هلن: الو؟
هلن: الو؟
امیلی: سلام هلن خودتی
هلن: بله خودمم
امیلی: من امیلی ام همکلاسی دوران راهنمایی
هلن: عااا... امیلی تویی چخبر
امیلی: سلامتی... راستش میخواستم یه سوال ازت بپرسم
هلن: جانم عزیزم
امیلی: امروز سوزومه رو دیدی
هلن: اوه اره امروز تو کافه دیدمش
امیلی: میشه تعریف کنی چیشده
هلن: عه... خب منو دوست پسرم اومده بودیم کافه بعد سوزومه اومد و باهم سلام احوال پرسی کردیمو منم دوست پسرمو بهش معرفی کردم بعد رفت
امیلی: فقط همین
هلن: اره
امیلی: باشه ممنون
هلن: قابلی نداشت اگه بازم کاری داشتی در خدمتم
امیلی: ممنون خدافظ عزیزم
هلن: خدا حافظ
گوشیو قط کرد، هیچی، یعنی چیشده..... یدفعه گوشی امیلی زنگ زد برداشتیم دیدیم لیلی
لیلی: الو
امیلی: الو چیشد پیداش کردی
لیلی: نه همه جارو گشتم خونه عمو هاش رفتم نبود خونه چنتا از همکلاسی هامون رفتم اونجا هم نبود حتی برای ادای احترام به مامان بزرگ هم رفتم خونشون اونجا هم نبود
امیلی: واایی یعنی کجاست
لیلی: میگم نرفته خونه مبصر
امیلی: چرا باید بره اونجا
لیلی: به هر دلیلی ممکنه رفته باشه حتی امکان داره رفته باشه جزوهارو بگیره
امیلی: خب باشه تو برو ماهم به گشتن ادامه میدیم
لیلی: اوکی خبری شد بیخبر نزارین منو
امیلی: اوکی(قط کرد)
ری: یعنی کجاست
امیلی: نکنه اتفاقی براش افتاده باشه
ری: نفوز بد نزن............. خب من میرم چنتا خیابونی که مونده رو بگردم تو هم برو از مغازه های اطراف خونش پرسوجو کن
امیلی: اوکی.... ولی ری به خانوادش نگیم
ری: جنیور خودش اگه خواست میگه ما بگیم بد تره
امیلی: اوکی من دیگه میرم مواظب خودت باش
ری: همچنین
همینجور داشتیم میگشتیم گاهی هم میرفتیم خونش تا نکنه اومدا باشه ولی هیچ خبری ازش نبود بارون داشت میباریدو هوا تاریک شده بود هرچی میگذشت نگران تر میشدم
گوشیم زنگ خورد به امید این که سوزی باشه گوشیم رو از جیبم بیرون اوردمو به صفحه نگاه کردم جنیور بود
جنیور: الو
ری: الو چیشد
جنیور: پیداش کردم دارم میام خونه
ری: هوف ممنون من به دخترا میگمو میام خونه
جنیور: اوکی خونه میبینمت (قط کرد)
سری زنگ زدم امیلی
امیلی: چیشده پیداش کردید
ری: اره جنیور پیداش کرده کجای بیام دنبالت
امیلی: نه نمیخواد من خودم به لیلی خبر میدم تو برو پیش سوزی
ری: اوکی فردا میبینمت
امیلی: اوم خدافظ (قط کرد)
سری رفتم خونه و یه دوش ده مینی گرفتمو اومدم بیرون یه اماده شدمو راه افتادو سمت خونه سوزی توراه بهش زنگ زدم
سوزومه: الو
ری:الو کجایی چند ساعت دنبالتیم چرا گوشیتو بر نمیداری
سوزومه: گوشیم سایلنت بود متوجه نشد.........داشتم قدم میزدم که بارون بارید نتونستم برگردم
ری: من الان میام
سوزومه: کجا
امیلی: سلام هلن خودتی
هلن: بله خودمم
امیلی: من امیلی ام همکلاسی دوران راهنمایی
هلن: عااا... امیلی تویی چخبر
امیلی: سلامتی... راستش میخواستم یه سوال ازت بپرسم
هلن: جانم عزیزم
امیلی: امروز سوزومه رو دیدی
هلن: اوه اره امروز تو کافه دیدمش
امیلی: میشه تعریف کنی چیشده
هلن: عه... خب منو دوست پسرم اومده بودیم کافه بعد سوزومه اومد و باهم سلام احوال پرسی کردیمو منم دوست پسرمو بهش معرفی کردم بعد رفت
امیلی: فقط همین
هلن: اره
امیلی: باشه ممنون
هلن: قابلی نداشت اگه بازم کاری داشتی در خدمتم
امیلی: ممنون خدافظ عزیزم
هلن: خدا حافظ
گوشیو قط کرد، هیچی، یعنی چیشده..... یدفعه گوشی امیلی زنگ زد برداشتیم دیدیم لیلی
لیلی: الو
امیلی: الو چیشد پیداش کردی
لیلی: نه همه جارو گشتم خونه عمو هاش رفتم نبود خونه چنتا از همکلاسی هامون رفتم اونجا هم نبود حتی برای ادای احترام به مامان بزرگ هم رفتم خونشون اونجا هم نبود
امیلی: واایی یعنی کجاست
لیلی: میگم نرفته خونه مبصر
امیلی: چرا باید بره اونجا
لیلی: به هر دلیلی ممکنه رفته باشه حتی امکان داره رفته باشه جزوهارو بگیره
امیلی: خب باشه تو برو ماهم به گشتن ادامه میدیم
لیلی: اوکی خبری شد بیخبر نزارین منو
امیلی: اوکی(قط کرد)
ری: یعنی کجاست
امیلی: نکنه اتفاقی براش افتاده باشه
ری: نفوز بد نزن............. خب من میرم چنتا خیابونی که مونده رو بگردم تو هم برو از مغازه های اطراف خونش پرسوجو کن
امیلی: اوکی.... ولی ری به خانوادش نگیم
ری: جنیور خودش اگه خواست میگه ما بگیم بد تره
امیلی: اوکی من دیگه میرم مواظب خودت باش
ری: همچنین
همینجور داشتیم میگشتیم گاهی هم میرفتیم خونش تا نکنه اومدا باشه ولی هیچ خبری ازش نبود بارون داشت میباریدو هوا تاریک شده بود هرچی میگذشت نگران تر میشدم
گوشیم زنگ خورد به امید این که سوزی باشه گوشیم رو از جیبم بیرون اوردمو به صفحه نگاه کردم جنیور بود
جنیور: الو
ری: الو چیشد
جنیور: پیداش کردم دارم میام خونه
ری: هوف ممنون من به دخترا میگمو میام خونه
جنیور: اوکی خونه میبینمت (قط کرد)
سری زنگ زدم امیلی
امیلی: چیشده پیداش کردید
ری: اره جنیور پیداش کرده کجای بیام دنبالت
امیلی: نه نمیخواد من خودم به لیلی خبر میدم تو برو پیش سوزی
ری: اوکی فردا میبینمت
امیلی: اوم خدافظ (قط کرد)
سری رفتم خونه و یه دوش ده مینی گرفتمو اومدم بیرون یه اماده شدمو راه افتادو سمت خونه سوزی توراه بهش زنگ زدم
سوزومه: الو
ری:الو کجایی چند ساعت دنبالتیم چرا گوشیتو بر نمیداری
سوزومه: گوشیم سایلنت بود متوجه نشد.........داشتم قدم میزدم که بارون بارید نتونستم برگردم
ری: من الان میام
سوزومه: کجا
۱.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.