برادر خوانده 🧑🏻✨ پارت 27 🧑🏻✨
برادر خوانده 🧑🏻✨ پارت 27 🧑🏻✨
با چشمام دنبال تهیونگ میگشتم که دیدم با چشمای خونی زل زدن به من و این مرده که دیدم با قدم های بزرگ داره میاد سمتم یه مشت محکم حروم اون مرده کرد و مچ دست منو محکم گرفت کشید و با خودش برد با کفشهای پاشنه بلند بزور داشتم راه میرفتم که نه میدویدیم منو محکم نشوند تو ماشین جونگکوک هم اصلا سوار نکرد و با بالاترین سرعت به سمت عمارت حرکت بعد از ۵ مین رسیدیم در رو باز کردن و کلید ماشین رو داد به نگهبان تا ماشین رو پارک منو برد بالا انداخت تو اتاق و در رو از اون طرف قفل کرد
+تهیونگگگ یه لحظه به حرفم گوش بده خواهش میکنم(گریههه)
_خفه شو صدات در نمیاد فهمیدی(عربده)
+تهیومگ به حرفم گوش کن(آروم با گریه)
پشت در نشستم و تا میتونستم گریه کردم همونجا پشت در خوابم برد صبح با فشار هایی به کمرم بیدار شد دیدم یکی داره در رو باز میکنه تهیونگ بود
+ته..ی.ونگ(گریه آروم)
_ فقط دیگه نمیخوام صدات رو بشنوم همین الان وسایلت رو جمع کن و از عمارت من گمشو بیرون
ویو تهیونگ
بعد از اون اتفاق خون جلو چشمام رو گرفت نتونستم خودمو نگه دارم و ا/ت رو از خونه بیرون کردم
+تهیونگ وایسا بهت توضیح بدم(گریه)
_همه چی رو با چشمای خودم دیدم محشر به پا کردی اونجا گمشو بیرون(آخرش با عربده)
بدون هیچ حرفی پاشد ۲۰ دست لباس گذاشت تو چمدونش و رفت از پنجره میتونستم رفتنش رو با اون لباس باز ببینم حتی بهش وقت ندادم لباسش رو عوض کنه سریع فرستادمش بیرون
میخواست بهم خیانت نکنه حقش همونه باید آدم بشه باید از زندگیم بفرستمش بیرون
ویو ا/ت
باورم نمیشه باهام همچین کاری کرد چطوری دلش اومد
با چشمام دنبال تهیونگ میگشتم که دیدم با چشمای خونی زل زدن به من و این مرده که دیدم با قدم های بزرگ داره میاد سمتم یه مشت محکم حروم اون مرده کرد و مچ دست منو محکم گرفت کشید و با خودش برد با کفشهای پاشنه بلند بزور داشتم راه میرفتم که نه میدویدیم منو محکم نشوند تو ماشین جونگکوک هم اصلا سوار نکرد و با بالاترین سرعت به سمت عمارت حرکت بعد از ۵ مین رسیدیم در رو باز کردن و کلید ماشین رو داد به نگهبان تا ماشین رو پارک منو برد بالا انداخت تو اتاق و در رو از اون طرف قفل کرد
+تهیونگگگ یه لحظه به حرفم گوش بده خواهش میکنم(گریههه)
_خفه شو صدات در نمیاد فهمیدی(عربده)
+تهیومگ به حرفم گوش کن(آروم با گریه)
پشت در نشستم و تا میتونستم گریه کردم همونجا پشت در خوابم برد صبح با فشار هایی به کمرم بیدار شد دیدم یکی داره در رو باز میکنه تهیونگ بود
+ته..ی.ونگ(گریه آروم)
_ فقط دیگه نمیخوام صدات رو بشنوم همین الان وسایلت رو جمع کن و از عمارت من گمشو بیرون
ویو تهیونگ
بعد از اون اتفاق خون جلو چشمام رو گرفت نتونستم خودمو نگه دارم و ا/ت رو از خونه بیرون کردم
+تهیونگ وایسا بهت توضیح بدم(گریه)
_همه چی رو با چشمای خودم دیدم محشر به پا کردی اونجا گمشو بیرون(آخرش با عربده)
بدون هیچ حرفی پاشد ۲۰ دست لباس گذاشت تو چمدونش و رفت از پنجره میتونستم رفتنش رو با اون لباس باز ببینم حتی بهش وقت ندادم لباسش رو عوض کنه سریع فرستادمش بیرون
میخواست بهم خیانت نکنه حقش همونه باید آدم بشه باید از زندگیم بفرستمش بیرون
ویو ا/ت
باورم نمیشه باهام همچین کاری کرد چطوری دلش اومد
۱۰.۰k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.