چندپارتی درخواستی یونگی
چندپارتی درخواستی یونگی
ا.ت عاشق یونگیه ولی یونگی دوستش نداشته باشه...بعد هم ا.ت خودکشی کنه
پارت اول
دیگر نمیتونستم تحمل کنم این سرد بودنشان ، این اخلاق هاش ، این رفتار های همیشگی اش ، این بی توجهی هاش
همینجوری که اشک هام مثل ابر بهاری بر روی گونه هام می ریخت و با پشت دستم سعی در مخفی کردنش داشتم نشستم و مشغول جمع کردن لباس هایم شدم
لباس هایی که روزی با عشق نگاهشون می کردم و با خودم می گفتم « برای کسی می پوشمشون که خیلی دوستش دارم » اما غافل از اینکه نمی دونستم زندگیم قرار این چنین باش
با بغض وسایل هام جمع کردم از روی تخت بلند شدم و برای اخرین بار نگاهی به اتاق مشترکمون انداختم اتاقی که هیچوقت باهم شریک نشدیم ، اتاقی که هیچوقت من و تو ما نشدیم
با فکر کردن به این افکارم بغض خفیفی گلوم چنگ میزد و اجازه ریختن به اشک هام دادم حداقل تنها چیزی که الان ارومم می کرد اشک هایم بود که به مانند سیلی کل صورتم فرا می گرفت و تمام غم و غصه هایم همراه با اشک به بیرون هدایت می کردم
اینطور فکر می کردم که ارومم میکنه اما ذره ای اون همه اشک ، اون هم غصه خوردن ، اون همه ناله کردن هیچ کدام ارومم نکرد
دستم را بر روی قلبم که به شدت در سینه ام می کوبید گذاشتم برای لحظه ای افکارم رها کردم با خودم ارومم زمزمه کردم « اون کس دیگری دوست داره »
درسته شوهرم کسی که عاشقانه دوستش داشتم و حاضر بودم براش هرکاری کنم اما اون چی ، اون همون حسی که من بهش دارم داشت یا نه
ادامه دارد ......
ا.ت عاشق یونگیه ولی یونگی دوستش نداشته باشه...بعد هم ا.ت خودکشی کنه
پارت اول
دیگر نمیتونستم تحمل کنم این سرد بودنشان ، این اخلاق هاش ، این رفتار های همیشگی اش ، این بی توجهی هاش
همینجوری که اشک هام مثل ابر بهاری بر روی گونه هام می ریخت و با پشت دستم سعی در مخفی کردنش داشتم نشستم و مشغول جمع کردن لباس هایم شدم
لباس هایی که روزی با عشق نگاهشون می کردم و با خودم می گفتم « برای کسی می پوشمشون که خیلی دوستش دارم » اما غافل از اینکه نمی دونستم زندگیم قرار این چنین باش
با بغض وسایل هام جمع کردم از روی تخت بلند شدم و برای اخرین بار نگاهی به اتاق مشترکمون انداختم اتاقی که هیچوقت باهم شریک نشدیم ، اتاقی که هیچوقت من و تو ما نشدیم
با فکر کردن به این افکارم بغض خفیفی گلوم چنگ میزد و اجازه ریختن به اشک هام دادم حداقل تنها چیزی که الان ارومم می کرد اشک هایم بود که به مانند سیلی کل صورتم فرا می گرفت و تمام غم و غصه هایم همراه با اشک به بیرون هدایت می کردم
اینطور فکر می کردم که ارومم میکنه اما ذره ای اون همه اشک ، اون هم غصه خوردن ، اون همه ناله کردن هیچ کدام ارومم نکرد
دستم را بر روی قلبم که به شدت در سینه ام می کوبید گذاشتم برای لحظه ای افکارم رها کردم با خودم ارومم زمزمه کردم « اون کس دیگری دوست داره »
درسته شوهرم کسی که عاشقانه دوستش داشتم و حاضر بودم براش هرکاری کنم اما اون چی ، اون همون حسی که من بهش دارم داشت یا نه
ادامه دارد ......
- ۹.۶k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط