*Dance in the sunset*PT4
*ا/ت ویو*
از سالن اومدم بیرون که همه ی بچه ها دم در سالن وایساده بدن برام دست میزدن
مینهی:افرین دختر خیلی خب بود
ریوجین:هیچ شکی توش نیست
یونا:افرین اونییی خیلی خوب بود
+ممنون
هیونا:هی دختره ی پرو مگه من نگفتم اینقدر تو دست پای استاد نپیچ
+من نپیچیدم خودش ازم خواست که باهاش برقصم.
به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت پنج و نیم بود نزدیک غروب خورشید.با عجله تمام جمعیتی که روبه روم بودنو پس زدم و رفتم سمت خوابگاه لباسام رو عوض کردم و مبایل و هندزفریم و دفترچه ی کوچیکی که برای نقاشی کردن بود رو رو برداشتم و از خوابگاه خارج شدم یه تاکسی گرفتم و رفتم رودخونه ی هان.جای موردعلاقه ام بود اونم توی غروب خورشید.همیشه اونجا ارامش داشتم.توی تیم خونه که بودم یه وقتایی که با بچه های دیگه میوردنمون من فقط یه گوشه میشستم و به رودخونه نگاه میکردم یه دفتر نقاشی کوچیک هم داشتم که توش نقاشی میکشیدم.از سن پونزده سالگیم خودم تنها میومدم گه گاهی هم با چندتا از بچه های یتیم خونه که خیلی باهم صمیمی بودم میومدیم.یادمه اسم یکیشون تهیونگ بود.اون بهم قول داد که اگر از هم جدا شدیم.و دوباره همدیگه رو دیدیم باهم دوست بشیم. از تاکسی پیاده شدم کرایشو دادم و رفتم جایی که همیشه میشستم رو پیدا کردم بین چمنا روی زمین طوری که بتونم خیلی دقیق غروب رو ببینم هندزفریم رو گذاشتم توی گوشمو یه اهنگ برای خودم گذاشتم و شروع کردم نقاشی کشیدن.شاید اینکه این جا بشینمو به غروب خورشید زل بزنم برای یه عادت بود که اگر انجامش نمیدادم کل روزم به هم میخورد.دقیاق مثل باله کار کردن.همینجوری به غروب خورشید نگاه میکردم تا اینکه کم کم خورشید غروب کرد و کم کم شلوغ شد همه جا.اینکه هر روز میومدم اینجا فقت به خاطر این بود که میخواستم اونو دوباره ببینم چون قرار بود اولین ملاقاتمو رودخانه ی هان باشه
و با اون دستبندی که بهم داد همو بشناسیم
*فلش بک**16 سالگی ا/ت*
+تهیونگا حتما باید بری.(گریه)
-قانون همینو میگه
+ولی من هنوز دوسال دیگه باید توی این یتیم خونه بمونم(گریه)
-زود میگذره قول میدم که میتونیم دوباره همو ببینیم.بیا این دستبندو بگیر.هیچ وقتم گمش نکن.چون راحت تر همو پیدا میکنیم همیشه دستت باشه
+اهوم.
-نظرت چیه که بعد از اون دوسال که تو از یتیم خونه بیرون میای اولین ملاقاتمون رودخانه ی هان باشه دقیقا غروب خورشید و بعدش
+اهوم خوبه
بغلش کردم بی اختیار گریم گرفت اخه تنها کسی کهه تونستم توی این چند سال باهاش ارتباط بگیرم اون بود
-خدافظ ا/ت.قول میدم که دوباره همو ببینیم
+خدافظ
با استینم اشکامو پاک کردم و ازش خداحافظی کردم بغضمو قورت دادمو برگشتم توی اتاقم توی یتیم خونه
*پایان فلش بک*
ولی هنوز که هنوزه نتونستم ببینمش از جام بلند شدمو رفتم یکم قدم زدم و بعدش یه تاکسی گرفتم و رفتم خوابگاه وقتی رسیدم کرایه تاکسی رو دادم و رفتم تو که روجین داد زد
ریوجین:دیوونه چه فکر کردی مارو تنها گذاشتی.دلمو هزار راه رفت
+فقط یه عادت روزانه بود
ریوجین:عادت روزانه!
مینهی:پریودی؟
+خفه شو.فقط با ینفر قرار گذاشته بودیم که همو ببینیم ولی هنوز که هنوزه نتونستیم
مینهی:چرا واضح حرف نمیزنی اخه
+ولش کن خیلی مهم نیست
مینهی:اوک
*تهیونگ ویو*
بعد از اینکه یکم استراحت کردم.لباسامو عوض کردم و سوار ماشینم شدم و بعدش رفتم سمت رود هان.چندسال پیش با یه دختری به اسم ا/ت توی یتیم خونه اشنا شدم چون دوسال ازم کوچیک تر بود نتونستیم باهم بیایم بیرون بهم قول دادیم که اولین ملاقاتمون وقتی که ا/ت هجده سالش شد رودهان باشه ولی هنوز که هنوزه هر شب میام اینجا و نمیتونم ببینمش.از ماشین پیاده شدم و یکم قدم زدم و بعدشم برای خودم یه خوراکی خردیم و خوردم یکم هم به اب هایی که به خاطر وزش باد تکون میخوردن نگاه کردم وقتی فهمیدم که امشب هم نمیتونم ببینمش برگشتم سوا ماشینم شدم و رفتم سمت خونه ی خودم.
.
.
.
اسلاید دوم(لباس ا/ت)
اسلاید سوم(لباس تهیونگ)
از سالن اومدم بیرون که همه ی بچه ها دم در سالن وایساده بدن برام دست میزدن
مینهی:افرین دختر خیلی خب بود
ریوجین:هیچ شکی توش نیست
یونا:افرین اونییی خیلی خوب بود
+ممنون
هیونا:هی دختره ی پرو مگه من نگفتم اینقدر تو دست پای استاد نپیچ
+من نپیچیدم خودش ازم خواست که باهاش برقصم.
به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت پنج و نیم بود نزدیک غروب خورشید.با عجله تمام جمعیتی که روبه روم بودنو پس زدم و رفتم سمت خوابگاه لباسام رو عوض کردم و مبایل و هندزفریم و دفترچه ی کوچیکی که برای نقاشی کردن بود رو رو برداشتم و از خوابگاه خارج شدم یه تاکسی گرفتم و رفتم رودخونه ی هان.جای موردعلاقه ام بود اونم توی غروب خورشید.همیشه اونجا ارامش داشتم.توی تیم خونه که بودم یه وقتایی که با بچه های دیگه میوردنمون من فقط یه گوشه میشستم و به رودخونه نگاه میکردم یه دفتر نقاشی کوچیک هم داشتم که توش نقاشی میکشیدم.از سن پونزده سالگیم خودم تنها میومدم گه گاهی هم با چندتا از بچه های یتیم خونه که خیلی باهم صمیمی بودم میومدیم.یادمه اسم یکیشون تهیونگ بود.اون بهم قول داد که اگر از هم جدا شدیم.و دوباره همدیگه رو دیدیم باهم دوست بشیم. از تاکسی پیاده شدم کرایشو دادم و رفتم جایی که همیشه میشستم رو پیدا کردم بین چمنا روی زمین طوری که بتونم خیلی دقیق غروب رو ببینم هندزفریم رو گذاشتم توی گوشمو یه اهنگ برای خودم گذاشتم و شروع کردم نقاشی کشیدن.شاید اینکه این جا بشینمو به غروب خورشید زل بزنم برای یه عادت بود که اگر انجامش نمیدادم کل روزم به هم میخورد.دقیاق مثل باله کار کردن.همینجوری به غروب خورشید نگاه میکردم تا اینکه کم کم خورشید غروب کرد و کم کم شلوغ شد همه جا.اینکه هر روز میومدم اینجا فقت به خاطر این بود که میخواستم اونو دوباره ببینم چون قرار بود اولین ملاقاتمو رودخانه ی هان باشه
و با اون دستبندی که بهم داد همو بشناسیم
*فلش بک**16 سالگی ا/ت*
+تهیونگا حتما باید بری.(گریه)
-قانون همینو میگه
+ولی من هنوز دوسال دیگه باید توی این یتیم خونه بمونم(گریه)
-زود میگذره قول میدم که میتونیم دوباره همو ببینیم.بیا این دستبندو بگیر.هیچ وقتم گمش نکن.چون راحت تر همو پیدا میکنیم همیشه دستت باشه
+اهوم.
-نظرت چیه که بعد از اون دوسال که تو از یتیم خونه بیرون میای اولین ملاقاتمون رودخانه ی هان باشه دقیقا غروب خورشید و بعدش
+اهوم خوبه
بغلش کردم بی اختیار گریم گرفت اخه تنها کسی کهه تونستم توی این چند سال باهاش ارتباط بگیرم اون بود
-خدافظ ا/ت.قول میدم که دوباره همو ببینیم
+خدافظ
با استینم اشکامو پاک کردم و ازش خداحافظی کردم بغضمو قورت دادمو برگشتم توی اتاقم توی یتیم خونه
*پایان فلش بک*
ولی هنوز که هنوزه نتونستم ببینمش از جام بلند شدمو رفتم یکم قدم زدم و بعدش یه تاکسی گرفتم و رفتم خوابگاه وقتی رسیدم کرایه تاکسی رو دادم و رفتم تو که روجین داد زد
ریوجین:دیوونه چه فکر کردی مارو تنها گذاشتی.دلمو هزار راه رفت
+فقط یه عادت روزانه بود
ریوجین:عادت روزانه!
مینهی:پریودی؟
+خفه شو.فقط با ینفر قرار گذاشته بودیم که همو ببینیم ولی هنوز که هنوزه نتونستیم
مینهی:چرا واضح حرف نمیزنی اخه
+ولش کن خیلی مهم نیست
مینهی:اوک
*تهیونگ ویو*
بعد از اینکه یکم استراحت کردم.لباسامو عوض کردم و سوار ماشینم شدم و بعدش رفتم سمت رود هان.چندسال پیش با یه دختری به اسم ا/ت توی یتیم خونه اشنا شدم چون دوسال ازم کوچیک تر بود نتونستیم باهم بیایم بیرون بهم قول دادیم که اولین ملاقاتمون وقتی که ا/ت هجده سالش شد رودهان باشه ولی هنوز که هنوزه هر شب میام اینجا و نمیتونم ببینمش.از ماشین پیاده شدم و یکم قدم زدم و بعدشم برای خودم یه خوراکی خردیم و خوردم یکم هم به اب هایی که به خاطر وزش باد تکون میخوردن نگاه کردم وقتی فهمیدم که امشب هم نمیتونم ببینمش برگشتم سوا ماشینم شدم و رفتم سمت خونه ی خودم.
.
.
.
اسلاید دوم(لباس ا/ت)
اسلاید سوم(لباس تهیونگ)
۷.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.