shadows murderer:قاتل سایه ها
shadows murderer:قاتل سایه ها
part:72
جونگ کوک سرش رو بالا میاره و با چشمایی که از گریه سرخ شده بود و حالا پر از شوک بود به لیسا نگاه میکنه.
جونگ کوک: لیسا (بغض)
لیسا: جونگکوکا چرا داری گریه میکنی؟ (بی حال)
دکتر و پرستارایی که گوشه اتاق وایستاده بودن و شاهد ضجه زدن جونگ کوک بودن با دیدن اون صحنه شوکه میشن.
تعجبی هم نداشت، چون لیسا از مرگ برگشته بود.
جونگ کوک: چطور ممکنه...تو حالت خوبه؟
لیسا: نه...سرم درد میکنه...ا...اون...لوهان بود....سعی کرد منو...بکشه. (با درد زیاد و سخت حرف میزنه)
"یک ساعت بعد_بیرون اتاق سمت جونگ کوک"
بازم از نگرانی کل اون سالن رو از اول تا آخر چند بار رفته و برگشته بود. اینکه چجوری لیسا از مرگ برگشته بود براش عجیب و در عین حال خوشحال کننده بود. مطمئن بود که جنی لیسا رو برگردونده بود، چون اون هنوز خیلی کار داشت.
توی حال خودش بود که دکتر از اتاق بیرون میاد و جونگ کوک به سرعت میره سمتش.
جونگ کوک: چی شد؟
_تا قبل از این به معجزه، عشق یا چیزایی شبیه به این اعتقادی نداشتم. اما امروز، به وضوح دیدم که چطوری عشق پاک تو اون دخترو از مرگ برگردوند...نمیتونم هیچ دلیل علمی براش بیارم...فقط میتونم بگم تسلیم شدم...امروز فهمیدم که عشق چیزی فراتر از یه احساسه...عشق یه معجزست، یه درمان
_نگران حال اون دخترم نباش...حالش خیلی زود خوب میشه...فعلا خوابه ولی وقتی بیدار شد میتونید ببینیدش. در ضمن مراقبش باش
جونگ کوک: بسیار خب...ممنونم
دکتر سرش رو پایین میندازه و اونجا رو به سمت دفتر خودش ترک میکنه. اما همزمان با رفتن دکتر تهیونگ که معلوم بود جونگ کوک خبرش کرده از راه میرسه.
تهیونگ: حال لیسا چطوره؟ (نگران)
جونگ کوک: خوبه...باید باهات حرف بزنم
تهیونگ: اول میخوام لیسا رو ببینم
تهیونگ میخواد به طرف اتاق لیسا بره که جونگ کوک جلوش رو میگیره.
جونگ کوک: نمیتونی بری...فعلا خوابیده
(میدونم این فیک دیگه براتون تکراری شده اما حمایت کنید چون داریم به پایان نزدیک میشیم)
#فیک
#ایتزی #مامامو #بی_تی_اس #بلک_پینک #اکسو #ایستریکیدز #استرو #بی_تی_بی #اسمر_فود #بی_ال #مد_گل #مدگل #پریسا #سرنا #کیوت #جین #جیمین #تیهونگ #جونگ_کوک #نامجون #شوگا #رزی #لیسا #جنی #جیسو #چانویول #دی_و #موکبانگ #السا #انا #شاد #خنده #مستر #جهیزیه
part:72
جونگ کوک سرش رو بالا میاره و با چشمایی که از گریه سرخ شده بود و حالا پر از شوک بود به لیسا نگاه میکنه.
جونگ کوک: لیسا (بغض)
لیسا: جونگکوکا چرا داری گریه میکنی؟ (بی حال)
دکتر و پرستارایی که گوشه اتاق وایستاده بودن و شاهد ضجه زدن جونگ کوک بودن با دیدن اون صحنه شوکه میشن.
تعجبی هم نداشت، چون لیسا از مرگ برگشته بود.
جونگ کوک: چطور ممکنه...تو حالت خوبه؟
لیسا: نه...سرم درد میکنه...ا...اون...لوهان بود....سعی کرد منو...بکشه. (با درد زیاد و سخت حرف میزنه)
"یک ساعت بعد_بیرون اتاق سمت جونگ کوک"
بازم از نگرانی کل اون سالن رو از اول تا آخر چند بار رفته و برگشته بود. اینکه چجوری لیسا از مرگ برگشته بود براش عجیب و در عین حال خوشحال کننده بود. مطمئن بود که جنی لیسا رو برگردونده بود، چون اون هنوز خیلی کار داشت.
توی حال خودش بود که دکتر از اتاق بیرون میاد و جونگ کوک به سرعت میره سمتش.
جونگ کوک: چی شد؟
_تا قبل از این به معجزه، عشق یا چیزایی شبیه به این اعتقادی نداشتم. اما امروز، به وضوح دیدم که چطوری عشق پاک تو اون دخترو از مرگ برگردوند...نمیتونم هیچ دلیل علمی براش بیارم...فقط میتونم بگم تسلیم شدم...امروز فهمیدم که عشق چیزی فراتر از یه احساسه...عشق یه معجزست، یه درمان
_نگران حال اون دخترم نباش...حالش خیلی زود خوب میشه...فعلا خوابه ولی وقتی بیدار شد میتونید ببینیدش. در ضمن مراقبش باش
جونگ کوک: بسیار خب...ممنونم
دکتر سرش رو پایین میندازه و اونجا رو به سمت دفتر خودش ترک میکنه. اما همزمان با رفتن دکتر تهیونگ که معلوم بود جونگ کوک خبرش کرده از راه میرسه.
تهیونگ: حال لیسا چطوره؟ (نگران)
جونگ کوک: خوبه...باید باهات حرف بزنم
تهیونگ: اول میخوام لیسا رو ببینم
تهیونگ میخواد به طرف اتاق لیسا بره که جونگ کوک جلوش رو میگیره.
جونگ کوک: نمیتونی بری...فعلا خوابیده
(میدونم این فیک دیگه براتون تکراری شده اما حمایت کنید چون داریم به پایان نزدیک میشیم)
#فیک
#ایتزی #مامامو #بی_تی_اس #بلک_پینک #اکسو #ایستریکیدز #استرو #بی_تی_بی #اسمر_فود #بی_ال #مد_گل #مدگل #پریسا #سرنا #کیوت #جین #جیمین #تیهونگ #جونگ_کوک #نامجون #شوگا #رزی #لیسا #جنی #جیسو #چانویول #دی_و #موکبانگ #السا #انا #شاد #خنده #مستر #جهیزیه
۱۰.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.