پارت۷۱
پارت۷۱
من ازت متنفر نیستم
نگام کرد
شوگا: کری مگه؟ یادم باشه یه شنوایی سنجی ببرمت
خیلم گیج میزنی چته تو؟
با تعجب چند بار پشت سر هم پلک زدم
چشماشو تو حدقه چرخوند و پوفی کرد.. صورتش و آورد نزدیک
چیزی به برخورد لبامون بهم نمونده بود که با به یاد آوردن هه را سرم و آوردم عقب و سری خدم و از بغلش کشیدم بیرون
مات زل زده بود بهم کنارش نشسته بودم و هر دو زل زده بودیم بهم
آروم پلک زد
شوگا: ات.. من فقط میخوام ببوسمت
-خشم نمیاد...
شوگا: واقعا؟ ولی دوست داشتی که؟
-الان دیگه ندارم..
یازم بدون هیچ حرفی خیره موند بهم.. یدفه دستمو و کشید و
حمله ور شد طرف لبام که مقاومت کردم
شوگا: ات خاهش میکنم بزار ببوسمت
سرم و به طرف مخالف لباش چرخوندم
-برو اونطرف
شوگا: د آخه تو چت شده؟ خاهش میکنم بزار انرژی بگیرم... ات بهت نیاز دارم
حلقه اشک تو چشمام کاملا دیده میشد
نگاه غمگینی بهم کرد
شوکا: یعنی ایندقد ازم بدت میاد که برای اینکه بهت نزدیک نشم گریه میکنی؟
درحالی که سرم و مینداختم پایین با پشت دست به چشمام فشاری دادم
نا اشکام سرازیر نشن
با صدای آرومی لب زدم
-لطفا بهم نزدیک نشو... اینجوری بهت لقب یه جنده رو میدن
یادته؟
دیگه صدایی ازش نمیومد حتی صدای نفس کشیدناشم نمیشد درست شنید
نگاهی بهش کردم
برق اشک تو چشماش خد نمایی میکرد
سرشو انداخت پایین و سری تکون داد
شوگا: خیل خب... بعدم بدون هیچ حرفی ه به طرف کمدش رفت
لباساشو عوض کرد و به طرف در اتاق رفت
-شوگا..؟!
وایساد ولی به طرفم برنگشت
-تو هپوز مریضی بهتر نی..
شوگا: به تو ربطی نداره.... بعدم بدون اینکه منتظر جوابی ازم باشه
از اتاق زد بیرون
من ازت متنفر نیستم
نگام کرد
شوگا: کری مگه؟ یادم باشه یه شنوایی سنجی ببرمت
خیلم گیج میزنی چته تو؟
با تعجب چند بار پشت سر هم پلک زدم
چشماشو تو حدقه چرخوند و پوفی کرد.. صورتش و آورد نزدیک
چیزی به برخورد لبامون بهم نمونده بود که با به یاد آوردن هه را سرم و آوردم عقب و سری خدم و از بغلش کشیدم بیرون
مات زل زده بود بهم کنارش نشسته بودم و هر دو زل زده بودیم بهم
آروم پلک زد
شوگا: ات.. من فقط میخوام ببوسمت
-خشم نمیاد...
شوگا: واقعا؟ ولی دوست داشتی که؟
-الان دیگه ندارم..
یازم بدون هیچ حرفی خیره موند بهم.. یدفه دستمو و کشید و
حمله ور شد طرف لبام که مقاومت کردم
شوگا: ات خاهش میکنم بزار ببوسمت
سرم و به طرف مخالف لباش چرخوندم
-برو اونطرف
شوگا: د آخه تو چت شده؟ خاهش میکنم بزار انرژی بگیرم... ات بهت نیاز دارم
حلقه اشک تو چشمام کاملا دیده میشد
نگاه غمگینی بهم کرد
شوکا: یعنی ایندقد ازم بدت میاد که برای اینکه بهت نزدیک نشم گریه میکنی؟
درحالی که سرم و مینداختم پایین با پشت دست به چشمام فشاری دادم
نا اشکام سرازیر نشن
با صدای آرومی لب زدم
-لطفا بهم نزدیک نشو... اینجوری بهت لقب یه جنده رو میدن
یادته؟
دیگه صدایی ازش نمیومد حتی صدای نفس کشیدناشم نمیشد درست شنید
نگاهی بهش کردم
برق اشک تو چشماش خد نمایی میکرد
سرشو انداخت پایین و سری تکون داد
شوگا: خیل خب... بعدم بدون هیچ حرفی ه به طرف کمدش رفت
لباساشو عوض کرد و به طرف در اتاق رفت
-شوگا..؟!
وایساد ولی به طرفم برنگشت
-تو هپوز مریضی بهتر نی..
شوگا: به تو ربطی نداره.... بعدم بدون اینکه منتظر جوابی ازم باشه
از اتاق زد بیرون
۵.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۲