part30
چند روز بعد
ا/ت
تو کافه بودم
یادم به دیروز افتاد
گذشته(دیروز)
داشتم خرید میکردم
یونهو: هیون بیا این دختره
هیون: کدوم
یونهو: سلام بر زندگی خراب کن عزیز
ا/ت: بله؟
یونهو: میخواستم باهات حرف بزنم
ا/ت: من حرفی با شما ندارم
یونهو: صبر کن ولی من دارم تو خیلی احمقی میدونستی
ا/ت: اره میدونم چون روز و شبام بخاطر این خراب شد
یونهو: دوست پسر من اسم داره
ا/ت: حالا هرچی مهم نیست
یونهو: تو خودتو چی فرض کردی فکر کردی کی هستی با هیون من؟
هیون: یونهو بریم
یونهو: نه من باید حرفمو بزنم
ا/ت: اهمم هیون تو من یه زمانی باهاش بودم و خیلی ازش استفاده میکردم و لذت میبردم غذاهایی میخوردم که تو عمرم نخورده بودم لباس های برند و کیف های برند برام میخرید خیلی هم خوش میگذشت
یونهو یکی محکم زد تو گوشم
یونهو: دهنتو ببند عوضی
سرمو پایین گرفتم
ا/ت: ولی من حقیقت گفتم
چند دقیقه قبل
تهیونگ
تو پاساژ مامانم بودم صداهای دعوایی میشندیم از طبقه بالا پایین دیدم
تهیونگ: ا/ت اینجا چیکار میکنه؟
سریع رفتم پایین
حال(گذشته)
تهیونگ: عزیزم کامل حقیقت بگو
یونهو: تهیونگ
رفتم سمت ا/ت دستشو گرفتم
ا/ت: کیم تهیونگ
هیون: حقیقت چیه؟
یه نگاهی به ا/ت کردم
تهیونگ: حقیقت اینه که منو ا/ت خیلی وقته باهم قرار میزاریم و حتی وقتی باتو بود من بهش گفتم اینکارو کنه و کسی که اینجا بازی خورده و فکر میکنه بازی داده تویی پارک هیون
ا/ت: تهیونگ
ا/ت خیلی سعی داشت دستشو از دستم جدا کنه دستشو محکم گرفته بودم
یونهو: تهیونگ خیلی تغییر کردی
تهیونگ: اره چون نیمه گمشدمو پیدا کردم قبل از اون با چند نفری بودم ولی الان فهمیدم عشق واقعی چیه فکر کنم ا/ت هم به من این حسو داره درسته عزیزم؟
ا/ت: اهمم ااره منم خیلی دوست دارم میشه بریم دوست ندارم بیشتر از این کنارشون بمونیم
سریع از اونجا دور شدیم
ا/ت دستشو از دستم جدا کرد
ا/ت: اینجا چیکار میکردی؟
تهیونگ: نمیخواستیم بیشتر از این تحقیر بشی
ا/ت: این چه دروغی بود گفتی
تهیونگ: هم به خودم کمک کردم هم به تو که دیگه یونهو و هیون بهت نزدیک نشند
ا/ت یه نگاهی به پشت کرد
ا/ت دارند میان سمت ما
تهیونگ: یادت میاد بهم گفتی تو سریالا وقتی میخواهند فرار کنند چیکار میکنند
ا/ت: اره همو میبوسند خب چه ربطی به الان داره..
چشمامو بستم لبمو گذاشتم روی لب ا/ت
هیون: ا/ت
ا/ت دستشو دور گردنم گذاشت
هیون: ا/ت
از ا/ت جدا شدم
تهیونگ: چیشده مزاحم میشی
هیون: شما دوتا واقعا باهم هستید
تهیونگ: ما مسخره تواییم
یونهو: بریم هیون نمیتونم بیشتر از این بمونم
یونهو و هیون رفتند
یه نگاهی به ا/ت کردم
ا/ت: اهمم خب من میرم
تهیونگ: اشتباه میری
ا/ت: بله
تهیونگ: از این طرف برو
ا/ت: اها ممنون خدافظ
تهیونگ: خدافظ
ا/ت به سرعت ازم دور شد
#فیک
#سناریو
ا/ت
تو کافه بودم
یادم به دیروز افتاد
گذشته(دیروز)
داشتم خرید میکردم
یونهو: هیون بیا این دختره
هیون: کدوم
یونهو: سلام بر زندگی خراب کن عزیز
ا/ت: بله؟
یونهو: میخواستم باهات حرف بزنم
ا/ت: من حرفی با شما ندارم
یونهو: صبر کن ولی من دارم تو خیلی احمقی میدونستی
ا/ت: اره میدونم چون روز و شبام بخاطر این خراب شد
یونهو: دوست پسر من اسم داره
ا/ت: حالا هرچی مهم نیست
یونهو: تو خودتو چی فرض کردی فکر کردی کی هستی با هیون من؟
هیون: یونهو بریم
یونهو: نه من باید حرفمو بزنم
ا/ت: اهمم هیون تو من یه زمانی باهاش بودم و خیلی ازش استفاده میکردم و لذت میبردم غذاهایی میخوردم که تو عمرم نخورده بودم لباس های برند و کیف های برند برام میخرید خیلی هم خوش میگذشت
یونهو یکی محکم زد تو گوشم
یونهو: دهنتو ببند عوضی
سرمو پایین گرفتم
ا/ت: ولی من حقیقت گفتم
چند دقیقه قبل
تهیونگ
تو پاساژ مامانم بودم صداهای دعوایی میشندیم از طبقه بالا پایین دیدم
تهیونگ: ا/ت اینجا چیکار میکنه؟
سریع رفتم پایین
حال(گذشته)
تهیونگ: عزیزم کامل حقیقت بگو
یونهو: تهیونگ
رفتم سمت ا/ت دستشو گرفتم
ا/ت: کیم تهیونگ
هیون: حقیقت چیه؟
یه نگاهی به ا/ت کردم
تهیونگ: حقیقت اینه که منو ا/ت خیلی وقته باهم قرار میزاریم و حتی وقتی باتو بود من بهش گفتم اینکارو کنه و کسی که اینجا بازی خورده و فکر میکنه بازی داده تویی پارک هیون
ا/ت: تهیونگ
ا/ت خیلی سعی داشت دستشو از دستم جدا کنه دستشو محکم گرفته بودم
یونهو: تهیونگ خیلی تغییر کردی
تهیونگ: اره چون نیمه گمشدمو پیدا کردم قبل از اون با چند نفری بودم ولی الان فهمیدم عشق واقعی چیه فکر کنم ا/ت هم به من این حسو داره درسته عزیزم؟
ا/ت: اهمم ااره منم خیلی دوست دارم میشه بریم دوست ندارم بیشتر از این کنارشون بمونیم
سریع از اونجا دور شدیم
ا/ت دستشو از دستم جدا کرد
ا/ت: اینجا چیکار میکردی؟
تهیونگ: نمیخواستیم بیشتر از این تحقیر بشی
ا/ت: این چه دروغی بود گفتی
تهیونگ: هم به خودم کمک کردم هم به تو که دیگه یونهو و هیون بهت نزدیک نشند
ا/ت یه نگاهی به پشت کرد
ا/ت دارند میان سمت ما
تهیونگ: یادت میاد بهم گفتی تو سریالا وقتی میخواهند فرار کنند چیکار میکنند
ا/ت: اره همو میبوسند خب چه ربطی به الان داره..
چشمامو بستم لبمو گذاشتم روی لب ا/ت
هیون: ا/ت
ا/ت دستشو دور گردنم گذاشت
هیون: ا/ت
از ا/ت جدا شدم
تهیونگ: چیشده مزاحم میشی
هیون: شما دوتا واقعا باهم هستید
تهیونگ: ما مسخره تواییم
یونهو: بریم هیون نمیتونم بیشتر از این بمونم
یونهو و هیون رفتند
یه نگاهی به ا/ت کردم
ا/ت: اهمم خب من میرم
تهیونگ: اشتباه میری
ا/ت: بله
تهیونگ: از این طرف برو
ا/ت: اها ممنون خدافظ
تهیونگ: خدافظ
ا/ت به سرعت ازم دور شد
#فیک
#سناریو
- ۳۱.۶k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط