♡My little lady♡
پارت ۶_
~سه روز بعد~
در طی این سه روز حتی یبارم از اتاق خارج نشده بودم
حوصلهم سر رفته بود ، تصمیم گرفتم بخوابم
باصدای در زدن از خواب بیدار شدم
+میشه بیام تو ؟
_حتما
سریع بلند شدم و روی تخت نشستم
مارگارت وارد اتاق شد
+ارباب گفتن که ساعت ۱ برای ناهار تشریف بیارید سالن نهار خوری
_باشه ، ممنون که گفتی
ساعتو نگاه کردم ۱۲:۳۷ دقیقه بود.
مارگارت در کمدو باز کرد و یه دست بلوز و شلوار از اون ته برام پیدا کرد
یه بلوز کاموایی یاسی با شلوار سفید
+یکی دو روزه هوا یکم سرد شده ، با تی شرت سرما میخوری ، اینارو بپوش
_من به سرما عادت دارم ؛ خیلی ممنون
بلوز و شلوارو ازش گرفتمو روی تخت گذاشتم
سریع حاضر شدم و با شونهیی که روی میز بود موهامو شونه کردم
وارد راهرو شدم با خودم فکر کردم ، چقدر اتاق ، کسی هم توشونه؟
یعنی اتاق تهیونگ کجاست؟
از پله ها پایین رفتم و وارد سالن پذیرایی شدم
یه سر میز کیم تهیونگ با کت و شلوار مشکیش نشسته بود
+بشین
میز حداقل ۱۲ نفرو جواب میداد ، ولی فقط تهیونگ نشسته بود
رفتم یه گوشه و نشستم و چشامو به زمین دوختم
+ساعت ۳ پرواز داریم ، بعداز ناهار حاضر شو.
ساعت ۱:۴۰
سریع اومدم تو اتاق و دیدم که مارگارت داره یهسری لباس توی یه چمدون سفید میذاره
+چند روز اونجاییم؟
_او برگشتی ؛ ارباب بهم گفت موقع ناهار خوردن یهسری لباس برات بردارم
+ میشه بجای اینا بلوز شلوار برداری ؟
_چرا ؟
+نمیدونم ؛ زیادی بازه ، دوسش ندارم
_آخه نمیشه که
×بذار هرچی میخواد برداره
کیم تهیونگ در اتاقو باز کرد و خطاب به مارگارت گفت و بعد رو به من کرد
×نمیخوام اذیتت کنم هرچی خواستی بردار
و درو بست و رفت توی اتاقش
سریع چندتا دامن و شلوار و بلوز برداشتم و دو سه تا از پیرهنایی که خیلی باز بودنو گذاشتم توی کمد
ساعت ۲
وارد حیاط شدم ، تهیونگ سوار یه سانتافهی مشکی بود و توی دستش دوتا پاسپورت بود
_خودت رانندگی میکنی؟
+نباید تابلو بنظر بیایم ، بپر بالا
توی ماشین نشستیم ، یکی از پاسپورتارو بهم داد و گفت
+اسمت لارا دارلینه ، منم کریس دارلین ، یه زوج خوشبخت کرهای_آمریکایی.
شروع کرد به رانندگی کردن
+اونجا با یه خانم به اسم مارتا آشنا میشی ؛ سعی کن باهاش دوست بشی ، بقدری صمیمی که بهت اعتماد کامل داشته باشه
رسیدیم فرودگاه .....
بچه ها حمایت یادتون نره ♡
مرسی♤
حالم اصن خوب نیس ولی پارت بعدم نیم ساعت دیگه میذارم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_مافیا
#تهیونگ
#کیم_تهیونگ
#بی_تی_اس
~سه روز بعد~
در طی این سه روز حتی یبارم از اتاق خارج نشده بودم
حوصلهم سر رفته بود ، تصمیم گرفتم بخوابم
باصدای در زدن از خواب بیدار شدم
+میشه بیام تو ؟
_حتما
سریع بلند شدم و روی تخت نشستم
مارگارت وارد اتاق شد
+ارباب گفتن که ساعت ۱ برای ناهار تشریف بیارید سالن نهار خوری
_باشه ، ممنون که گفتی
ساعتو نگاه کردم ۱۲:۳۷ دقیقه بود.
مارگارت در کمدو باز کرد و یه دست بلوز و شلوار از اون ته برام پیدا کرد
یه بلوز کاموایی یاسی با شلوار سفید
+یکی دو روزه هوا یکم سرد شده ، با تی شرت سرما میخوری ، اینارو بپوش
_من به سرما عادت دارم ؛ خیلی ممنون
بلوز و شلوارو ازش گرفتمو روی تخت گذاشتم
سریع حاضر شدم و با شونهیی که روی میز بود موهامو شونه کردم
وارد راهرو شدم با خودم فکر کردم ، چقدر اتاق ، کسی هم توشونه؟
یعنی اتاق تهیونگ کجاست؟
از پله ها پایین رفتم و وارد سالن پذیرایی شدم
یه سر میز کیم تهیونگ با کت و شلوار مشکیش نشسته بود
+بشین
میز حداقل ۱۲ نفرو جواب میداد ، ولی فقط تهیونگ نشسته بود
رفتم یه گوشه و نشستم و چشامو به زمین دوختم
+ساعت ۳ پرواز داریم ، بعداز ناهار حاضر شو.
ساعت ۱:۴۰
سریع اومدم تو اتاق و دیدم که مارگارت داره یهسری لباس توی یه چمدون سفید میذاره
+چند روز اونجاییم؟
_او برگشتی ؛ ارباب بهم گفت موقع ناهار خوردن یهسری لباس برات بردارم
+ میشه بجای اینا بلوز شلوار برداری ؟
_چرا ؟
+نمیدونم ؛ زیادی بازه ، دوسش ندارم
_آخه نمیشه که
×بذار هرچی میخواد برداره
کیم تهیونگ در اتاقو باز کرد و خطاب به مارگارت گفت و بعد رو به من کرد
×نمیخوام اذیتت کنم هرچی خواستی بردار
و درو بست و رفت توی اتاقش
سریع چندتا دامن و شلوار و بلوز برداشتم و دو سه تا از پیرهنایی که خیلی باز بودنو گذاشتم توی کمد
ساعت ۲
وارد حیاط شدم ، تهیونگ سوار یه سانتافهی مشکی بود و توی دستش دوتا پاسپورت بود
_خودت رانندگی میکنی؟
+نباید تابلو بنظر بیایم ، بپر بالا
توی ماشین نشستیم ، یکی از پاسپورتارو بهم داد و گفت
+اسمت لارا دارلینه ، منم کریس دارلین ، یه زوج خوشبخت کرهای_آمریکایی.
شروع کرد به رانندگی کردن
+اونجا با یه خانم به اسم مارتا آشنا میشی ؛ سعی کن باهاش دوست بشی ، بقدری صمیمی که بهت اعتماد کامل داشته باشه
رسیدیم فرودگاه .....
بچه ها حمایت یادتون نره ♡
مرسی♤
حالم اصن خوب نیس ولی پارت بعدم نیم ساعت دیگه میذارم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_مافیا
#تهیونگ
#کیم_تهیونگ
#بی_تی_اس
۷.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.