-اممم خب ببین...ما..من نمیتونم اینجا نگهت دارم..
-اممم خب ببین...ما..من نمیتونم اینجا نگهت دارم..
+دیدی گفتم کارت تموم شد میندازیم بیرون؟)
-یاا اینجوری نگوو خو جون خودت تو خطره...
+باشه یونگی
-میشه برای اخرین بار لبتو بچشم؟
+نه...
-(بغض)
ا.ت ویو
اون خیلی راحت پودرم کرد...
اما من بدون اون نمیتونم)
از پیشش بلند شدم رفتم سمت اتاقمون وسایلامو جمع کردم قرار بود
فردا برم...
فلش بک به فردا صبح...
هنو خواب بود
لبخندی زدمو وسایلامو ور داشتم و از خونه زدم بیرون...
رفتم تو یه بار مث صگ اول صبحی نشستم ابجو خوردن
کم مست بودم ولی به خواب نیاز داشتم
رفتم تو بار اتاق گرفتم و تا ظهر خوابیدم
وقتی بیدار شدم تازه یادم اومد کجام
رفتم WC کارای مربوطه رو انجام دادم و لباسمم عوض کردم و ارایشم کردم
میخوام برم پاریس...
از اینجا دور بشم...میدونی..خوب شد به فرزندخوندگی گرفتم الان دیگه ازادم..
یونگی خبر نداشت دارم میرم ولی وقتی تو فرودگاه بودم یهو صداشو شنیدم تا خواسم برگردم دستش دورم حلقه شد اشک تو چشمام جمع شده بود
تو گوشم زم زمه کرد...
+دیدی گفتم کارت تموم شد میندازیم بیرون؟)
-یاا اینجوری نگوو خو جون خودت تو خطره...
+باشه یونگی
-میشه برای اخرین بار لبتو بچشم؟
+نه...
-(بغض)
ا.ت ویو
اون خیلی راحت پودرم کرد...
اما من بدون اون نمیتونم)
از پیشش بلند شدم رفتم سمت اتاقمون وسایلامو جمع کردم قرار بود
فردا برم...
فلش بک به فردا صبح...
هنو خواب بود
لبخندی زدمو وسایلامو ور داشتم و از خونه زدم بیرون...
رفتم تو یه بار مث صگ اول صبحی نشستم ابجو خوردن
کم مست بودم ولی به خواب نیاز داشتم
رفتم تو بار اتاق گرفتم و تا ظهر خوابیدم
وقتی بیدار شدم تازه یادم اومد کجام
رفتم WC کارای مربوطه رو انجام دادم و لباسمم عوض کردم و ارایشم کردم
میخوام برم پاریس...
از اینجا دور بشم...میدونی..خوب شد به فرزندخوندگی گرفتم الان دیگه ازادم..
یونگی خبر نداشت دارم میرم ولی وقتی تو فرودگاه بودم یهو صداشو شنیدم تا خواسم برگردم دستش دورم حلقه شد اشک تو چشمام جمع شده بود
تو گوشم زم زمه کرد...
۸.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.