. Wild rose cabaret .
. Wild rose cabaret .
#paert64
#paniz
گوشیم گرفتم تو دستم تا زنگ بزنم به این بی عضو
به بوق پنجم رسید که جواب داد
رضا: بله
بلند شدم رفتم اشپزخونه
_کجایی
رضا: خونه ام چیکارم داری
پوف کلافه ای کشیدم
_حتما خواب بودی اره؟
رضا: اره پانیذ 20 سوالیه چیشده
اب از یخچال برداشتم
_جمع و جور کن تا نیم ساعت دیگه اونجام
گوشی رو قطع کردم
ابی واسه خودم ریختم و خوردم و داد زدم
_میگم دیانااا
دیانا: چته دختر داد نزن بیا اینجا حرف بزن
رفتم کنارش نشستم
_میگم این فرانک رو چطوری دلمو باهاش صاف کنم
نگاهی بهم کرد
دیانا: شما فعلا از حد خودت نگذر بقیه اش به مرور زمان درست میشه
سری تکون دادم
_اگه حرصم دراورد چی
چپکی نگام کرد
دیانا: هیچی فقط اتیش به پا نکن خب
_وا من کی شر به پا کردم
دیانا: به من یکی که دروغ نگو که
خنده ای کردم
_تو این مورد حق با توعه واسه شب برنامه که نداری
دیانا: نه چطور
همینطور که پامیشدم چشمکی زدم
_میریم سینما
باشه ای گف
وارد اتاقم شدم لباسم عوض کردم رفتم سوار ماشین شدم
سر راه 2 پرس غذا گرفتم رفتم مث من خوابیده بود حتما تا ظهر
ماشین رو پارک کردم پیاده شدم وارد برج شدم
وارد اسانسور شده دکمه ی اخرین طبقه رو زدم
خودمو تو اینه بررسی کردم بعد از اینکه مطمئن شدم همه چی اوکیه
اومدم بیرون
زنگ خونه اشو زدم
5 دقیقه میشده جلو در بودم
_حتما باز خوابیده خرس گنده
انگشتم گذاشتم رو زنگ دیگه ام برنداشتم که یک دفعه که با داد گف
-خانوم چه خبر باز نمیکنه رفت زحمت کن دیگه اه عجب ادامایی پیدا میشن
رفت خونه اشون درم محکم بست
اخمی کرد
_بیشعور بی فرهنگگ
برای اخر زنگ رو زدم
دیگه داشتم پشیمون میشد در باز شد و خابالو زل زده بود به من
رضا: مگه نگفتی نیم ساعت دیگه
نگاهی به ساعت مچیم کردم
_دقیقن الان 40 دقیقه ست برو اونور ببینم
رفت کنار
رفتم اشپزخونه دستام شستم و غذا ها رو ریختم تو ظرف و گذاشتم رو میز
رفتم سالن دیدم رو کاناپه خابیده
_نگا کن توروخداا
نشستم کنارش و لب زدم
_خبر داری اخر ماه عروسیه
خابالو لب زد
رضا: عروسی کی
حرصی لب زدم
_عروسی بابات عروسی خودمون دیگه
غلتی خورد و نگام کرد
رضا: شوخی خوبی نبود
پام رو انداخت رو اون یکی پام
_والا شاید باورت نشه مامانت اومد بود 2 ساعت پیش خونه مون اونجور که فهمیدم فردا میریم خرید عقد و عروسی اخر هفته خاستگاریه اخر ماه هم عروسیه تمام ولی هنوز تاریخ طلاق مشخص نشده
صاف نشست اخمی وسط پیشونیش بود
رضا: یعنی چی
_من چمیدونم من پاشدم اومدم پیشت ببینم یعنی چی مردک ما تا چند هفته پیش داشتیم همو تیکه پاره میکردیم الان شدیم زن شوهر زنگ بزن به مامانت دیگه
رضا: پاشو برو گوشی رو بیار
نچی کردم
........
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#paert64
#paniz
گوشیم گرفتم تو دستم تا زنگ بزنم به این بی عضو
به بوق پنجم رسید که جواب داد
رضا: بله
بلند شدم رفتم اشپزخونه
_کجایی
رضا: خونه ام چیکارم داری
پوف کلافه ای کشیدم
_حتما خواب بودی اره؟
رضا: اره پانیذ 20 سوالیه چیشده
اب از یخچال برداشتم
_جمع و جور کن تا نیم ساعت دیگه اونجام
گوشی رو قطع کردم
ابی واسه خودم ریختم و خوردم و داد زدم
_میگم دیانااا
دیانا: چته دختر داد نزن بیا اینجا حرف بزن
رفتم کنارش نشستم
_میگم این فرانک رو چطوری دلمو باهاش صاف کنم
نگاهی بهم کرد
دیانا: شما فعلا از حد خودت نگذر بقیه اش به مرور زمان درست میشه
سری تکون دادم
_اگه حرصم دراورد چی
چپکی نگام کرد
دیانا: هیچی فقط اتیش به پا نکن خب
_وا من کی شر به پا کردم
دیانا: به من یکی که دروغ نگو که
خنده ای کردم
_تو این مورد حق با توعه واسه شب برنامه که نداری
دیانا: نه چطور
همینطور که پامیشدم چشمکی زدم
_میریم سینما
باشه ای گف
وارد اتاقم شدم لباسم عوض کردم رفتم سوار ماشین شدم
سر راه 2 پرس غذا گرفتم رفتم مث من خوابیده بود حتما تا ظهر
ماشین رو پارک کردم پیاده شدم وارد برج شدم
وارد اسانسور شده دکمه ی اخرین طبقه رو زدم
خودمو تو اینه بررسی کردم بعد از اینکه مطمئن شدم همه چی اوکیه
اومدم بیرون
زنگ خونه اشو زدم
5 دقیقه میشده جلو در بودم
_حتما باز خوابیده خرس گنده
انگشتم گذاشتم رو زنگ دیگه ام برنداشتم که یک دفعه که با داد گف
-خانوم چه خبر باز نمیکنه رفت زحمت کن دیگه اه عجب ادامایی پیدا میشن
رفت خونه اشون درم محکم بست
اخمی کرد
_بیشعور بی فرهنگگ
برای اخر زنگ رو زدم
دیگه داشتم پشیمون میشد در باز شد و خابالو زل زده بود به من
رضا: مگه نگفتی نیم ساعت دیگه
نگاهی به ساعت مچیم کردم
_دقیقن الان 40 دقیقه ست برو اونور ببینم
رفت کنار
رفتم اشپزخونه دستام شستم و غذا ها رو ریختم تو ظرف و گذاشتم رو میز
رفتم سالن دیدم رو کاناپه خابیده
_نگا کن توروخداا
نشستم کنارش و لب زدم
_خبر داری اخر ماه عروسیه
خابالو لب زد
رضا: عروسی کی
حرصی لب زدم
_عروسی بابات عروسی خودمون دیگه
غلتی خورد و نگام کرد
رضا: شوخی خوبی نبود
پام رو انداخت رو اون یکی پام
_والا شاید باورت نشه مامانت اومد بود 2 ساعت پیش خونه مون اونجور که فهمیدم فردا میریم خرید عقد و عروسی اخر هفته خاستگاریه اخر ماه هم عروسیه تمام ولی هنوز تاریخ طلاق مشخص نشده
صاف نشست اخمی وسط پیشونیش بود
رضا: یعنی چی
_من چمیدونم من پاشدم اومدم پیشت ببینم یعنی چی مردک ما تا چند هفته پیش داشتیم همو تیکه پاره میکردیم الان شدیم زن شوهر زنگ بزن به مامانت دیگه
رضا: پاشو برو گوشی رو بیار
نچی کردم
........
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۸.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.