پارت -5-
پارت -5-
فایده نداره بایدم برم خونه یکم در موردش تحقیق کنم خلاصه یکم با بچه ها تو خیابونا دور دور کردیم و برگشتم خونه نشستم پشته لپ تابم و سرچ کردم... بعد از خوندن اون مقاله ها تو گوگل مغزم ارور داد وای خدایا یعنی این جنه عاشقم شده مگه میشه سرمو گرفتم بیه دستام نه امکان نداره یعنی من نمیتونم ازدواج کنم مادر شم بیچاره شدم یهو سرموبلند کردم و جیغ زدم گمشو برو ترو خدا ولم کن یهو قابه عکسه رو دیوار به طرضه عجیبی افتاد و خورد شد و از ترس یه تکون خوردم که باعث شد از رو صندلی سقوط کنم چشمامو بستم منتظر بودم بخورم زمین بعد از چند ثانیه دیدم هیچی نشد چشمامو باز کردم دیدم رو هوا معلقم بعد اروم سره پا شدم همینجوری گیج اطرافو نگاه میکردم که حس کردم یه صدای دم گوشم گفت (تو منو نمیخوای اما من مواظبتم) قلبم از ترس تند تند میزد حالا چه خاکی به سرم بریزم زندگیم کم صحنه اکشن داشت اینم بهش اضافه شد با خودم گفتم بهتره به جای فرار کردن و ترسیدن باهاش حرف بزنم
حس میکردم پشتمه برگشتم اما نبود با لحن ارومی گفتم ببین من نمیدونم تو چی هستی با من چیکار داری اما ازت میترسم خواهشا برو زندگیه من اندازه کافی داغون هست چند روزه زندگی رو بهم جهنم کردی از سایه خودمم میترسم بغضم گرفت و با صدای بغض الود گفتم منو همون دختریم که از هیچی نمیترسید و به این چیزا اعتقاد نداشت من همون دختره شیطونیم که همه ازش میترسیدن اما الان ترس تو وجودمه من از این ترس بیزارم میفهمی دستمو گذاشتم رو صورتم که مانعه اشکام بشم یهو حس کردم رفتم تو یه جای گرم دستمو برداشتم شبیه یه آغوش بود بغله به مرد با شونه های پهن و بدنه ورزیده سرمو بلند کردم دیدم خودشه از ترس قالب تهی کردم یرای چند لحظه پاهام از زمین جدا شد و نفسای گرمشو زیره گردنم احساس کردم یه صدای اروم گفت(تو تونستی دله یه شیطانو ببری) یه حسه عجیبی داشتم نمیدونم چی بود اما هرچی بود نمیخواستم اون لحظه تموم شه میدونم دیونه شدم اما حسه خوبی داشتم حس کردم پام به زمین رسید و یهو رها شدم رو زمین زانو زدم خدایا من چم شده پرده تکون خورد وحس کردم رفته
فایده نداره بایدم برم خونه یکم در موردش تحقیق کنم خلاصه یکم با بچه ها تو خیابونا دور دور کردیم و برگشتم خونه نشستم پشته لپ تابم و سرچ کردم... بعد از خوندن اون مقاله ها تو گوگل مغزم ارور داد وای خدایا یعنی این جنه عاشقم شده مگه میشه سرمو گرفتم بیه دستام نه امکان نداره یعنی من نمیتونم ازدواج کنم مادر شم بیچاره شدم یهو سرموبلند کردم و جیغ زدم گمشو برو ترو خدا ولم کن یهو قابه عکسه رو دیوار به طرضه عجیبی افتاد و خورد شد و از ترس یه تکون خوردم که باعث شد از رو صندلی سقوط کنم چشمامو بستم منتظر بودم بخورم زمین بعد از چند ثانیه دیدم هیچی نشد چشمامو باز کردم دیدم رو هوا معلقم بعد اروم سره پا شدم همینجوری گیج اطرافو نگاه میکردم که حس کردم یه صدای دم گوشم گفت (تو منو نمیخوای اما من مواظبتم) قلبم از ترس تند تند میزد حالا چه خاکی به سرم بریزم زندگیم کم صحنه اکشن داشت اینم بهش اضافه شد با خودم گفتم بهتره به جای فرار کردن و ترسیدن باهاش حرف بزنم
حس میکردم پشتمه برگشتم اما نبود با لحن ارومی گفتم ببین من نمیدونم تو چی هستی با من چیکار داری اما ازت میترسم خواهشا برو زندگیه من اندازه کافی داغون هست چند روزه زندگی رو بهم جهنم کردی از سایه خودمم میترسم بغضم گرفت و با صدای بغض الود گفتم منو همون دختریم که از هیچی نمیترسید و به این چیزا اعتقاد نداشت من همون دختره شیطونیم که همه ازش میترسیدن اما الان ترس تو وجودمه من از این ترس بیزارم میفهمی دستمو گذاشتم رو صورتم که مانعه اشکام بشم یهو حس کردم رفتم تو یه جای گرم دستمو برداشتم شبیه یه آغوش بود بغله به مرد با شونه های پهن و بدنه ورزیده سرمو بلند کردم دیدم خودشه از ترس قالب تهی کردم یرای چند لحظه پاهام از زمین جدا شد و نفسای گرمشو زیره گردنم احساس کردم یه صدای اروم گفت(تو تونستی دله یه شیطانو ببری) یه حسه عجیبی داشتم نمیدونم چی بود اما هرچی بود نمیخواستم اون لحظه تموم شه میدونم دیونه شدم اما حسه خوبی داشتم حس کردم پام به زمین رسید و یهو رها شدم رو زمین زانو زدم خدایا من چم شده پرده تکون خورد وحس کردم رفته
۱۰.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲