چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³
با صدای صاحبخونه،دست از باز کردن در خونه برداشت.
پیرمرد بتا غرغرو،از پله ها بالا اومد و با قد خمیده اش جلوی جیمین وایساد.
جیمین پوفی کشید و گفت:سلام اجوشی،چیزی شده؟
مرد بتا اخم غلیظی کرد و غرید:اجاره..اجاره ندادی پسررررر! دو ماهه ازش میگذرم ولی ایندفعه نههه..یالااا بدش!
لباش رو گزید.حالا جواب اینو چی میداد؟
من:خبب..میدونم ندادم ولی لطفا تا دوهفته دیگه صبر کنید..فقط دوهفته وقت بدین اجاره رو میدم.
مرد پوزخندی زد و گفت: دیگه نه..دیگه نهههه!خجالت نمیکشییی توی روم نگاه میکنی بازم وقت میخواییی؟
پایین لباسش رو چنگ زد:لطفااا..ترو الهه ماه..فقط دوهفته بیشتر نه..اگه..اگه ندادمم، بیرونم کنید خبب؟
پیرمرد اعصبانی فوتی کشید و انگشت اشارشو تهدید وار روبه پسرک گرفت:فقططط ۲هفته..بعد اون اگه ندی وسیله هات و میریزمم بیرون فهمیدییی؟
پسرک تند تند سرشو تکون داد.
به محض اینکه پیرمرد رفت خودشو توی اتاقش پرت کرد و بلند گریه کرد..
چی میشد با یه اتفاق کوچیک همه چی خوب بشه؟..
.......
در و باز کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
کاری که تمام این دوهفته گذشته کرده بود.
با صدای زنگ گوشیش،ایستاد.
با دیدن شماره جئون جونگکوک روی گوشیش، برق سه فاز از کلش پرید.
برای چی زنگ زده بود؟
با صدای نازش که فقط مختص خودش بود جواب داد.
من: س..سلام،کاری داشتید؟
کوک: کجایی؟
لب گزید:دم در خونه ام،میخوام برم پیش جیسو.
کوک: دارم میام دنبالت، باید بریم سونوگرافی.
انگار سطل آب یخ روی کلش خالی شده باشه، نفسش برید.
به همین راحتی دوهفته گذشت؟
از استرسی که یکدفعه به جونش افتاده بود بدنش لرزید.
من: با..باشه.منتظرتونم.
جونگکوک بدون جواب قطع کرد.
اعصبانی چنگی به موهای صورتیش زد.
چه خاکی به سرش میریخت؟
اگه بچه ای وجود نداشت چی؟
اگه نمیتونست خواهرشو نجات بده..
با صدای بوق ماشین، به سمتش چرخید.
لعنت بهش که کثافط مادرزادی جذاب بوددد!
خواست پشت بشینه با اشاره کوک جلو نشست.
یه جورایی معذب بود و خجالت میکشید.
کوک: اگه بچه مونده باشه، میدونی که باید بیای عمارت زندگی کنی؟
با بهت به پسر روبه روش خیره شد.
من: چ..چییی؟
کوک:من میخوام بچم توی رفاه کامل باشه و بدونم جاش امنه. پس نباید رو حرف من حرف زد..هومم؟
جیمین اخمی کرد و سرشو پایین انداخت که باعث شد لپاش تپل تر به نظر بیان..و این باعث میشد که ته دل کوک قیلی ویلی بره..
چقد دوست داشت اون دوتا تپلی سفید و لمس کنه..صبر کن ببینم، الان چی گفتم؟
به خودش تشر زد و تمام حواسشو به راننده گیش داد..
کوک نمیشد جای من لپاشو لمس کنی و بچلونیشون؟ 🥹💔
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³
با صدای صاحبخونه،دست از باز کردن در خونه برداشت.
پیرمرد بتا غرغرو،از پله ها بالا اومد و با قد خمیده اش جلوی جیمین وایساد.
جیمین پوفی کشید و گفت:سلام اجوشی،چیزی شده؟
مرد بتا اخم غلیظی کرد و غرید:اجاره..اجاره ندادی پسررررر! دو ماهه ازش میگذرم ولی ایندفعه نههه..یالااا بدش!
لباش رو گزید.حالا جواب اینو چی میداد؟
من:خبب..میدونم ندادم ولی لطفا تا دوهفته دیگه صبر کنید..فقط دوهفته وقت بدین اجاره رو میدم.
مرد پوزخندی زد و گفت: دیگه نه..دیگه نهههه!خجالت نمیکشییی توی روم نگاه میکنی بازم وقت میخواییی؟
پایین لباسش رو چنگ زد:لطفااا..ترو الهه ماه..فقط دوهفته بیشتر نه..اگه..اگه ندادمم، بیرونم کنید خبب؟
پیرمرد اعصبانی فوتی کشید و انگشت اشارشو تهدید وار روبه پسرک گرفت:فقططط ۲هفته..بعد اون اگه ندی وسیله هات و میریزمم بیرون فهمیدییی؟
پسرک تند تند سرشو تکون داد.
به محض اینکه پیرمرد رفت خودشو توی اتاقش پرت کرد و بلند گریه کرد..
چی میشد با یه اتفاق کوچیک همه چی خوب بشه؟..
.......
در و باز کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
کاری که تمام این دوهفته گذشته کرده بود.
با صدای زنگ گوشیش،ایستاد.
با دیدن شماره جئون جونگکوک روی گوشیش، برق سه فاز از کلش پرید.
برای چی زنگ زده بود؟
با صدای نازش که فقط مختص خودش بود جواب داد.
من: س..سلام،کاری داشتید؟
کوک: کجایی؟
لب گزید:دم در خونه ام،میخوام برم پیش جیسو.
کوک: دارم میام دنبالت، باید بریم سونوگرافی.
انگار سطل آب یخ روی کلش خالی شده باشه، نفسش برید.
به همین راحتی دوهفته گذشت؟
از استرسی که یکدفعه به جونش افتاده بود بدنش لرزید.
من: با..باشه.منتظرتونم.
جونگکوک بدون جواب قطع کرد.
اعصبانی چنگی به موهای صورتیش زد.
چه خاکی به سرش میریخت؟
اگه بچه ای وجود نداشت چی؟
اگه نمیتونست خواهرشو نجات بده..
با صدای بوق ماشین، به سمتش چرخید.
لعنت بهش که کثافط مادرزادی جذاب بوددد!
خواست پشت بشینه با اشاره کوک جلو نشست.
یه جورایی معذب بود و خجالت میکشید.
کوک: اگه بچه مونده باشه، میدونی که باید بیای عمارت زندگی کنی؟
با بهت به پسر روبه روش خیره شد.
من: چ..چییی؟
کوک:من میخوام بچم توی رفاه کامل باشه و بدونم جاش امنه. پس نباید رو حرف من حرف زد..هومم؟
جیمین اخمی کرد و سرشو پایین انداخت که باعث شد لپاش تپل تر به نظر بیان..و این باعث میشد که ته دل کوک قیلی ویلی بره..
چقد دوست داشت اون دوتا تپلی سفید و لمس کنه..صبر کن ببینم، الان چی گفتم؟
به خودش تشر زد و تمام حواسشو به راننده گیش داد..
کوک نمیشد جای من لپاشو لمس کنی و بچلونیشون؟ 🥹💔
۵.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.