فیک عشق من
#فیک_عشق_من
#پارت_11
سریع موبایلمو در اوردم و زنگ زدم به امبولانس و پلیس تا بیان....
بالاخره رسیدن... رزا رو بردن زندان.. یونا هم بردن بیمارستان و منم همراهشون رفتم..
پشت در اتاق عمل منتظر یونا بودم... خیلی حالم بد شده بود و ترسیده بودم...
2 ساعت بعد
کوک ویو: 2 ساعت هم گذشت و هنوز یونا از اتاق عمل بیرون نیومد...
که یهو دکتر از اتاق عمل خارج شد سریع رفتم سمتش..
کوک: اقای دکتر حالشون چطوره
دکتر: شما چه نسبتی با خانم یونا دارید.
کوک: من دوست پسرشم..
دکتر:خب راستش خانم یونا وضعیتشون خیلی بده و. معلوم نیس زنده میمونن یا نه ولی تا هر جایی که بتونیم بهشون کمک میکنیم...
ولی 74 درصد ممکنه که برن تو کما....
کوک: میتونم یونا رو ببینم.
دکتر: عامم ببخشبد ولی نمیشع چون که بیمار نیاز به استراحت دارن... و باید ببینیم وضعیتشون پایدار میشه یا نه...
پرستار: اقای دکتر (داد)
دکتر: ببخشسد من یه لحضه برم بیینم چی شده
دکتر: چیشده..
پرستار: خانم یونا وضعیتشون خیلی بده امکانش هست که برن تو کما
کوک ویو: من نمیخام باز یونا رو از دست بدم... یه بار از دستش دادم از افسردگی نمیتونستم زندگیمو کنم و اینبار نمیخام از دستش بدم... حالم خیلی بد بود.. منتظر دکتر بودم تا از اتاق یونا بیان بیرون..
خیلی خوابم داشت برای همین سرمو گذاشتم رو صندلی و چشمامو بستم.. و به خواب فرو رفتم...
کوک ویو: یه خواب بد دیدم و از خوای پریدم..
کوک: هه هه هه(نفس زدن)
موبایلمو برداشتم دیدم که ساعت 2 شبه... یعنی من 2 ساعت خوابیدم... از صندلی پاشدم و رفتم به سمت اتاق دکتر...
در اتاق رو زدم..
دکتر: بیا تو..
کوک: وارد اتاق شدم و روی صندلی نشستم..
کوک: اقای دکتر یونا حالش چطوره...
دکتر: خب چجوری بهتون بگم..
کوک: چیشده...
دکتر: خب خانم یونا.....
خیلیی چرت شد😐💔
حمایت کنید..
شرط:
15 لایک
15 کامنت
شرطا رو کم گذاشتم تا نگین که شرطا خیلی زیاده... 💔🥲
#پارت_11
سریع موبایلمو در اوردم و زنگ زدم به امبولانس و پلیس تا بیان....
بالاخره رسیدن... رزا رو بردن زندان.. یونا هم بردن بیمارستان و منم همراهشون رفتم..
پشت در اتاق عمل منتظر یونا بودم... خیلی حالم بد شده بود و ترسیده بودم...
2 ساعت بعد
کوک ویو: 2 ساعت هم گذشت و هنوز یونا از اتاق عمل بیرون نیومد...
که یهو دکتر از اتاق عمل خارج شد سریع رفتم سمتش..
کوک: اقای دکتر حالشون چطوره
دکتر: شما چه نسبتی با خانم یونا دارید.
کوک: من دوست پسرشم..
دکتر:خب راستش خانم یونا وضعیتشون خیلی بده و. معلوم نیس زنده میمونن یا نه ولی تا هر جایی که بتونیم بهشون کمک میکنیم...
ولی 74 درصد ممکنه که برن تو کما....
کوک: میتونم یونا رو ببینم.
دکتر: عامم ببخشبد ولی نمیشع چون که بیمار نیاز به استراحت دارن... و باید ببینیم وضعیتشون پایدار میشه یا نه...
پرستار: اقای دکتر (داد)
دکتر: ببخشسد من یه لحضه برم بیینم چی شده
دکتر: چیشده..
پرستار: خانم یونا وضعیتشون خیلی بده امکانش هست که برن تو کما
کوک ویو: من نمیخام باز یونا رو از دست بدم... یه بار از دستش دادم از افسردگی نمیتونستم زندگیمو کنم و اینبار نمیخام از دستش بدم... حالم خیلی بد بود.. منتظر دکتر بودم تا از اتاق یونا بیان بیرون..
خیلی خوابم داشت برای همین سرمو گذاشتم رو صندلی و چشمامو بستم.. و به خواب فرو رفتم...
کوک ویو: یه خواب بد دیدم و از خوای پریدم..
کوک: هه هه هه(نفس زدن)
موبایلمو برداشتم دیدم که ساعت 2 شبه... یعنی من 2 ساعت خوابیدم... از صندلی پاشدم و رفتم به سمت اتاق دکتر...
در اتاق رو زدم..
دکتر: بیا تو..
کوک: وارد اتاق شدم و روی صندلی نشستم..
کوک: اقای دکتر یونا حالش چطوره...
دکتر: خب چجوری بهتون بگم..
کوک: چیشده...
دکتر: خب خانم یونا.....
خیلیی چرت شد😐💔
حمایت کنید..
شرط:
15 لایک
15 کامنت
شرطا رو کم گذاشتم تا نگین که شرطا خیلی زیاده... 💔🥲
۱۹.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.