رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۲۱

دیانا:در اتاق و باز کردم که با قیافه متعجب ارسلان روبه رو شدم ببخشید منتظر کسی هستید

ارسلان: نه کیه این وقت روز در و باز کردم و با چهره اون پدر بی رحم و یه مرده دیگه مواجه شدم

دیانا: رفتم پشت سر ارسلان ایستادم و به اون پدری نگاه میکردم که برام پدری نکرده بود چی میخواست

ارسلان: بفرمایید

مرده:دختره و بده میخوام ببرمش

ارسلان: کجااا

مرده: تو چیکارشی

ارسلان: همه کاره

مرده: میخوام.....

یعنی چیکار داره🤔
یه هل کوچولو بدید به ۴۲۰ میرسیما
دیدگاه ها (۴)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۲مرده:میخوام این دختره خیره سر و...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۳امیر:من به زورم که شده اون دختر...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۰دیانا:یه لبخند کوچولو زدم و پرو...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۱۹دیانا: چقدر خوشگله همون مدلی رف...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط