اهوی من
اهوی من
پارت ۹۰
پارسا: همنجور ک میدونی منو غزل شیطانیم ازدواج ما به طرز خیلی وحشناکی اتفاق میوفته جوری ک خونه ک توش بودیم سوخت از اتیش من هر چی فکر کردم ک بیبینم چجوری شما رو دور کنم از خودمون هیچ فکری به سرم نزن جز اینک شمارو از خونه بیرون کنم تو این یک ماه ما مراسم داشتیم تو جهنم یک شب هم باغزل تنها نبودم امروز مراسم ها تموم شد غزل دلش براتون تنگ شده بود حتی نذاشت ۱ ساعت استراحت کنیم سریع منو اورد اینجا
اهو:چجوری باور کنم؟
پارسا: از اراد شوهرت بپرس اون مراسم هایی شیطان رو خوب بلده میدونه
اهو: خیلی دلم شکست یک لحظه فکر کردم دیدم کسی ندارم دیدم ولم کردی
پارسا اهو رو بغل میکنه
پارسا: همنجور ک خودت گفتی من لیاقت کلمه بابا ندارم ولی از این به بعد قول میدم برات بابا خوبی باشم تو این چندین سال ک نبودم از الان قول میدم اهو تو یادگار انا منی تو تنها چیزی هستی ک میتونم باهات به همه چیز ها برسم
اهو: تو بهترین بابا دنیایی تو عشق منی خوببب
پارسا: اخ قربونت برم منن فدات شممم من (همنجور لپ هایی اهو رو میکشه
(اهو)
پارسا غزل خونه ما وایستادم از سر شب خیلی شکمم درد میکرد و فکر میکردم ک برای راه رفتن زیاده و توجه نکردم همه رفتیم بخوابیم ک ساعت ۵ صبح بود ک هوا تازه روشن شده بود دردم بیشتر شد جوری ک عرق به تنم نشسته بود جون حرف زدن هم نداشتم با بدبدختی ک شد اراد بیدار کردم اراد منو گذاشت تو ماشین به سمتم بیمارستان برد..
(اراد)
تو خواب غرق بودم ک اهو با صدای ضعیف منو داشت صدام میزد بلند شدم برق روشن کردم ک دیدم عرق سردی داره ازش میاد با ترس لباس هاشو پوشوندم سوار ماشینش کردم رفتیم بیمارستان غزل بهار الیس هم دنبالمون امدن وقتی رفتم دکتر معانیش کرد سریعن به پرستار ها دستور داد ک به بهترین دکتر هایی شهر زنگ بزنن بگن بیاین و خودشون برای عمل اماده کنن
اراد: خانوم دکتر حالم خانومم چطوره؟
دکتر: فعلا نمتونم چیزی بهتون بگم
پارت ۹۰
پارسا: همنجور ک میدونی منو غزل شیطانیم ازدواج ما به طرز خیلی وحشناکی اتفاق میوفته جوری ک خونه ک توش بودیم سوخت از اتیش من هر چی فکر کردم ک بیبینم چجوری شما رو دور کنم از خودمون هیچ فکری به سرم نزن جز اینک شمارو از خونه بیرون کنم تو این یک ماه ما مراسم داشتیم تو جهنم یک شب هم باغزل تنها نبودم امروز مراسم ها تموم شد غزل دلش براتون تنگ شده بود حتی نذاشت ۱ ساعت استراحت کنیم سریع منو اورد اینجا
اهو:چجوری باور کنم؟
پارسا: از اراد شوهرت بپرس اون مراسم هایی شیطان رو خوب بلده میدونه
اهو: خیلی دلم شکست یک لحظه فکر کردم دیدم کسی ندارم دیدم ولم کردی
پارسا اهو رو بغل میکنه
پارسا: همنجور ک خودت گفتی من لیاقت کلمه بابا ندارم ولی از این به بعد قول میدم برات بابا خوبی باشم تو این چندین سال ک نبودم از الان قول میدم اهو تو یادگار انا منی تو تنها چیزی هستی ک میتونم باهات به همه چیز ها برسم
اهو: تو بهترین بابا دنیایی تو عشق منی خوببب
پارسا: اخ قربونت برم منن فدات شممم من (همنجور لپ هایی اهو رو میکشه
(اهو)
پارسا غزل خونه ما وایستادم از سر شب خیلی شکمم درد میکرد و فکر میکردم ک برای راه رفتن زیاده و توجه نکردم همه رفتیم بخوابیم ک ساعت ۵ صبح بود ک هوا تازه روشن شده بود دردم بیشتر شد جوری ک عرق به تنم نشسته بود جون حرف زدن هم نداشتم با بدبدختی ک شد اراد بیدار کردم اراد منو گذاشت تو ماشین به سمتم بیمارستان برد..
(اراد)
تو خواب غرق بودم ک اهو با صدای ضعیف منو داشت صدام میزد بلند شدم برق روشن کردم ک دیدم عرق سردی داره ازش میاد با ترس لباس هاشو پوشوندم سوار ماشینش کردم رفتیم بیمارستان غزل بهار الیس هم دنبالمون امدن وقتی رفتم دکتر معانیش کرد سریعن به پرستار ها دستور داد ک به بهترین دکتر هایی شهر زنگ بزنن بگن بیاین و خودشون برای عمل اماده کنن
اراد: خانوم دکتر حالم خانومم چطوره؟
دکتر: فعلا نمتونم چیزی بهتون بگم
۳.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.