سیاه و سفید pt۱۴
سیاه و سفید pt۱۴
دوباره شروع به بوسیدنش کرد
ولم کن
-اگه نکنم چی میشه(سعی کرد مثل آت بگه)
...
کوک طوری آت رو میبوسید انگار فردایی وجود نداشت بر خلاف آت که کاری انجام نمیداد،کوک به کارش ادامه داد و آت هم مجبور شد همراهی کنه.
آت از این نمیترسید که کوک بهش آسیب برسونه حتی میتونیم بگیم بهش اعتماد داشت اما از این میترسید که اون حسی کثیفی بعد از اینکه پدر ناتنیش بهش
تجا///وز میکرد رو دوباره حس کنه.
ولی امشب اون ترسو کنار گذاشت با کوک همراهی کرد طوری که کوک تعجب کرده بود .
کوک وقتی فهمید آت داره همراهیش میکنه از لباش دست کشید و به سمت گردنش رفت و مارک های آرومی میزاشت ولی بازم آت چشماشو بسته بود .
کوک لباس آت رو از تنش جدا کرد برای همین مجبور بودن از هم فاصله بگیرن بعدشم لباس خودشو درآورد و دوباره آت رو بوسید.
کوک از این که به آت آسیب برسونه میترسید ،اولین باری بود که کسی زیرشه ولی خشن عمل نمیکنه.
کوک آروم به سمت پایین اومد و نگاهش رو آت بود که اگه اذیت شد متوجه بشه.این کارو تا شکمش انجام داد
آت یهو اون حس بهش دست داد ولی چیزی نگفت.
کوک از کارش دست برداشت چون متوجه حال آت شد
_ببخشید
مهم نیست
-بخوابیم
اوهوم
روز سختی بود ولی تموم شد .
صبح شد کوک از خواب بیدار شد ولی آت نبود ،از جاش بلند شد با دقت بیشتر نگاه کرد ،لباساشو پوشید و رفت پایین اما بازم آن نبود.
_اجوما
§بله پسرم
-ات کجاست؟
§خب راستش...
حرفش با اومدن آت و یکی از بادیگارد های داخل خونه قطع شد
ممنون
:خواهش میکنم
-ات کجا بودی
رفتم نون تست بگیرم صبحونه درست کنم
§دخترم میگفتی من برم بگیرم
خواستم خودم برم تا یکمم هوا بخورم
بعدشم یه لبخندی تحویل اجوما داد .کوک اولین بار بود لبخند آت رو میدید که باعث شد لبخند بزنه
اجوما فقط میتونی بهم بگی وسایل کجا
§اره عزیزم با من بیا
و بعد از اینکه اجوما جای وسایلو نشون آت داد آت شروع به کار کرد
دوباره شروع به بوسیدنش کرد
ولم کن
-اگه نکنم چی میشه(سعی کرد مثل آت بگه)
...
کوک طوری آت رو میبوسید انگار فردایی وجود نداشت بر خلاف آت که کاری انجام نمیداد،کوک به کارش ادامه داد و آت هم مجبور شد همراهی کنه.
آت از این نمیترسید که کوک بهش آسیب برسونه حتی میتونیم بگیم بهش اعتماد داشت اما از این میترسید که اون حسی کثیفی بعد از اینکه پدر ناتنیش بهش
تجا///وز میکرد رو دوباره حس کنه.
ولی امشب اون ترسو کنار گذاشت با کوک همراهی کرد طوری که کوک تعجب کرده بود .
کوک وقتی فهمید آت داره همراهیش میکنه از لباش دست کشید و به سمت گردنش رفت و مارک های آرومی میزاشت ولی بازم آت چشماشو بسته بود .
کوک لباس آت رو از تنش جدا کرد برای همین مجبور بودن از هم فاصله بگیرن بعدشم لباس خودشو درآورد و دوباره آت رو بوسید.
کوک از این که به آت آسیب برسونه میترسید ،اولین باری بود که کسی زیرشه ولی خشن عمل نمیکنه.
کوک آروم به سمت پایین اومد و نگاهش رو آت بود که اگه اذیت شد متوجه بشه.این کارو تا شکمش انجام داد
آت یهو اون حس بهش دست داد ولی چیزی نگفت.
کوک از کارش دست برداشت چون متوجه حال آت شد
_ببخشید
مهم نیست
-بخوابیم
اوهوم
روز سختی بود ولی تموم شد .
صبح شد کوک از خواب بیدار شد ولی آت نبود ،از جاش بلند شد با دقت بیشتر نگاه کرد ،لباساشو پوشید و رفت پایین اما بازم آن نبود.
_اجوما
§بله پسرم
-ات کجاست؟
§خب راستش...
حرفش با اومدن آت و یکی از بادیگارد های داخل خونه قطع شد
ممنون
:خواهش میکنم
-ات کجا بودی
رفتم نون تست بگیرم صبحونه درست کنم
§دخترم میگفتی من برم بگیرم
خواستم خودم برم تا یکمم هوا بخورم
بعدشم یه لبخندی تحویل اجوما داد .کوک اولین بار بود لبخند آت رو میدید که باعث شد لبخند بزنه
اجوما فقط میتونی بهم بگی وسایل کجا
§اره عزیزم با من بیا
و بعد از اینکه اجوما جای وسایلو نشون آت داد آت شروع به کار کرد
۷.۱k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.