برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟔
یهو یکی از موش ها امد روی صورتم...میخواستم جیغ بکشم...التماسش کنم... که بس کنه اما انگار گلوم رو فشار میدادن و هرکاری که میکردم نمیتونستم حرفی بزنم...رسما لال شده بودم...از شوک و ترس زیادی که بهم وارد شده بود نمیتونستم حرف بزنم دووم نیاوردم و چشمام همه جارو تار میدیدم و کم کم بیهوش شدم...
و از اون روز به بعد نمی تونستم به خوبی حرف بزنم...
[پایان فلش بک ]
/زمان حال/
(ویو ا.ت)
اشک تو چشمام جمع شد ...جارو رو از زمین برداشتم...با لحن جدی همونطور که سرم پایین بود و داشتم کارم رو انجام میدادم گفتم...
ا.ت: م..مزاحم ..ک..کا..کارم ..ن..نشو..
=او چه خشن...
×ما بایه هرزه که کاری نداریم...
بازم حرف های مسخره و تکراری...
ا.ت: اگه م...من... یه..هر..هرزه ام پ...پس...ش...شما..ها چی... اید؟
حد خودتو بدون ... جرعت نداری راجب ما یه کلمه هم حرف بزنی...
ا.ت: اگ...اگه ...ح..حرف ب..بزنم چی.. میشه...
=اونوقت بد مبینی...
اداشو مثل خودش درآوردم وگفتم...
ا.ت:ا.. او ..چ..چه خشن..ن..
عصبی شد و به سمتم هجوم آورد و محکم موهام رو گرفت و کشید ....
جیغ کشیدم و گفتم...
ا.ت: و..ولم..ک..کن..ز..زنیکه...ی...ه..هرزه...
=خودت هرزه ای عوضی...
طاقتم طاق شد و محکم از دستش گرفتم و دستشو پیچ دادم که دادش رفت رو هوا...برام مهم نبود که بعدش چه اتفاقی برام میفته...فقط میخواستم که دهن اینا رو ببندمتا دیگه جرعت نکنن دم گوش من وز وز کنن...مطمئنم که بعدا جونگکوک به حسابم میرسه اما ارزششو داره...
سه نفر بودن بدنم نسبت به قبلا ضعیف شدهبودم اما از قیافه هاشون معلومه که هیچی از بوکس سر در نمیارن...
به سمتشون هجوم آوردم و اونا هم با اداهای مسخره شون شروع کردن به جیغ جیغ کردن...
مشغول زدن دختر روبه روم بودم که یهو یکی از اونا پام رو گرفت و مچ پام رو به عقب هل داد
باعث شد که تعادلم بهم بخوره ...یهویی عقب رفتم...نزدیک استخر بودم...اون دختره با دو تا دستش هلم داد....چشمامو محکم بستم و خودم رو برای خیسِاب شدن آماده کردم
اما به جای پرت شدن تو استخر یخ و عمق زیاد، توی آغوش گرمی فرو رفتم....پارت ۵۷:
https://wisgoon.com/p/MCSJEJ44CI/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟔
یهو یکی از موش ها امد روی صورتم...میخواستم جیغ بکشم...التماسش کنم... که بس کنه اما انگار گلوم رو فشار میدادن و هرکاری که میکردم نمیتونستم حرفی بزنم...رسما لال شده بودم...از شوک و ترس زیادی که بهم وارد شده بود نمیتونستم حرف بزنم دووم نیاوردم و چشمام همه جارو تار میدیدم و کم کم بیهوش شدم...
و از اون روز به بعد نمی تونستم به خوبی حرف بزنم...
[پایان فلش بک ]
/زمان حال/
(ویو ا.ت)
اشک تو چشمام جمع شد ...جارو رو از زمین برداشتم...با لحن جدی همونطور که سرم پایین بود و داشتم کارم رو انجام میدادم گفتم...
ا.ت: م..مزاحم ..ک..کا..کارم ..ن..نشو..
=او چه خشن...
×ما بایه هرزه که کاری نداریم...
بازم حرف های مسخره و تکراری...
ا.ت: اگه م...من... یه..هر..هرزه ام پ...پس...ش...شما..ها چی... اید؟
حد خودتو بدون ... جرعت نداری راجب ما یه کلمه هم حرف بزنی...
ا.ت: اگ...اگه ...ح..حرف ب..بزنم چی.. میشه...
=اونوقت بد مبینی...
اداشو مثل خودش درآوردم وگفتم...
ا.ت:ا.. او ..چ..چه خشن..ن..
عصبی شد و به سمتم هجوم آورد و محکم موهام رو گرفت و کشید ....
جیغ کشیدم و گفتم...
ا.ت: و..ولم..ک..کن..ز..زنیکه...ی...ه..هرزه...
=خودت هرزه ای عوضی...
طاقتم طاق شد و محکم از دستش گرفتم و دستشو پیچ دادم که دادش رفت رو هوا...برام مهم نبود که بعدش چه اتفاقی برام میفته...فقط میخواستم که دهن اینا رو ببندمتا دیگه جرعت نکنن دم گوش من وز وز کنن...مطمئنم که بعدا جونگکوک به حسابم میرسه اما ارزششو داره...
سه نفر بودن بدنم نسبت به قبلا ضعیف شدهبودم اما از قیافه هاشون معلومه که هیچی از بوکس سر در نمیارن...
به سمتشون هجوم آوردم و اونا هم با اداهای مسخره شون شروع کردن به جیغ جیغ کردن...
مشغول زدن دختر روبه روم بودم که یهو یکی از اونا پام رو گرفت و مچ پام رو به عقب هل داد
باعث شد که تعادلم بهم بخوره ...یهویی عقب رفتم...نزدیک استخر بودم...اون دختره با دو تا دستش هلم داد....چشمامو محکم بستم و خودم رو برای خیسِاب شدن آماده کردم
اما به جای پرت شدن تو استخر یخ و عمق زیاد، توی آغوش گرمی فرو رفتم....پارت ۵۷:
https://wisgoon.com/p/MCSJEJ44CI/
- ۴۲.۹k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط