*Dance in the sunset*PT5
*پرش زمانی چهار هفته بعد*ا/ت ویو*
تو این چند هفته خیلی دوستای زیادی پیدا کردم.و حقیقتش به تهیونگ هم خیلی نزدیک شدم.ولی همچنان میرم رود هان.امروز سر تمرین متوجه شدم تهیونگ خیلی به دستبندی که دستمه نگاه میکنه ولی خب بهش توجه ای نکردم و تمرینمو کردم امروز هم طبق عادت رفتم رود هان اونجا نشستم و غروب خورشید رو تماشا کردم
*تهیونگ ویو*
امروز صبح سر تمرین متوجه ی دستبند ا/ت شدم خیلی شبیه اونی بود که من داشتم و اینکه اون هر روز عصرشو میره رودخونه ی هان امروز دنبال میرم.وقتی ا/ت رفت یکم که گذشت منم رفتم و سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت رود هان وقتی رسیدم ماشینمو پارک کردم ا/ت و دیدم که به غروب خورشید زل زده بود.رفتم یکم دور تر از ا/ت وایسادم و بعد از چندمین رفتم سمتش و گفتم
-اوو ا/ت شی چه تصادفی
+تهیونگ شی.تو اینجا چیکار میکنی
-هیچی اومدم قدم بزنم تو چی؟
+خب من طبق عادت هروز میام غروب خورشید رو تماشا میکنم
-نظرت چیه امروز رو باهم تماشا کنیم؟
+خوبه
نشستم کنارش که چشمم افتاد به دستبندش
-چه دستبند قشنگی داری.کجا گرفتیش؟
+خب حقیقتش یه کادو بوده.از طرف کسی که مکان امنم بود
-کی خانوادت
+نه ندارم.از طرف یکی از دوستام توی یتیم خونه کادو گرفتم اما چون که دوسال ازش کوچیک تر بودم نتونستم با اون از یتیم خونه بیام بیرون.و دوسال بینش وقفه افتاد و خب همچنان همدیگه رو گم کردیم.
-امم خب میخوام یچیزی بگم
+بگو
-من همونم.
+چی؟
-من تهیونگم ا/ت همونی که دستبندو بهت داد.نگاه کن(دستبند خودشو بهش نشون داد)
+ت.ت.تهیونگ.خودت
-اهوم
نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه
-چ.چرا گریه میکنی
+از...هق...خوشحالیه...خیلی دلم برات تنگ شده بود
-کاملا یادمه وقتی داشتم میرفتم هم همینطوری گریه میکردی.
بغلش کردم متقابلا بغلم کردو گفت
+ته ته.خیلی دلم رات تنگ شده بود.
-چی!
+چیو چی؟
-چی گفتی؟
+دلم برات تنگ شده بود؟
-نه قبلش
+ته ته
-اهومممم
+بیخیال...خیلی دلم برات تنگ شده بود
-منم همینطور با هر غروب افتاب میومدم اینجا و منتظر میموندم که شاید بیای و مثل اینکه امروز انتظار من به پایان رسیده.یادمه اخرین خداحافظیمون هم موقع غروب خورشید بود.
-اینم رو بگم که یادمه اون موقع هم عاشق باله بودی.وقتی تمیز کاری به ما میرسید تو میرقصیدی و تمیز میکردی همه چیزو.ولی هیچوقت نفهمیدم که توی اون سن چطوری اینقدر خوب میرقصیدی
+مادرم.اون بالرین بود.همشو از اون یاد گرفتم
-اووو.چه اتفاقی براشون افتاد؟
+توی تصادف فوت کرد
-پدرت چی؟
+بعد از فوت مادرم با یه زن دیگه ریخت روهم و چون اون زن منو نمیخواست گذاشتنم یتیم خونه
-اووو.نظرت چیه که یه جشن کوچیک بگیریم؟
+چطوری؟
-خب وقت شب بشه دکه های خوراکی فروشی زیادی اینجا هست میتونیم به مناسبتی که دباره همو پیدا کردیم جشن بگیریم.
+اهوم خوبه...
*ا/ت ویو*
وقتی فهمیدم که دوباره تونستیم همو پیدا کنیم خیلی خوشحال شدم اونقدری که گریه کردم. نمیتونستم باور کنم که دوباره تونستم ببینمش باهم غروب خورشید رو تماشا کردیم و بعدش باهم قدم زدیم و باهم قهوه خوردیم.کم کم باید میرفتیم که تهیونگ گفت
-میخوای امشب رو باهم باشیم.یعنی بیای خونم؟
+امم نه...به بچه های خوابگاه قول دادم امشبو باهم جرعت حقیقت بازی کنیم و فیلم ببینیم
-اهان.باشه پس...فردا میبینمت
+همینطور
-خدافظ
+خدافظ
راهمو کج کردم و برای خودم یه تاکسی گرفتم رفتیم سمت خوابگاه وقتی رسیدم رفتم توی خوابگاه خودمون که دیدم ریوجین و منهی دوباره با یه لبخند عجیب دارن بهم نکاه میکنن
ریوجین:استاد کیم رو ندیدی؟
+منظورت چیه؟
مینهی:اخه اونم بعد از اینکه تو رفتی اومد رود هان
+(خنده)
ریوجین:واییی دختر این صد در صد عاشقته.مطمئنم
مینهی:وایی خیلی خوش شانسی
+الان این حسودی بود ایا؟
مینهی:نه بابا ما که سنمون بهش نمیخوره بعدشم ما خودمون داریم
+راس میگی...منطق بود
.
.
.
اسلاید دوم(استایل تهیونگ)
اسلاید سوم(استایل ا/ت)
اسلاد چهارم(استایل ا/ت.اخر شب)
اسلاید پنجم(دستبند ا/ت و تهیونگ)
تو این چند هفته خیلی دوستای زیادی پیدا کردم.و حقیقتش به تهیونگ هم خیلی نزدیک شدم.ولی همچنان میرم رود هان.امروز سر تمرین متوجه شدم تهیونگ خیلی به دستبندی که دستمه نگاه میکنه ولی خب بهش توجه ای نکردم و تمرینمو کردم امروز هم طبق عادت رفتم رود هان اونجا نشستم و غروب خورشید رو تماشا کردم
*تهیونگ ویو*
امروز صبح سر تمرین متوجه ی دستبند ا/ت شدم خیلی شبیه اونی بود که من داشتم و اینکه اون هر روز عصرشو میره رودخونه ی هان امروز دنبال میرم.وقتی ا/ت رفت یکم که گذشت منم رفتم و سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت رود هان وقتی رسیدم ماشینمو پارک کردم ا/ت و دیدم که به غروب خورشید زل زده بود.رفتم یکم دور تر از ا/ت وایسادم و بعد از چندمین رفتم سمتش و گفتم
-اوو ا/ت شی چه تصادفی
+تهیونگ شی.تو اینجا چیکار میکنی
-هیچی اومدم قدم بزنم تو چی؟
+خب من طبق عادت هروز میام غروب خورشید رو تماشا میکنم
-نظرت چیه امروز رو باهم تماشا کنیم؟
+خوبه
نشستم کنارش که چشمم افتاد به دستبندش
-چه دستبند قشنگی داری.کجا گرفتیش؟
+خب حقیقتش یه کادو بوده.از طرف کسی که مکان امنم بود
-کی خانوادت
+نه ندارم.از طرف یکی از دوستام توی یتیم خونه کادو گرفتم اما چون که دوسال ازش کوچیک تر بودم نتونستم با اون از یتیم خونه بیام بیرون.و دوسال بینش وقفه افتاد و خب همچنان همدیگه رو گم کردیم.
-امم خب میخوام یچیزی بگم
+بگو
-من همونم.
+چی؟
-من تهیونگم ا/ت همونی که دستبندو بهت داد.نگاه کن(دستبند خودشو بهش نشون داد)
+ت.ت.تهیونگ.خودت
-اهوم
نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه
-چ.چرا گریه میکنی
+از...هق...خوشحالیه...خیلی دلم برات تنگ شده بود
-کاملا یادمه وقتی داشتم میرفتم هم همینطوری گریه میکردی.
بغلش کردم متقابلا بغلم کردو گفت
+ته ته.خیلی دلم رات تنگ شده بود.
-چی!
+چیو چی؟
-چی گفتی؟
+دلم برات تنگ شده بود؟
-نه قبلش
+ته ته
-اهومممم
+بیخیال...خیلی دلم برات تنگ شده بود
-منم همینطور با هر غروب افتاب میومدم اینجا و منتظر میموندم که شاید بیای و مثل اینکه امروز انتظار من به پایان رسیده.یادمه اخرین خداحافظیمون هم موقع غروب خورشید بود.
-اینم رو بگم که یادمه اون موقع هم عاشق باله بودی.وقتی تمیز کاری به ما میرسید تو میرقصیدی و تمیز میکردی همه چیزو.ولی هیچوقت نفهمیدم که توی اون سن چطوری اینقدر خوب میرقصیدی
+مادرم.اون بالرین بود.همشو از اون یاد گرفتم
-اووو.چه اتفاقی براشون افتاد؟
+توی تصادف فوت کرد
-پدرت چی؟
+بعد از فوت مادرم با یه زن دیگه ریخت روهم و چون اون زن منو نمیخواست گذاشتنم یتیم خونه
-اووو.نظرت چیه که یه جشن کوچیک بگیریم؟
+چطوری؟
-خب وقت شب بشه دکه های خوراکی فروشی زیادی اینجا هست میتونیم به مناسبتی که دباره همو پیدا کردیم جشن بگیریم.
+اهوم خوبه...
*ا/ت ویو*
وقتی فهمیدم که دوباره تونستیم همو پیدا کنیم خیلی خوشحال شدم اونقدری که گریه کردم. نمیتونستم باور کنم که دوباره تونستم ببینمش باهم غروب خورشید رو تماشا کردیم و بعدش باهم قدم زدیم و باهم قهوه خوردیم.کم کم باید میرفتیم که تهیونگ گفت
-میخوای امشب رو باهم باشیم.یعنی بیای خونم؟
+امم نه...به بچه های خوابگاه قول دادم امشبو باهم جرعت حقیقت بازی کنیم و فیلم ببینیم
-اهان.باشه پس...فردا میبینمت
+همینطور
-خدافظ
+خدافظ
راهمو کج کردم و برای خودم یه تاکسی گرفتم رفتیم سمت خوابگاه وقتی رسیدم رفتم توی خوابگاه خودمون که دیدم ریوجین و منهی دوباره با یه لبخند عجیب دارن بهم نکاه میکنن
ریوجین:استاد کیم رو ندیدی؟
+منظورت چیه؟
مینهی:اخه اونم بعد از اینکه تو رفتی اومد رود هان
+(خنده)
ریوجین:واییی دختر این صد در صد عاشقته.مطمئنم
مینهی:وایی خیلی خوش شانسی
+الان این حسودی بود ایا؟
مینهی:نه بابا ما که سنمون بهش نمیخوره بعدشم ما خودمون داریم
+راس میگی...منطق بود
.
.
.
اسلاید دوم(استایل تهیونگ)
اسلاید سوم(استایل ا/ت)
اسلاد چهارم(استایل ا/ت.اخر شب)
اسلاید پنجم(دستبند ا/ت و تهیونگ)
۹.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.