*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
عمو ومامان هنگامه کمک کردن هیرسا نشست تو ماشین بعدم خودشون نشستن یک هفته از عمل هیرسامی گذشت وامروز مرخص شده بود درد داشت ولی چیزی نمی گفت واز من دلخور بود چرا به عمو اینا گفتم خودش همه چیزو کوچیک می دید ولی دکتر یک ماه استراحت کامل برای هیرسا تجویز کرد از آینه نگاش کردم سرش تو گوشیش بود فکر کنم دوست دختراش نگرانش بودن رفتیم خونه وتا اتاقش همراهیش کردم عمو فرستادش حموم منم اتاقشو اماده کردم ورفتم تو آشپزخونه می خواستم واسه اش سوپ درست کنم مامان هنگامه اومد تو آشپزخونه وگفت : چیکار می کنی دخترم
- یه سوپ درست کنم برای هیرسا
مامان هنگامه : خودم درست می کنم تو استراحت کن خیلی خسته ای
- نه خودم درست می کنم
مامان هنگامه هم مشغول درست کردن نهار واسه خودمون شد سوپ که آماده شد برای هیرسا بردم خودش وعمو داشتن حرف می زدن
- برات سوپ اوردم بد اخلاق
عمو لبخند زد وگفت : درد داره عمو بداخلاق نیست
- چرا میگه چرا به شما گفتم بیاین
هیرسا : نمی دونستم دهن لقی هنوز
خندیدم وگفتم : بیا یه سوپ بی مزه برات اوردم بخوری
لبخند کمرنگی زد وگفت : دستت درد نکنه
عمو بلند شد رفت بیرون خندیدم وگفتم : بد اخلاق نگام نمی کنی
نگام کرد وگفت : بیار ببینم سوپت چطوره فکر کنم هر چی باشه بهتر از غذای بیمارستان باشه
مشغول خوردن شد لباسهاش رو برداشتم وگفتم : اب بیارم داروهات رو بخوری بعدم بخواب
هیرسا : مامان وبابا الان کجا باید بخوابن تو گفتی بیان
- اتاق من منم تو حال می خوابم
هیرسا : دیونه شدی اگه بابا بفهمه چی
- خیلی خوب بابا میام پیشت می خوابم پسر عمو البته اونجا رو اون کاناپه
لبخند زد وگفت : آفرین داری دختر خوبی میشی
براش ادا دراوردم ورفتم لباسهاش رو انداختم تو ماشین لباسشویی بعدم اب اوردم داروهاش رو خورد پرده ها رو کشیدم وگفتم : یکم بخواب
رفتم حموم ورفتم اتاقم یه ست ورزشی خاکستری پوشیدم وموهام رو گذاشتم دورم خشک بشه عمو تو سالن نشسته بود وداشت با مامان هنگامه حرف می زد
- نهارآماده است بکشم
عمو : بیا اینجا
رفتم کنار عمو با لبخند گفت : خیلی به این پسر کله شق توجه می کنی
- اونم اینجوره مهربونه
مامان : قربونش برم عزیزم
شیلان:
عمو ومامان هنگامه کمک کردن هیرسا نشست تو ماشین بعدم خودشون نشستن یک هفته از عمل هیرسامی گذشت وامروز مرخص شده بود درد داشت ولی چیزی نمی گفت واز من دلخور بود چرا به عمو اینا گفتم خودش همه چیزو کوچیک می دید ولی دکتر یک ماه استراحت کامل برای هیرسا تجویز کرد از آینه نگاش کردم سرش تو گوشیش بود فکر کنم دوست دختراش نگرانش بودن رفتیم خونه وتا اتاقش همراهیش کردم عمو فرستادش حموم منم اتاقشو اماده کردم ورفتم تو آشپزخونه می خواستم واسه اش سوپ درست کنم مامان هنگامه اومد تو آشپزخونه وگفت : چیکار می کنی دخترم
- یه سوپ درست کنم برای هیرسا
مامان هنگامه : خودم درست می کنم تو استراحت کن خیلی خسته ای
- نه خودم درست می کنم
مامان هنگامه هم مشغول درست کردن نهار واسه خودمون شد سوپ که آماده شد برای هیرسا بردم خودش وعمو داشتن حرف می زدن
- برات سوپ اوردم بد اخلاق
عمو لبخند زد وگفت : درد داره عمو بداخلاق نیست
- چرا میگه چرا به شما گفتم بیاین
هیرسا : نمی دونستم دهن لقی هنوز
خندیدم وگفتم : بیا یه سوپ بی مزه برات اوردم بخوری
لبخند کمرنگی زد وگفت : دستت درد نکنه
عمو بلند شد رفت بیرون خندیدم وگفتم : بد اخلاق نگام نمی کنی
نگام کرد وگفت : بیار ببینم سوپت چطوره فکر کنم هر چی باشه بهتر از غذای بیمارستان باشه
مشغول خوردن شد لباسهاش رو برداشتم وگفتم : اب بیارم داروهات رو بخوری بعدم بخواب
هیرسا : مامان وبابا الان کجا باید بخوابن تو گفتی بیان
- اتاق من منم تو حال می خوابم
هیرسا : دیونه شدی اگه بابا بفهمه چی
- خیلی خوب بابا میام پیشت می خوابم پسر عمو البته اونجا رو اون کاناپه
لبخند زد وگفت : آفرین داری دختر خوبی میشی
براش ادا دراوردم ورفتم لباسهاش رو انداختم تو ماشین لباسشویی بعدم اب اوردم داروهاش رو خورد پرده ها رو کشیدم وگفتم : یکم بخواب
رفتم حموم ورفتم اتاقم یه ست ورزشی خاکستری پوشیدم وموهام رو گذاشتم دورم خشک بشه عمو تو سالن نشسته بود وداشت با مامان هنگامه حرف می زد
- نهارآماده است بکشم
عمو : بیا اینجا
رفتم کنار عمو با لبخند گفت : خیلی به این پسر کله شق توجه می کنی
- اونم اینجوره مهربونه
مامان : قربونش برم عزیزم
۲۰.۰k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.