قلب من *فصل دوم * ( پارت ششم )
قلب من*فصل دوم * ( پارت ششم )
* ویو کوک *
رسیدم خونه، خیلی عصبی بودم!
در و محکم باز کردم!
کوک : ا/تتتت( داد )
صدایی نشنیدم.
کوک : کدوم گوریه پس؟!!
رفتم همه جای خونه رو گشتم ولی نبود!
کوک : کجایی پس؟!
حالم واقعا داغون بود.....
لعنتی.....آخه چرا؟!!
کم کم داشت از شدت عصبانیت گریم میگرفت.
نشستم وسط خونه و دستام رو گذاشتم رو سرم.....فقط داد میزدم!!
* ویو ا/ت *
بیمارستان بودم برای اینکه وضعیت بچه رو بدونم.
منتظر دکتر بودم که بلاخره اومد.
ا/ت : سلام...
دکتر : سلام خانم ا/ت، برای بچه تون اومدی؟
ا/ت : بله....میخواستم بدونم وضعیتش چطوره آخه امروز دلم خیلی درد میکرد!
دکتر : پس که اینطور....بزارید ببینم، لطفا دراز بکشید رو تخت.
ا/ت : چشم...
رفتم دراز کشیدم( از اون وسایلو و تلوزیون هستن مثلا برای اینه بچه رو ببینن شاید بعضی هاتون دیده باشید از اونجاس)
خیره شده بودم به صفحه.
دکتر : اوه....مثل اینه بچتون تا چند ماهه دیگه حدود ۸ و ۹ ماهه دیگه به دنیا میاد!
ا/ت : ( لبخند) عالیه....
بعد از اینکه از بیمارستان اومدم رفتم یه آبمیوه گرفتم و خوردم نزدیک بود فشارم بیفته!
یه تاکسی گرفتم و به سمته خونه حرکت کردم.
بعد چند دقیقه رسیدم.
کلید انداختم و در و باز کردم.....
صدای گریه میومد!
انگار صدای کوک بود!!
چیشده؟!!
سریع همه جارو گشتم که یهو چشمم خورد به یه در که اتاق منو کوک بود دیدم نیمه بازه!
در و کامل باز کردم.
کوک داشت گریه میکرد من پشتش بودم انکار متوجه حضور من نشده لود، پس صداش کردم.
ا/ت : کوک! چیشده؟! خوبی؟
برگشت سمتم و از رو زمین بلند شد.
کوک : ازت انتظار همچین کاری نداشتم! ( عصبی )
ا/ت : چی؟! درباره چی حرف میزنی؟!
کوک : خودتو نزن به اون راه!!( داد )
از دادش ترسیدم!
ا/ت : دیوونه شدی؟! مگه چی شده؟!
کوک : نه.....تو دیوونه شدی! اره، فکر میکردم تا ابد دوسم داری!!
ا/ت : معلومه.....من عاشقتم!
کوک : ازت نمیگذرم!
ا/ت : فقط بگو چه اتفاق کوفتی افتاده! خواهش میکنم!
یهو چند تا عکس رو انداخت زمین....
کوک : ببین.....این تویی ، فک نمیکردم انقد هرزه باشی ا/ت!
عکسارو برداشتم از روی زمین، باورم نمیشه این...
سوهوعه.....اما.....من.....فقط بغلش کردم!
این واقعی نیست!
ا/ت: کوک.....این واقعی نیست! ( گریه )
کوک : ( عصبی) دیگه تمومه.....من از اینجا میرم....توام هر غلطی دلت خواست بکن برام مهم نیست.
ا/ت : نه....
وایییی دستمممم جر خوردددد
خماریییییی🗿🌚
لایک : ۲۴
کامنت : ۷
* ویو کوک *
رسیدم خونه، خیلی عصبی بودم!
در و محکم باز کردم!
کوک : ا/تتتت( داد )
صدایی نشنیدم.
کوک : کدوم گوریه پس؟!!
رفتم همه جای خونه رو گشتم ولی نبود!
کوک : کجایی پس؟!
حالم واقعا داغون بود.....
لعنتی.....آخه چرا؟!!
کم کم داشت از شدت عصبانیت گریم میگرفت.
نشستم وسط خونه و دستام رو گذاشتم رو سرم.....فقط داد میزدم!!
* ویو ا/ت *
بیمارستان بودم برای اینکه وضعیت بچه رو بدونم.
منتظر دکتر بودم که بلاخره اومد.
ا/ت : سلام...
دکتر : سلام خانم ا/ت، برای بچه تون اومدی؟
ا/ت : بله....میخواستم بدونم وضعیتش چطوره آخه امروز دلم خیلی درد میکرد!
دکتر : پس که اینطور....بزارید ببینم، لطفا دراز بکشید رو تخت.
ا/ت : چشم...
رفتم دراز کشیدم( از اون وسایلو و تلوزیون هستن مثلا برای اینه بچه رو ببینن شاید بعضی هاتون دیده باشید از اونجاس)
خیره شده بودم به صفحه.
دکتر : اوه....مثل اینه بچتون تا چند ماهه دیگه حدود ۸ و ۹ ماهه دیگه به دنیا میاد!
ا/ت : ( لبخند) عالیه....
بعد از اینکه از بیمارستان اومدم رفتم یه آبمیوه گرفتم و خوردم نزدیک بود فشارم بیفته!
یه تاکسی گرفتم و به سمته خونه حرکت کردم.
بعد چند دقیقه رسیدم.
کلید انداختم و در و باز کردم.....
صدای گریه میومد!
انگار صدای کوک بود!!
چیشده؟!!
سریع همه جارو گشتم که یهو چشمم خورد به یه در که اتاق منو کوک بود دیدم نیمه بازه!
در و کامل باز کردم.
کوک داشت گریه میکرد من پشتش بودم انکار متوجه حضور من نشده لود، پس صداش کردم.
ا/ت : کوک! چیشده؟! خوبی؟
برگشت سمتم و از رو زمین بلند شد.
کوک : ازت انتظار همچین کاری نداشتم! ( عصبی )
ا/ت : چی؟! درباره چی حرف میزنی؟!
کوک : خودتو نزن به اون راه!!( داد )
از دادش ترسیدم!
ا/ت : دیوونه شدی؟! مگه چی شده؟!
کوک : نه.....تو دیوونه شدی! اره، فکر میکردم تا ابد دوسم داری!!
ا/ت : معلومه.....من عاشقتم!
کوک : ازت نمیگذرم!
ا/ت : فقط بگو چه اتفاق کوفتی افتاده! خواهش میکنم!
یهو چند تا عکس رو انداخت زمین....
کوک : ببین.....این تویی ، فک نمیکردم انقد هرزه باشی ا/ت!
عکسارو برداشتم از روی زمین، باورم نمیشه این...
سوهوعه.....اما.....من.....فقط بغلش کردم!
این واقعی نیست!
ا/ت: کوک.....این واقعی نیست! ( گریه )
کوک : ( عصبی) دیگه تمومه.....من از اینجا میرم....توام هر غلطی دلت خواست بکن برام مهم نیست.
ا/ت : نه....
وایییی دستمممم جر خوردددد
خماریییییی🗿🌚
لایک : ۲۴
کامنت : ۷
۱۳.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.