عشق تحت تعقیب
عشق تحت تعقیب
بخش بیستم
سونیک
این موضوع انگار درباره زندگی شدوعه. عجب! واقعا یه لحظه میخواست خندهم بگیره آخه اون میخواد زندگی خودشو بازی کنه؟!
کارگردان: خب فکر کنم تا اینجا بس باشه. لطفا قبول کن شدو تو واقعا یه چهرهی خاصی داری، تا بعدظهر وقت داری بهم جواب بدی، فعلا.
کارگردان میره و من به شدو نگاه میکنم روشو برگردونده بود و داشت فکر میکرد.
_ شدو...میخوای قبول کنی؟
شدو: نمیدونم سونیک، این فیلم درباره خود منه و من قراره زندگیم رو بازی کنم...نمیدونم، من..من اصلا بازیگری بلد نیستم.
_ اما من کنارتم. خب راستش کارگردان راست میگه، تو چهره خاصی داری بنظرم باید قبول کنی شانست رو امتحان کن.
یکم فکر کرد یکمم نگران بود.
شدو: ولی من نگران هویتم هستم. دشمنام منو میتونن راحت بشناسن.
_ تو که مدام تغییر قیافه میدی! کسی تورو نمیشناسه. بیخیال شاید دیدی منم تو این فیلم بودم.
شدو: خب نمیدونم شاید بد نباشه...من
_ پس قبول کردی! ایول...آهای کارگردان، شدو با کمال میل قبول میکنه توی این فیلم باشه.
کارگردان: جدیییی!! خیلی ممنونم شدو، میرم و برات متن فیلمنامه رو بیارم واسه نقش خودت.
بعد از تموم شدن قسمت آخر فیلم خواستیم که برگردیم کارگردان متن فیلم شدو رو بهش میگه و براش توضیح میده که چیکارا کنه. حین برگشت باهاش صحبت میکردم.
_ خب کارگردان چی بهت گفت؟
شدو: هیچی فقط درباره اینکه فیلمو یه ماه بعد اولین ظبطش شروع میشه و منم باید اونجا باشم.
_ نگفت که کی قراره بشه دوستی که نجاتش میدی؟
شدو: نه چطور؟
_ یه سوپرایز کوچولو توی اون نقش هست.
شدو: سوپرایز!؟ هیچوقت از سوپرایز خوشم نیومده...چیه چرا اینطوری نگاه میکنی سونیک چرا اینقدر عجیب شدی!؟؟
_ یعنی اگه من اون سوپرایز باشم بدت میاد؟ واقعا که!
شدو: جاننن!! اون تویی؟؟ این رسما زندگی واقعی منه که...حالا قهر نکن نمیدونستم که اون تویی.
_ حالا چون نمیدونستی منم سخت نمیگیرم، وگرنه باید از دلم در میاوردی.
بخش بیستم
سونیک
این موضوع انگار درباره زندگی شدوعه. عجب! واقعا یه لحظه میخواست خندهم بگیره آخه اون میخواد زندگی خودشو بازی کنه؟!
کارگردان: خب فکر کنم تا اینجا بس باشه. لطفا قبول کن شدو تو واقعا یه چهرهی خاصی داری، تا بعدظهر وقت داری بهم جواب بدی، فعلا.
کارگردان میره و من به شدو نگاه میکنم روشو برگردونده بود و داشت فکر میکرد.
_ شدو...میخوای قبول کنی؟
شدو: نمیدونم سونیک، این فیلم درباره خود منه و من قراره زندگیم رو بازی کنم...نمیدونم، من..من اصلا بازیگری بلد نیستم.
_ اما من کنارتم. خب راستش کارگردان راست میگه، تو چهره خاصی داری بنظرم باید قبول کنی شانست رو امتحان کن.
یکم فکر کرد یکمم نگران بود.
شدو: ولی من نگران هویتم هستم. دشمنام منو میتونن راحت بشناسن.
_ تو که مدام تغییر قیافه میدی! کسی تورو نمیشناسه. بیخیال شاید دیدی منم تو این فیلم بودم.
شدو: خب نمیدونم شاید بد نباشه...من
_ پس قبول کردی! ایول...آهای کارگردان، شدو با کمال میل قبول میکنه توی این فیلم باشه.
کارگردان: جدیییی!! خیلی ممنونم شدو، میرم و برات متن فیلمنامه رو بیارم واسه نقش خودت.
بعد از تموم شدن قسمت آخر فیلم خواستیم که برگردیم کارگردان متن فیلم شدو رو بهش میگه و براش توضیح میده که چیکارا کنه. حین برگشت باهاش صحبت میکردم.
_ خب کارگردان چی بهت گفت؟
شدو: هیچی فقط درباره اینکه فیلمو یه ماه بعد اولین ظبطش شروع میشه و منم باید اونجا باشم.
_ نگفت که کی قراره بشه دوستی که نجاتش میدی؟
شدو: نه چطور؟
_ یه سوپرایز کوچولو توی اون نقش هست.
شدو: سوپرایز!؟ هیچوقت از سوپرایز خوشم نیومده...چیه چرا اینطوری نگاه میکنی سونیک چرا اینقدر عجیب شدی!؟؟
_ یعنی اگه من اون سوپرایز باشم بدت میاد؟ واقعا که!
شدو: جاننن!! اون تویی؟؟ این رسما زندگی واقعی منه که...حالا قهر نکن نمیدونستم که اون تویی.
_ حالا چون نمیدونستی منم سخت نمیگیرم، وگرنه باید از دلم در میاوردی.
- ۵.۱k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط