پارت 18
#پارت_18
#بیا_فقط_رفیق_باشیم
_ سه شب پیش وقتی اونقدر زیاده روی کرده بودی که اسم خودتم یادت نمیومد به من زنگ زدی تا بیام پیشت..
فلش بک سه شب قبل:
_ الو..
صدای خماری پشت گوشی لب زد
_ چرا؟... چرا میخوای رفیقت باشم؟!
_ ه..هیونجین؟ خوبی؟
_ هممم بهتر از این نمیشم! تمام زندگیم رو سرم خراب شده! مگه بهتر از اینم هست؟
_ مست کردی؟
_ مست؟.. اممم نمیدونم! فلیکس شی.. نمیخوای منو..
_ هیونجین؟ هیونجین؟.. جواب بده...
فلیکس با سرعت سمت خونه هیونجین رفت..
وارد خونه شد.. با یه میز پر از بطری خالی سوجو و هیونجین که روی مبل بیهوش شده روبهرو شد..
_ هیونجین.. هیونجین! بلند شو
هیونجین چشماش رو باز کرد و خمار لب زد
_ اومدی جوجهی من؟..
_ چرا انقدر زیادهروی کردی؟!
_ توکه نبودی ببوسمت و آروم بشم.. پس با اون خودمو آروم کردم!
فلیکس چیزی نگفت.. کمکش کرد تا بلند بشه و اونو سمت اتاقش برد، هیونجین روی تخت خوابید، فلیکس میخواست ازش دور بشه که هیونجین دستش رو گرفت و اونو هم پرت کرد روی تخت..
_ کجا؟
_ ولم کن هیونجین! تو الان عقل و هوش درست حسابی نداری..
بدون توجه به حرف فلیکس روی اون خیمه زد و دستاش رو محکم گرفت...
_ گفتم ولم کننن!
که با قرار گرفتن لبای هیونجین روی لباش ساکت شد..
هیونجین اونقدر عمیق اونو میبوسید که فلیکس حس میکرد لباش دارن بی حس میشن..
فلیکس با تمام توانش هیونجین رو پس زد و خودش رو عقب کشید
_ بس کنننن!(با داد)
_ چرا نمیزاری داشته باشمتتت! چرا نمیزاری ببوسمتتت.. نمیبینی دارم دیوونه میشممم؟
هیونجین به گریه افتاد..
_ اما تو قول داده بودی!
_ نمیتونم.. نمیتونم دوست نداشته باشم.. نمیتونم رفیقت باشم!
_ باشه! اینو میخوای؟.. بیا و هرکاری دلت میخواد با من بکن! اما بدون این بهترت نمیکنه!
_ پس چیکار کنم؟ با این حس لعنتی چیکار کنم؟! من عاشقتم فلیکس! اینو بفهم!
فلیکس به هیونجین نزدیک شد و اونو بغل کرد..
_ متاسفم! رفیق..
دستاش رو سمت بدن داغ شدهی هیونجین برد و لباسش رو ازش جدا کرد، دستش رو دور گردنش انداخت و شروع به بوسیدنش کرد...
***
_ حالا یادت اومد؟!
هیونجین که با بهت به فلیکس زل زده بود با تعجب پرسید
_ من اینکارو کردم؟..
_ آره!
_ چ..چرا!
_ اینو از خودت بپرس... تو زدی زیر قولت هیونجین!
_ میدونم! ولی توهم.. توهم کمکم کردی!
_ آره! چون نمیتونم ببینم داری گریه میکنی!
_ یعنی الان دیگه رفیق نیستیم؟!
_ یاا! پرو نشو.. این آخرین باری بود که بهت اجازه دادم بهم نزدیک بشی! اگه بار دیگه اینکارو بکنی جور دیگهای باهات رفتار میکنم...
#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Leeknow
#بیا_فقط_رفیق_باشیم
_ سه شب پیش وقتی اونقدر زیاده روی کرده بودی که اسم خودتم یادت نمیومد به من زنگ زدی تا بیام پیشت..
فلش بک سه شب قبل:
_ الو..
صدای خماری پشت گوشی لب زد
_ چرا؟... چرا میخوای رفیقت باشم؟!
_ ه..هیونجین؟ خوبی؟
_ هممم بهتر از این نمیشم! تمام زندگیم رو سرم خراب شده! مگه بهتر از اینم هست؟
_ مست کردی؟
_ مست؟.. اممم نمیدونم! فلیکس شی.. نمیخوای منو..
_ هیونجین؟ هیونجین؟.. جواب بده...
فلیکس با سرعت سمت خونه هیونجین رفت..
وارد خونه شد.. با یه میز پر از بطری خالی سوجو و هیونجین که روی مبل بیهوش شده روبهرو شد..
_ هیونجین.. هیونجین! بلند شو
هیونجین چشماش رو باز کرد و خمار لب زد
_ اومدی جوجهی من؟..
_ چرا انقدر زیادهروی کردی؟!
_ توکه نبودی ببوسمت و آروم بشم.. پس با اون خودمو آروم کردم!
فلیکس چیزی نگفت.. کمکش کرد تا بلند بشه و اونو سمت اتاقش برد، هیونجین روی تخت خوابید، فلیکس میخواست ازش دور بشه که هیونجین دستش رو گرفت و اونو هم پرت کرد روی تخت..
_ کجا؟
_ ولم کن هیونجین! تو الان عقل و هوش درست حسابی نداری..
بدون توجه به حرف فلیکس روی اون خیمه زد و دستاش رو محکم گرفت...
_ گفتم ولم کننن!
که با قرار گرفتن لبای هیونجین روی لباش ساکت شد..
هیونجین اونقدر عمیق اونو میبوسید که فلیکس حس میکرد لباش دارن بی حس میشن..
فلیکس با تمام توانش هیونجین رو پس زد و خودش رو عقب کشید
_ بس کنننن!(با داد)
_ چرا نمیزاری داشته باشمتتت! چرا نمیزاری ببوسمتتت.. نمیبینی دارم دیوونه میشممم؟
هیونجین به گریه افتاد..
_ اما تو قول داده بودی!
_ نمیتونم.. نمیتونم دوست نداشته باشم.. نمیتونم رفیقت باشم!
_ باشه! اینو میخوای؟.. بیا و هرکاری دلت میخواد با من بکن! اما بدون این بهترت نمیکنه!
_ پس چیکار کنم؟ با این حس لعنتی چیکار کنم؟! من عاشقتم فلیکس! اینو بفهم!
فلیکس به هیونجین نزدیک شد و اونو بغل کرد..
_ متاسفم! رفیق..
دستاش رو سمت بدن داغ شدهی هیونجین برد و لباسش رو ازش جدا کرد، دستش رو دور گردنش انداخت و شروع به بوسیدنش کرد...
***
_ حالا یادت اومد؟!
هیونجین که با بهت به فلیکس زل زده بود با تعجب پرسید
_ من اینکارو کردم؟..
_ آره!
_ چ..چرا!
_ اینو از خودت بپرس... تو زدی زیر قولت هیونجین!
_ میدونم! ولی توهم.. توهم کمکم کردی!
_ آره! چون نمیتونم ببینم داری گریه میکنی!
_ یعنی الان دیگه رفیق نیستیم؟!
_ یاا! پرو نشو.. این آخرین باری بود که بهت اجازه دادم بهم نزدیک بشی! اگه بار دیگه اینکارو بکنی جور دیگهای باهات رفتار میکنم...
#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Leeknow
۳۲۲
۲۲ آذر ۱۴۰۳