
مینهو: تو این سنت اول سال جدید عروسیو میگیرن پس یه ماه فرست داری با لیلی بانو برگردی شیلا و به پدر بگی.
ــ باشه. تو چطوری اومدی اینجا؟
مینهو: به پدر گفتم که میام لیلی بانو را ببینم.
ــ آهان.
مینهو: من زود تر از شما میرم.
بلند شد. اومد و بغلم کرد. رفت. پس باید برگردم شیلا....
لیلی: باید چیکار کنیم؟
ــ باید زود برگردیم عمارت پدرت تو برو آماده شو من با پدرت حرف میزنم.
لیلی: مشکوک نمیشن از اینکه من از سنت خبر دارم؟
ــ نه
()()()()()()()()()()()()()()()
تا دو روز دیگه به شیلا میرسیم. بزور تونستم پدر لیلیو راضی کنم. لیلی تو کجابه خوابیده بود. تو این چند ماه هر دومون عاشق هم بودیم و اصلا به رومون نیاوردیم. دوست داشتم به نحو احسنت بهش اعتراف کنم ولی مینهو همه رو خراب کرد. این دختر خیلی خوبه. بعد از اینکه فرنگیز به جای اون کشته شد خیلی زجر کشید اونجا بود که فهمیدم خیلی به فرنگیز وابسته بود و همدیگرو خیلی دوست داشتن. اون موقع نتونستم کمکش کنم عذاب وجدان گرفتم. از برادرم و عشقش ممنونم که این دخترو انداختن تو زندگیم. (از ایران تا شیلا حدود یک هفته با اسب طول میکشه.)
()()()()(هفت سال بعد)()()()()
چهار روز از مرگ پادشاه میگذره. فردا مراسم تاجگذاری برادرمه. منو لیلی تصمیم گرفتیم بعد از مراسم تاجگذاری با پسر و دخترمون به ایران بریم و اونجا زندگی کنیم. اینجوری بهتره چون با موندمون تو شیلا دشمنای برادرم سعی خواهند کرد منو از برادرم دور کنن. بعد از مرگ پدرم تمامی وفادارانش استفا دادن و مقامشونو به پسرشون دادن. به این دلیل که حکومت یازدهمین پادشاه شیلا جوانانه و پرانرژی باشه......
+ پدرجان؟
برگشتم سمت صدا. پسر بزرگم تهیونگ بود.....
ــ جانم؟
تهیونگ: من نمیخوام برم ایران دوست دارما ولی نمیخوام دوستانمو تنها بزارم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک #کامنت یادتون نره😍💜
#میراث_ابدی
۱۴.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.