پارت5
پارت5
هتل
آروین
داشتیم میرفتیم یهو یه کلبه که بیشتر شبیه یه خونه دو طبقه بود دیدیم.
آتنا: دارم خواب میبینم یا شماهم اینو میبینین.
من:نوچ منم دارم میبینم
وایساده بودیم یهو یه دختر با صورت خونی اومد دورمون چرخید و رفت شوکه شده بودیم
یهو صدف جیغ کشید پشت بندش امیر جیغ کشید.
من:هوششش امیر چته
امیر:توام دیدیش
من:آره که چی
نگاه به خونه کردم.
یه خونه چوبی دو طبقه که از این درختا که خیلی بلندن روش آویزون بود مارپیچی میومد پایین یه خونه خیلی قشنگ ضاهرش که خیلی تمیزه خدا کنه توشم تمیز باشه.
دیدم آتنا داره میره جلو.
من:آتنا کجا؟!
آتنا:برم ببینم کسی توش هست یا نه
چقد نترسه این دختر.
من:وایسا باهات بیام صدف و امیر شما همین جا وایسین اگه دیدین تا پنج دقیقه نیومدیم فرار کنید کلا از اینجا دور بشین
امیر: مطمئنی؟!
من: آهوم
آتنا:بیا دیگه
رفتم پیشش باهم آروم به سمت جلو حرکت کردیم آتنا درو چند بار زد ولی انگار کسی توش نیست درو با یه هل آروم باز کرد رفتیم داخل...
یه کلبه عادی بود کل خونه رو گشتیم مونده طبقه بالا رفتیم بالا دو تا اتاق بود در اولیو باز کردیم یه تخت دونفره زیر پنجره بزرگ در دومیو باز کردیم یه تخت دونفره که وسط اتاق قرار گرفته بود.
رفتیم پایین...
من:من میرم صدف و امیرو صدا کنم برقا رفته فک کنم تو شمعی چیزی پیدا کن.
آتنا:باشه.
آتنا
رفتم تو آشپزخونه یکی یکی کمدارو گشتم تو کمد بالایی یه چندتا شمع و کبریت و جا شمعی پیدا کردم.
روشنشون کردم رفتم بیرون.
صدف:خیلی سرده
من:اهوم میشه شما دوتا امیر و اروین برین یکم چوب بیارین.
امیر:من؟!
آروین:امیر؟؟!توقع داری صدف بیاد؟!
امیر:چرا همش کار سختا رو میدید به من؟!
آروین:چون مردی
امیر:....
من:بس کنید خودم میرم
درو باز کردم آروین یکی زد پس کله امیر و اومد دنبالم.
آروین:نیا....
من: نمیخواد خودم خواستم اومدم
بعد پیدا کردن چندتا چوب رفتیم. تو خونه رفتم سمت شومینه
امیر:یه دقیقه مگه شومینه برقی نیس
من:ببخش عالیجناب ولی نه نیست دفعه بعدی میگم برقی بیارن برات.
شومینه رو روشن کردم نشستم.
من:صدف میری یه چایی درست کنی اگه باشه
صدف:هوم
صدف پا شد رفت داخل آشپزخونه بعد چند دقیقه اومد گفت: باورم نمیشه هم چایی هست هم آب هم لیوان
من: گاز هم هست؟!
صدف:هوم آب گذاشتم رو گاز تا جوش بیاد
بعد خوردن چای گفتم:خب بریم بخوابیم صب باید زود بلند شیم.
خب دیگه بمونین خماری دستام درد گرف از نوشتن شب پارت بعدیو مینویسم همون موقع آپلود میکنم.
بایییییی
هتل
آروین
داشتیم میرفتیم یهو یه کلبه که بیشتر شبیه یه خونه دو طبقه بود دیدیم.
آتنا: دارم خواب میبینم یا شماهم اینو میبینین.
من:نوچ منم دارم میبینم
وایساده بودیم یهو یه دختر با صورت خونی اومد دورمون چرخید و رفت شوکه شده بودیم
یهو صدف جیغ کشید پشت بندش امیر جیغ کشید.
من:هوششش امیر چته
امیر:توام دیدیش
من:آره که چی
نگاه به خونه کردم.
یه خونه چوبی دو طبقه که از این درختا که خیلی بلندن روش آویزون بود مارپیچی میومد پایین یه خونه خیلی قشنگ ضاهرش که خیلی تمیزه خدا کنه توشم تمیز باشه.
دیدم آتنا داره میره جلو.
من:آتنا کجا؟!
آتنا:برم ببینم کسی توش هست یا نه
چقد نترسه این دختر.
من:وایسا باهات بیام صدف و امیر شما همین جا وایسین اگه دیدین تا پنج دقیقه نیومدیم فرار کنید کلا از اینجا دور بشین
امیر: مطمئنی؟!
من: آهوم
آتنا:بیا دیگه
رفتم پیشش باهم آروم به سمت جلو حرکت کردیم آتنا درو چند بار زد ولی انگار کسی توش نیست درو با یه هل آروم باز کرد رفتیم داخل...
یه کلبه عادی بود کل خونه رو گشتیم مونده طبقه بالا رفتیم بالا دو تا اتاق بود در اولیو باز کردیم یه تخت دونفره زیر پنجره بزرگ در دومیو باز کردیم یه تخت دونفره که وسط اتاق قرار گرفته بود.
رفتیم پایین...
من:من میرم صدف و امیرو صدا کنم برقا رفته فک کنم تو شمعی چیزی پیدا کن.
آتنا:باشه.
آتنا
رفتم تو آشپزخونه یکی یکی کمدارو گشتم تو کمد بالایی یه چندتا شمع و کبریت و جا شمعی پیدا کردم.
روشنشون کردم رفتم بیرون.
صدف:خیلی سرده
من:اهوم میشه شما دوتا امیر و اروین برین یکم چوب بیارین.
امیر:من؟!
آروین:امیر؟؟!توقع داری صدف بیاد؟!
امیر:چرا همش کار سختا رو میدید به من؟!
آروین:چون مردی
امیر:....
من:بس کنید خودم میرم
درو باز کردم آروین یکی زد پس کله امیر و اومد دنبالم.
آروین:نیا....
من: نمیخواد خودم خواستم اومدم
بعد پیدا کردن چندتا چوب رفتیم. تو خونه رفتم سمت شومینه
امیر:یه دقیقه مگه شومینه برقی نیس
من:ببخش عالیجناب ولی نه نیست دفعه بعدی میگم برقی بیارن برات.
شومینه رو روشن کردم نشستم.
من:صدف میری یه چایی درست کنی اگه باشه
صدف:هوم
صدف پا شد رفت داخل آشپزخونه بعد چند دقیقه اومد گفت: باورم نمیشه هم چایی هست هم آب هم لیوان
من: گاز هم هست؟!
صدف:هوم آب گذاشتم رو گاز تا جوش بیاد
بعد خوردن چای گفتم:خب بریم بخوابیم صب باید زود بلند شیم.
خب دیگه بمونین خماری دستام درد گرف از نوشتن شب پارت بعدیو مینویسم همون موقع آپلود میکنم.
بایییییی
۳.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.