P

P13🦋




(صدای زنگ در)


-غذاهارو آوردن من میرم درو باز کنم
&باشه
-خوب بیا قشنگم
&داداش اینا خیلین
-تا آخرش باید بخوری از صبح هیچی نخوردی
&چشم
-آفرین بیا بشین منم اینارو بیارم
&چشم
-خوب بیا قشنگم
&مرسی
-اوم خیلی خوبه
&اره
-رائونی چرا داری با غذات بازی می‌کنی
&یه چیزی بگم عصبی نمیشین؟
-اخه من کی از دست تو عصبی شدم که این بار دومش باشه نه بگو
&گفته بودم خوابم نمیاد اما الان خیلی خوابم میاد (سرشو میندازه پایین و دستاشو می‌زاره رو صورتش میگیره و کیوت می‌خنده)
-(بلند می‌کنه و میشونتش رو پاهاش و سرشو میاره بالا و پیشونیش رو میبوسه) کیوتچه ی خودمی دیگه چیکارت کنم دختر باشه عزیزم غذاتو بخور تموم کن بعدش بریم بخوابیم
&یعنی عصبی نشدین
-نه چرا باید عصبی بشم خوشگلم غذاتو بخور عشقم بعدش بریم بخوابیم
&چشم
-آفرین این خیلی خوبه از اینم بخور
&اوم عالیه
-اینهمه غذای خوشمزه رو میز هست اما من می‌خوام ترو بخورم
&چی
-میخوام بزارمت روی نون تست و روت شش بریزم و با یه گاز بخورمت
&وا چرا
-چون خیلی خوشمزه ی
&شما از کجا میدونید من خوشمزم
-میدونم دیگه
&باشه قبول اما فعلا اینارو زودتر بخوریم تا منو نخوردین
-نمیشه ترو بخورم
&عه نه
-چرا تروخدا
&داداش حالتون خوب نیستا فکر کنم شما هم خوابتون میاد
-حداقل یه کوچولو
&نوچ
-دستات
&نه
-لپات
&عه نه
-بازو هات چی
&عه نه دیگه فکر کنم از این به بعد امنیت جانی ندارم هر لحظه باید منتظر خورده شدن باشم
-تقصیر خودته اینقدر که خوشگلی
&کیوت می‌خنده>>
-(چال رو گونش رو محکم میبوسه)
&داداشی من دیگه نمیتونم بخورم
-یه کوچولو دیگه
&جا ندارم
-این باکس رو هم بخوری تمومه
&دو کیلو باکسه من چطوری بخورمش
-نمیدونم دیگه بخور
&داداش نمیتونم
-بچه جون اگه میخوای بزرگ شب باید بخوری
&چی ربطی داره
-ربطش اینه که اندازه ی کف دست شدی باید بخوری قوی شی رشد کنی
&اینو تو کدوم مقاله ی علمی نوشته
-مقاله ی مورچه نمانید
&آهان اون وقت این مقاله رو کی نوشته
-کیم نامجون
&ای خدا من چی گناهی کردم
-بخور دیگه اینقدر حرف نزن(یه تیکه یربژرک سوخاری رو برمیدارند و می‌کنه تو دهنش)
&ای داداش
-هیس بخور
&(با حرص و کیوت میخوره)
-اونجوری هم به من نگاه نکنا
&داداش من بترکم کی جواب میده
-نترس نمیترکی
&داداش واقعا حالم داره بد میشه نمیتونم
-حرف نباشه تا آخر اینو میخوری فهمیدی؟(عربده و عصبی)
&چ...شم(ترس)
-خوب من دیگه میرم تو اتاق توم تموم کردی بیا
&چشم


ویو رائون:


واقعا دیگه نمی‌تونستم بخورم حالم داشت بد میشد اما با دادی که داداش سرم زد ترسیدم و مجبور شدم بخورم دیگه داشت تموم میشد واقعا دیگه جا نداشتم اما آخرین تیکه رو هم خوردم و رفتم تو حموم مسواک زدم و بعدشم رفتم تو اتاق پیش داداش از دستش ناراحت بودم اصلا دوست نداشتم پیشش بخوابم اما اگه اتاق دیگه ی می‌خوابیدم عصبی میشد واسه همینم مجبور شدم برم اونجا رفتم تو و دیدم داداش سرش تو گوشیه و حواسش نیست آروم و بی سر و صدا رفتم دراز کشیدم رو تخت و پتو رو تا گردنم کشیدم و پشتکوه به داداش کردم واقعا دلم شکسته بود ازش آخه مگه من چیکار کرده بودم که سرم داد زد




ویو نامجون:


از دست رائچن عصبی شدم به خاطر اینکه غذا نمی‌خورد من نگرانشم میترسم بدنش ضعیف بشه واسه همین سرس داد زدم اصلا بعضی وقتا داد زدن لازمه تو اتاق بودم داشتم با یکی از دوستام چت میکردم که دیدم رائون اومد تو اتاق و بدون هیچ حرفی دراز کشید و پتو رو کشیدم رو خودش و پشتشو به من کرد معلومه که قهر بودا ولی اون هیچ وقت دلش نمیاد با من قهر بمونه





ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۰)

P14🦋-فسقلی & ـــــــــــ-تو با داداشی قهری ؟& ـــــــــــ-جو...

P15🦋(صبح ساعت پنج صبح)ویو نامی:با نسیم ملایمی که از پنجره می...

P12🦋- فرشته کوچولوم &بله-خوابت میاد ؟&نه-واسه اینه که زیاد خ...

P11🦋-فرشته کوچولو میخوای بریم دیگه &میشه یکم دیگه بمونیم ترو...

نام فیک:عشق مخفیPart: 10ویو ات*با ترس نگاش کردم*دکمه ی لباسش...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁵توی جام چرخیدم.....یکی داشت صدام میکر...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁵توی جام چرخیدم.....یکی داشت صدام میکر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط