p10
مکس:اته چرا شروع نمیکنی؟(اته سرش توی گوشیه)
ات:منتظر یه نفرم اومد باهم نرمش میکنیم..
مکس:اون شخص کیه بلا هااا(لبخند شیطانی)
ات:خاک تو سر منحرفت ..اون دانش اموز جدیده تازه باهم دوست شدیم...
مکس:پسره(خنده شیطانی)
ات:هعی خدایا منو هویچ کن..(دستاشو به صورت دعا بالا برده)
مکس:با توام...
ات:اره پسره خیالت راهت شد...
مکس :اوووو(خنده شیطانی)
ات:مکس فقط برو که دستم بهت نرسه وگرنه این توپو میزنم تو سرت...(کلافه موهاشو سفت کرد و دوباره سرشو توی گوشیش فرو برد)(و مکس هم روی پاهای اته دراز کشید تا اون شخص بیاد)
یک دقیقه بعد
کوک:اته..
ات:اوه اومدی...
کوک:ببخشید یکم دیر شد مدیر صدام زد..
ات: ن بابا ...
ات:راستی این مکسه مکس این جونگ کوکه..
مکس:خوشبختم(با لبخند)
جونگ کوک:همچنین(دست دادن ولی یکم سرد برخورد کرد)
ات: خب الان باید نرمش کنیم..تازه شنیدم تو خیلی بسکتبالت خوبه پس چرا اون روز باختی؟(چشمای سگ دار ولی کیوت)
کوک:ام...راستش چون اولین روزم توی این مدرسه بود هضم چیزا واسم زیاد بود(نمیتونست بگه به خاطر تو من باختم)
ات:عا خب بیا شروع کنیم...
کوک ویو
رفتم دستشویی اومدم رفتم لختن سالن لباسامو عوض کردم موهامم با دستم درست کردم رفتم به سمت سالن اصلی...
وقتی رفتم دیدم اته نشسته یه گوشه و سرش توی گوشیه و چهار زانو نشسته و یه پسر خوابیده رو پاهاش پاهای لخت سفید صورتیش یه دخترم از دور اغوا میکنه چه برسه به پسر...
ولی فکر کنم اصلا دختری که بخام پیدا نشه چون همشون مثل همن...
(پسرم زود قضاوت نکن ..همیشه میگن یه کتاب رو از روی جلدش قضاوت نکن اول بازش کن و بخونش و بعد قضاوت کن)
رفتم سمتشون...........
سلام علیک کردیم ..میخوام باهاش مثل یه دوست عادی رفتار کنم نمیخوام اون سنگ همیشه تاریک رو بلند کنم چون هروقت بلندش کردم به غلط کردن افتادم(تشبیه به قلبش) ولی نمیتونم ... وقتی نگاه به اون دو تیله های تیله ای میکنم دنیا دور سرم میچرخه کلا پیشش همون ادمی هستم که چند سال پیش بودم....
بعد رفتیم سر تمرین.....
ات:منتظر یه نفرم اومد باهم نرمش میکنیم..
مکس:اون شخص کیه بلا هااا(لبخند شیطانی)
ات:خاک تو سر منحرفت ..اون دانش اموز جدیده تازه باهم دوست شدیم...
مکس:پسره(خنده شیطانی)
ات:هعی خدایا منو هویچ کن..(دستاشو به صورت دعا بالا برده)
مکس:با توام...
ات:اره پسره خیالت راهت شد...
مکس :اوووو(خنده شیطانی)
ات:مکس فقط برو که دستم بهت نرسه وگرنه این توپو میزنم تو سرت...(کلافه موهاشو سفت کرد و دوباره سرشو توی گوشیش فرو برد)(و مکس هم روی پاهای اته دراز کشید تا اون شخص بیاد)
یک دقیقه بعد
کوک:اته..
ات:اوه اومدی...
کوک:ببخشید یکم دیر شد مدیر صدام زد..
ات: ن بابا ...
ات:راستی این مکسه مکس این جونگ کوکه..
مکس:خوشبختم(با لبخند)
جونگ کوک:همچنین(دست دادن ولی یکم سرد برخورد کرد)
ات: خب الان باید نرمش کنیم..تازه شنیدم تو خیلی بسکتبالت خوبه پس چرا اون روز باختی؟(چشمای سگ دار ولی کیوت)
کوک:ام...راستش چون اولین روزم توی این مدرسه بود هضم چیزا واسم زیاد بود(نمیتونست بگه به خاطر تو من باختم)
ات:عا خب بیا شروع کنیم...
کوک ویو
رفتم دستشویی اومدم رفتم لختن سالن لباسامو عوض کردم موهامم با دستم درست کردم رفتم به سمت سالن اصلی...
وقتی رفتم دیدم اته نشسته یه گوشه و سرش توی گوشیه و چهار زانو نشسته و یه پسر خوابیده رو پاهاش پاهای لخت سفید صورتیش یه دخترم از دور اغوا میکنه چه برسه به پسر...
ولی فکر کنم اصلا دختری که بخام پیدا نشه چون همشون مثل همن...
(پسرم زود قضاوت نکن ..همیشه میگن یه کتاب رو از روی جلدش قضاوت نکن اول بازش کن و بخونش و بعد قضاوت کن)
رفتم سمتشون...........
سلام علیک کردیم ..میخوام باهاش مثل یه دوست عادی رفتار کنم نمیخوام اون سنگ همیشه تاریک رو بلند کنم چون هروقت بلندش کردم به غلط کردن افتادم(تشبیه به قلبش) ولی نمیتونم ... وقتی نگاه به اون دو تیله های تیله ای میکنم دنیا دور سرم میچرخه کلا پیشش همون ادمی هستم که چند سال پیش بودم....
بعد رفتیم سر تمرین.....
۱۱.۳k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.