پارت ۵
پارت ۵
مچش بدجوری قرمز شده بود.......چون خیلی محکم گرفته بودمش......
عذاب وجدان گرفتم که چرا اعصاب خرابم رو سر این دختر خالی کردم.....
دستش رو کشید و گفت
+چیز مهمی نیست.....
-یعنی چی چیز مهمی نیست؟
+همین دیگه.....چیز مهمی نیست......
-بده ببینم.....
+گفتم نه دیگه.....عه.....
سرمو پایین انداختم......حتما خیلی از دستم ناراحت بود.....
به سمت جعبه ی کمک های اولیه که گوشه ی اتاق قرار داشت رفت و درش رو باز کرد.....
این دختر لجباز بود ولی من لجباز تر بودم.....
جعبه رو سریعتر برداشتم که معترض شد
+ هی...... بدش....
-نمیدم......
+بدش میگم.....
-نمیدممممم......
پا به فرار گذاشتم.....
من تمام اتاق رو طی میکردم و اونم دنبالم.....
نمیدونم چی شد اما یهو تعادلم رو از دست دادم و روی تخت افتادم......
(نویسنده)
در حالی که جعبه رو بالای سرش گرفته بود تعادلش رو از دست داد و به کمر روی تخت افتاد.....
اما این پایانش نبود.....
با افتادن ناگهانی کوک دخترک هم تعادلش رو از دست داد و روی سینش افتاد.....
دستش روی سینه ی مردش بود و به چشم های مشکیش زل زده بود....
پسرک هم با ناباوری به دریای سیاه همسرش زل زده بود.....
چقدر از نزدیک زیبا تر میشد.....
نفس های داغ دخترک توی صورت کوک میخورد که عاملی بود برای بالا رفتن دوباره ی ضربان قلبش......
نگاهی به لبهای صورتی رنگش انداخت.....
چشمهاش،نفس هاش،نگاهش،لبهاش.....همه ی اینا باعث شده بود قلبش توی سینش جوری بکوبه که صداش تا پایین هم بره......
اما از اون طرف هم دخترک ضربان قلبش بالا رفته بود.....
جوری صدای کوبیدن قلبهاشون رو میشنیدن که نمی تونستن صدای قلب هاشون رو از هم تشخیص بدن......
پسرک دوباره نگاهی به لب های صورتی رنگ همسرش انداخت.....
سرش رو کمی کج کرد و بالا آورد......
یا اینبار یا هیچ وقت.....
قصد بوسیدنش رو داشت.....
چشمهاش رو بست و سرش رو بیشتر نزدیک کرد.
اما انگار ا/ت زودتر به خودش اومده بود...
سریع از روی کوک بلند شد......
صورتش کامل قرمز شده بود که دست کمی از لبو نداشت....
اما کوک به همون حالت مونده بود....
توی حال خودش بود و فقط حس میکرد یه سنگینی از روی سینش برداشته شده......
ا/ت با ناباوری بهش خیره شده بود.....
+چیکار میکنی؟
کوک در حالی که لبهاش غنچه بود.....
یکی از چشمهاش رو کمی باز کرد.....
ا/ت با لپ هایی به رنگ لبو ،دست به سینه بالا سرش وایساده بود.....
تازه متوجه اوضاع شد....
سریع بلند شد و روی تخت نشست.....
گلوشو صاف کرد و دستی به موهاش کشید.....
در حالی که سعی میکرد عادی جلوه بده رو به ا/ت گفت
-چیه؟مگه آدم ندیدی؟
+انقدر غیر نرمال نه.....
پسرک زبونش بند اومده بود.....یعنی ا/ت متوجه غیر نرمال بودن ضربان قلبش شده بود؟
خب معلومه.....
خودش رو به اون راه زد......
دوباره دستی توی موهاش کشید و دوباره رو به ا/ت گفت.....
-نه اینکه تو خیلی نرمالی.....لپ هاتو نگاه کن.....
دخترک با شنیدن این جمله ی کوک دستش رو روی لپش قرار داد و با دستپاچگی گفت
+حالا هر چی.....
پسرک لبخندی به کیوتی ا/ت زد....
کوک جعبه رو برداشت و گفت
-وقتی به حرفم گوش نمیدی همین میشه دیگه.....حالا ام مثل دختر های خوی بشین تا خودم دستت رو ببندم.....
+آخه.......
-آخه نداره دیگه......عه....
ا/ت که میدونست بیشتر از این نمیتونه مقاومت کنه،آروم روی تخت نشست و گذاشت کوک کارش رو انجام بده.......
خدایی هر دو پارت طولانیه.....
حمایت کنید:)))))
مچش بدجوری قرمز شده بود.......چون خیلی محکم گرفته بودمش......
عذاب وجدان گرفتم که چرا اعصاب خرابم رو سر این دختر خالی کردم.....
دستش رو کشید و گفت
+چیز مهمی نیست.....
-یعنی چی چیز مهمی نیست؟
+همین دیگه.....چیز مهمی نیست......
-بده ببینم.....
+گفتم نه دیگه.....عه.....
سرمو پایین انداختم......حتما خیلی از دستم ناراحت بود.....
به سمت جعبه ی کمک های اولیه که گوشه ی اتاق قرار داشت رفت و درش رو باز کرد.....
این دختر لجباز بود ولی من لجباز تر بودم.....
جعبه رو سریعتر برداشتم که معترض شد
+ هی...... بدش....
-نمیدم......
+بدش میگم.....
-نمیدممممم......
پا به فرار گذاشتم.....
من تمام اتاق رو طی میکردم و اونم دنبالم.....
نمیدونم چی شد اما یهو تعادلم رو از دست دادم و روی تخت افتادم......
(نویسنده)
در حالی که جعبه رو بالای سرش گرفته بود تعادلش رو از دست داد و به کمر روی تخت افتاد.....
اما این پایانش نبود.....
با افتادن ناگهانی کوک دخترک هم تعادلش رو از دست داد و روی سینش افتاد.....
دستش روی سینه ی مردش بود و به چشم های مشکیش زل زده بود....
پسرک هم با ناباوری به دریای سیاه همسرش زل زده بود.....
چقدر از نزدیک زیبا تر میشد.....
نفس های داغ دخترک توی صورت کوک میخورد که عاملی بود برای بالا رفتن دوباره ی ضربان قلبش......
نگاهی به لبهای صورتی رنگش انداخت.....
چشمهاش،نفس هاش،نگاهش،لبهاش.....همه ی اینا باعث شده بود قلبش توی سینش جوری بکوبه که صداش تا پایین هم بره......
اما از اون طرف هم دخترک ضربان قلبش بالا رفته بود.....
جوری صدای کوبیدن قلبهاشون رو میشنیدن که نمی تونستن صدای قلب هاشون رو از هم تشخیص بدن......
پسرک دوباره نگاهی به لب های صورتی رنگ همسرش انداخت.....
سرش رو کمی کج کرد و بالا آورد......
یا اینبار یا هیچ وقت.....
قصد بوسیدنش رو داشت.....
چشمهاش رو بست و سرش رو بیشتر نزدیک کرد.
اما انگار ا/ت زودتر به خودش اومده بود...
سریع از روی کوک بلند شد......
صورتش کامل قرمز شده بود که دست کمی از لبو نداشت....
اما کوک به همون حالت مونده بود....
توی حال خودش بود و فقط حس میکرد یه سنگینی از روی سینش برداشته شده......
ا/ت با ناباوری بهش خیره شده بود.....
+چیکار میکنی؟
کوک در حالی که لبهاش غنچه بود.....
یکی از چشمهاش رو کمی باز کرد.....
ا/ت با لپ هایی به رنگ لبو ،دست به سینه بالا سرش وایساده بود.....
تازه متوجه اوضاع شد....
سریع بلند شد و روی تخت نشست.....
گلوشو صاف کرد و دستی به موهاش کشید.....
در حالی که سعی میکرد عادی جلوه بده رو به ا/ت گفت
-چیه؟مگه آدم ندیدی؟
+انقدر غیر نرمال نه.....
پسرک زبونش بند اومده بود.....یعنی ا/ت متوجه غیر نرمال بودن ضربان قلبش شده بود؟
خب معلومه.....
خودش رو به اون راه زد......
دوباره دستی توی موهاش کشید و دوباره رو به ا/ت گفت.....
-نه اینکه تو خیلی نرمالی.....لپ هاتو نگاه کن.....
دخترک با شنیدن این جمله ی کوک دستش رو روی لپش قرار داد و با دستپاچگی گفت
+حالا هر چی.....
پسرک لبخندی به کیوتی ا/ت زد....
کوک جعبه رو برداشت و گفت
-وقتی به حرفم گوش نمیدی همین میشه دیگه.....حالا ام مثل دختر های خوی بشین تا خودم دستت رو ببندم.....
+آخه.......
-آخه نداره دیگه......عه....
ا/ت که میدونست بیشتر از این نمیتونه مقاومت کنه،آروم روی تخت نشست و گذاشت کوک کارش رو انجام بده.......
خدایی هر دو پارت طولانیه.....
حمایت کنید:)))))
۴۴.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.