fake taehyung
fake taehyung
part*⁵⁷
ا/ت: ازت متنفرممم
تهیونگ: چی چرا؟
ا/ت: چرا منو بازیچه گرفتی😭
تهیونگ: عزیزم چرا گریه میکنی باز چی شده؟
ا/ت: دوراااا
تهیونگ: دورا چی؟
ا/ت: چرا هنوز باهاش رابطه داری
تهیونگ: کی بهت گفت؟
ا/ت: چه فرقی میکنه😭
تهیونگ: عزیزم حقیقت نداره باز الکی خواب دیدی
ا/ت: زنگ زدم منشیت گفت دورا اونجاست دوس دخترت😭
تهیونگ: منشیم؟
ا/ت: به گوشیت زنگ زد من جواب دادم
تهیونگ: تو صبحونتو بخور من برمیگردم
ا/ت: کجااا میرییی
تهیونگ رفتو منم رفتم وسایلمو جمع کردم و رفتم پیشش مامانم
تق تق تق
م: کیه
ا/ت: مامان
م: چرا گریه میکنی
ا/ت: بابا کجاست
م: بیرونه بیا داخل
برای مامانم همه چیزو تعریف کردم
م: تو مطمئنی میخوای جدا شی
ا/ت: دیگه نمیخوام صداشم بشنوم تو زندگیم دو ساله دارم باهاش زندگی میکنم کامل بهم دروغ گفته دیگه دوسش ندارم
م: فعلا به بابات چیزی نگو
ا/ت: باشه
م: برو استراحت کن تو اتاق اینقدر هم گریه نکن من با بابات حرف میزنم
ا/ت: باشه
یک ساعت بعد
م: ا/ت اومده
پ: تهیونگ که نیاورده
م: نه
پ: بهتر
م: راستش
پ: دعوا کردن؟
م: اره خب ا/ت میگه
پ: میخواد جدا شه؟
م: اهمم
پ: ا/تتت
ا/ت: بله بابا
بابام اومد نزدیکم دستشو نزدیک صورتم کرد چشمامو بستم دستمو گذاشتم رو صورتم بغلم کرد منم بغلش کردم
پ: میدونستم اینروز میرسه
تق تق تق
م: کیه
مامانم درو باز کرد تهیونگ بود
تهیونگ: سلام مامان جون ا/ت کجاست
پ: یه لحظه چی میخوای
تهیونگ: میشه ا/ت رو بگید بیاد؟
پ: نه نمیشه فردا بیا باید از هم جدا شید
تهیونگ: چی؟
پ: فکر بچه هم نکن پیش مامانش با بهترین روش بزرگ میشه ماهم میگیم باباش قبلا تصادف کرده بهتره تا بخواد بدونه که پدرش خیانتکار باشه
تهیونگ: میشه با ا/ت حرف بزنم
پ: او با تو حرف نداره
تهیونگ: تروخدا
پ: نمیشه
بابام درو روش بست
#فیک
#سناریو
part*⁵⁷
ا/ت: ازت متنفرممم
تهیونگ: چی چرا؟
ا/ت: چرا منو بازیچه گرفتی😭
تهیونگ: عزیزم چرا گریه میکنی باز چی شده؟
ا/ت: دوراااا
تهیونگ: دورا چی؟
ا/ت: چرا هنوز باهاش رابطه داری
تهیونگ: کی بهت گفت؟
ا/ت: چه فرقی میکنه😭
تهیونگ: عزیزم حقیقت نداره باز الکی خواب دیدی
ا/ت: زنگ زدم منشیت گفت دورا اونجاست دوس دخترت😭
تهیونگ: منشیم؟
ا/ت: به گوشیت زنگ زد من جواب دادم
تهیونگ: تو صبحونتو بخور من برمیگردم
ا/ت: کجااا میرییی
تهیونگ رفتو منم رفتم وسایلمو جمع کردم و رفتم پیشش مامانم
تق تق تق
م: کیه
ا/ت: مامان
م: چرا گریه میکنی
ا/ت: بابا کجاست
م: بیرونه بیا داخل
برای مامانم همه چیزو تعریف کردم
م: تو مطمئنی میخوای جدا شی
ا/ت: دیگه نمیخوام صداشم بشنوم تو زندگیم دو ساله دارم باهاش زندگی میکنم کامل بهم دروغ گفته دیگه دوسش ندارم
م: فعلا به بابات چیزی نگو
ا/ت: باشه
م: برو استراحت کن تو اتاق اینقدر هم گریه نکن من با بابات حرف میزنم
ا/ت: باشه
یک ساعت بعد
م: ا/ت اومده
پ: تهیونگ که نیاورده
م: نه
پ: بهتر
م: راستش
پ: دعوا کردن؟
م: اره خب ا/ت میگه
پ: میخواد جدا شه؟
م: اهمم
پ: ا/تتت
ا/ت: بله بابا
بابام اومد نزدیکم دستشو نزدیک صورتم کرد چشمامو بستم دستمو گذاشتم رو صورتم بغلم کرد منم بغلش کردم
پ: میدونستم اینروز میرسه
تق تق تق
م: کیه
مامانم درو باز کرد تهیونگ بود
تهیونگ: سلام مامان جون ا/ت کجاست
پ: یه لحظه چی میخوای
تهیونگ: میشه ا/ت رو بگید بیاد؟
پ: نه نمیشه فردا بیا باید از هم جدا شید
تهیونگ: چی؟
پ: فکر بچه هم نکن پیش مامانش با بهترین روش بزرگ میشه ماهم میگیم باباش قبلا تصادف کرده بهتره تا بخواد بدونه که پدرش خیانتکار باشه
تهیونگ: میشه با ا/ت حرف بزنم
پ: او با تو حرف نداره
تهیونگ: تروخدا
پ: نمیشه
بابام درو روش بست
#فیک
#سناریو
۵۶.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.