پارت پنجاه و سه...
#پارت پنجاه و سه...
#جانان...
تیام: شما بگین اخه این انصافه من توی این چند وقته دنیا اومدن این وروجک ها درست حسابی با خانمم نبودم...بابا منم دل دارم...
کارن: تا تو باشی حواست به کارات باشه...بچه اوردین باید بسازین باهاش دیگه تیام خان...
تیام: خوب باشه بابا من پای کارم هستم ولی بگو واسه چی نمیزاره واسشون پرستار بگیرم بابا خودش از بین رفت...
کارن: راست میگه کارین به نظرم واقعا خیلی سخته که نگهداری دوتا بچه دختر بزار یه پرستار بگیره واسه بچه ها منی که داداشتم هم درست حسابی این مدت ندیدمت...
کارین: خوب دلم نمیخواد بچه هام زیر دست پرستار بزرگ شن...دوست ندارم مثل من باشن...😔 😢
کارن: میدونم عزیزم چی میگی ما که نمیگیم که ولشون کن همش دست پرستار ...بعد ابجی تو خودت بالا سر دوتا خوشکلای دایی هستی...
کارین: دربارش فکر میکنم...
تیام : اها شد افرین بابا من زبونم مو دار اورد این قدر به خانم گفتم...
کارن: از زوق سکته نکنی تیام...
همگی به تیام خندیدم خلاصه با حرف مجلس میگذشت موقع شام همه رو خدمه به طرف میزی که چدیده بودن راهنمایی کردن کارن گفت بشینیم و به یکی از خدمه گفت واسه هممون شام بیاره بعد از چند دقیقه شام اوردن همگی مشغول شدیم استرس داشتم نمیدونستم برنامه کارن برای نشون دادن صیغه نامه چیه کمی از شامم خوردم و مشغول بازی با غذام شدم کامین: چیه داری با غذا بازی میکنی...
من: هیچی میلم نمیکشه ...
کامین: اخی اینو به کسی بگو نشناسه تو رو بگو ببینم واسه چی استرس داری...
من: هیچی بابا استرسم کجا بود..
کامین: تو که راست میگی باشه نگو ...
هیچی نگفتم همه شامشون که تموم شد میز رو خدمه جمع کردن کارن دستم رو گرفت و بلند شد...
به طرف پیست رقص رفت ....
با تعجب به کاراش نگاه میکردم به دی جی یه چیزی گفت و اومد طرفم اونایی که وسط بودن هم کنار رفتن ...
دستم رو کشید و برد وسط پیست و بعد از چند لحظه اهنگ شروع شد ...
کارن :جانان دستت رو بزار روی شونه من...
کاری رو که گفت رو انجام دادم ...اونم شروع کرد اروم رقصیدن...ولی من تو بهت بود ....این همه نزدیکی ضربان قلبم رو برده بود روی هزار ....وقتی دید من تکون نمیخورم دستش رو انداخت دور کمرم و با ریتم خودش تکون میداد ....
مثل عروسک بودم دستش خودش تکونم میداد ....
بعد از این که اهنگ دیگه انگار اخرش بود کارن یه دور منو چرخوند و بعد خمم کرد رو به عقب .....از ترس کار یهویی کارش چشمام رو بسته بود با پخش شدن نفس توی صورتم چشمام رو باز کردم که دیدم کارن روم خم شده فاصله صورتامون تقریبا صفر بود هول کردم اومد بلند شم که....
رخ داد اونی که من ازش میترسیدم...
لبام رو لبای کارن استپ کرد....
اون شروع کرد بوسیدن ولی من دیگه حتی یادم رفته بود نفس بکشم....بعد از چند لحظه که واسه من کلی گذشت ازم جدا شد....
با جدا شدنش ...
#جانان...
تیام: شما بگین اخه این انصافه من توی این چند وقته دنیا اومدن این وروجک ها درست حسابی با خانمم نبودم...بابا منم دل دارم...
کارن: تا تو باشی حواست به کارات باشه...بچه اوردین باید بسازین باهاش دیگه تیام خان...
تیام: خوب باشه بابا من پای کارم هستم ولی بگو واسه چی نمیزاره واسشون پرستار بگیرم بابا خودش از بین رفت...
کارن: راست میگه کارین به نظرم واقعا خیلی سخته که نگهداری دوتا بچه دختر بزار یه پرستار بگیره واسه بچه ها منی که داداشتم هم درست حسابی این مدت ندیدمت...
کارین: خوب دلم نمیخواد بچه هام زیر دست پرستار بزرگ شن...دوست ندارم مثل من باشن...😔 😢
کارن: میدونم عزیزم چی میگی ما که نمیگیم که ولشون کن همش دست پرستار ...بعد ابجی تو خودت بالا سر دوتا خوشکلای دایی هستی...
کارین: دربارش فکر میکنم...
تیام : اها شد افرین بابا من زبونم مو دار اورد این قدر به خانم گفتم...
کارن: از زوق سکته نکنی تیام...
همگی به تیام خندیدم خلاصه با حرف مجلس میگذشت موقع شام همه رو خدمه به طرف میزی که چدیده بودن راهنمایی کردن کارن گفت بشینیم و به یکی از خدمه گفت واسه هممون شام بیاره بعد از چند دقیقه شام اوردن همگی مشغول شدیم استرس داشتم نمیدونستم برنامه کارن برای نشون دادن صیغه نامه چیه کمی از شامم خوردم و مشغول بازی با غذام شدم کامین: چیه داری با غذا بازی میکنی...
من: هیچی میلم نمیکشه ...
کامین: اخی اینو به کسی بگو نشناسه تو رو بگو ببینم واسه چی استرس داری...
من: هیچی بابا استرسم کجا بود..
کامین: تو که راست میگی باشه نگو ...
هیچی نگفتم همه شامشون که تموم شد میز رو خدمه جمع کردن کارن دستم رو گرفت و بلند شد...
به طرف پیست رقص رفت ....
با تعجب به کاراش نگاه میکردم به دی جی یه چیزی گفت و اومد طرفم اونایی که وسط بودن هم کنار رفتن ...
دستم رو کشید و برد وسط پیست و بعد از چند لحظه اهنگ شروع شد ...
کارن :جانان دستت رو بزار روی شونه من...
کاری رو که گفت رو انجام دادم ...اونم شروع کرد اروم رقصیدن...ولی من تو بهت بود ....این همه نزدیکی ضربان قلبم رو برده بود روی هزار ....وقتی دید من تکون نمیخورم دستش رو انداخت دور کمرم و با ریتم خودش تکون میداد ....
مثل عروسک بودم دستش خودش تکونم میداد ....
بعد از این که اهنگ دیگه انگار اخرش بود کارن یه دور منو چرخوند و بعد خمم کرد رو به عقب .....از ترس کار یهویی کارش چشمام رو بسته بود با پخش شدن نفس توی صورتم چشمام رو باز کردم که دیدم کارن روم خم شده فاصله صورتامون تقریبا صفر بود هول کردم اومد بلند شم که....
رخ داد اونی که من ازش میترسیدم...
لبام رو لبای کارن استپ کرد....
اون شروع کرد بوسیدن ولی من دیگه حتی یادم رفته بود نفس بکشم....بعد از چند لحظه که واسه من کلی گذشت ازم جدا شد....
با جدا شدنش ...
۱۱.۹k
۲۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.